موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

یادداشت مهدی کفاش بر رمان «هزار و یک جشن»

14 تیر 1396 18:38 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای
یادداشت مهدی کفاش بر رمان «هزار و یک جشن»

شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری فارس: در رمان «هزار و یک جشن» ما با ماجراهایی روبرو هستیم که زمان داستانی آن با زمان تقویمی یکی است. در سال 1329 شمسی محمدرضا شاه پهلوی که با همسر مصری خود؛ ملکه فوزیه متارکه کرده تصمیم به ازدواج مجدد با ثریا اسفندیاری می­‌گیرد. ثریا اسفندیاری دختر خلیل اسفندیاری از خوانین ایل بختیاری است که در اصفهان سکونت دارد. خوب است بدانید که خلیل اسفندیاری پسر اسفندیارخان سردار اسعد بختیاری است. پدر وی اسفندیارخان سردار اسعد، از ایلخانان بنام بختیاری بود. عمویش علیقلی خان سردار اسعد، فاتح تهران در جریان انقلاب مشروطه و عموی دیگر وی نجف‌قلی خان، ملقب به صمصام‌السلطنه دو دوره رئیس‌الوزرای ایران در دوره قاجار بود.

خلیل اسفندیاری در خانواده‌ای قدرتمند و کاملا سیاسی بزرگ شد و در پائیز 1301 برای تحصیل، عازم برلین آلمان شد. اسفندیاری در سال 1302 در دانشگاه برلین و در رشته حقوق و اقتصاد سیاسی، شروع به تحصیل نمود. در سال 1303 زمانی که در آلمان در حال تحصیل بود، با اوا کارل ازدواج کرد. ثریا ثمره ازدواج میان خلیل اسفندیاری و اوا کارل است. ثریا دختری تحصیل­کرده و مسلط به زبان‌های آلمانی، انگلیسی و فرانسه است. ثریا اسفندیاری و پدرش نمونه پیشرفت یک خان و خان­زاده یا به تعبیر کتاب اولاده ایلیاتی هستند.

داستان در فضای طایفه‌­ای از ایل بختیاری می­‌گذرد. صمصام خان بزرگ چهار قبیله است: گل جمالی، پورکمالی، شاه کرمی و قبیله راوی داستان؛ نوروز که کدخدایش مصطفی قلی است. قرار است مجموعه جشن­‌هایی در سراسر ایران به میمنت ازدواج مجدد محمدرضا شاه پهلوی و ثریا اسفندیاری برگزار شود. بخشی از جشن کشوری، سهم این طایفه است که اطراف شیراز ساکن هستند. صمصام خان، چهل هزارتومان ( ارزش تومان را با دهه سی بسنجید) از دربار پول گرفته تا این جشن را برگزار کند. سهم نوروز از این پول دویست تومان است که به اندازه دو ماه حقوق معلمی اوست.

نوروز تنها درس خوانده طایفه است. او پسر ملاخلیفه است. پدرش باسواد و ملای آبادی بوده و قرآن درس می­‌داده و همه او را به دلیل مخالفت با صمصام خان و همین طور مصطفی قلی؛ کدخدای آبادی می­‌شناسند. مردی که اهل دین و ایمان بوده­‌است. با این حال به جای اقدام خشن، آگاه کردن مردم و مهربانی و همدلی با آنها را به عنوان شیوه مبارزه انتخاب کرده­ بود اما در این راه توسط مصطفی قلی مسموم شده­ است.

نوروز دل باخته «زیبا»؛ دختر مصطفی قلی است. تنها هدفش جلب رضایت صمصام خان و مصطفی قلی است تا بتواند به وصال زیبا برسد.

مصطفی قلی از اینکه صمصام خان، رعیت زاده‌­ای را برای برنامه‌ریزی جشن دعوت کرده ناراحت است اما به خاطر سربلندی قبیله­‌اش که نوروز تنها معلم دولتی، هم عضوی از آن است با نوروز در مهیا کردن مقدمات جشن همکاری می­‌کند. نوروز برادری از نامادری خود به نام صادق دارد. کودکی دبستانی در اوج معصومیت که با استعداد و زرنگ و مهربان است و صدای دل­انگیز و سیمای دل نشینی دارد. گروه سرودی در مدرسه آبادی راه می­‌اندازد و با همراهی اهالی آبادی دخترانی را برای گروه رقص مهیا می­‌کند. پارچه­‌های الوان لباس‌های دختران را هم بوسیله میرزا احمد که از دوستان و شیفتگان ملاخلیفه؛ پدر نوروز است از شهر تهیه می­‌کنند. قرار می­‌شود پول پارچه­‌ها را هم خود اهالی و با فرجه­‌ای (مهلت) که میرزا احمد به درخواست نوروز می­‌دهد، بپردازند.

تا اینجا همه چیز جشن با هزینه اهالی است. حتی سور و سات جشن سه روزه هم از کیسه خود مردم قبیله‌­ها توسط خان قبیله تأمین می­‌شود و قرار نیست چیزی از هفتاد کیسه آرد گندم اهدایی استاندار نصیب مردم نمی­‌شود. سهم مردم از نان گندم در تمام سال اندک است و بیشتر مواقع از نانی که از میوه بلوط تهیه می­‌کنند شکم­شان را سیر می­‌کنند!

مردمانی ساده‌­دل که خوشحال­ هستند از این­که چند روز را می­‌توانند به بهانه جشن ازدواج شاه پهلوی، نان بخورند. در حالی که مهمانان شهری و خوانین و اولاده­‌ها غذایشان نان گندم وکبک بریان و کباب و ماست محلی و شراب هفت ساله است.

با این اوصاف ما در انتظار خواندن داستانی روستایی هستیم. بر خلاف انتظار، آنچه این داستان را برگزیده می­‌کند روستایی بودن و نمایش زندگی همراه با محرومیت‌های روستا نیست. این داستان در ظاهر حتی انقلابی هم نیست. ما در این داستان نه با روحانی آبادی تبعیدی روبرو هستیم؛ نه با راهپیمایی و شعار دادن و پخش اعلامیه، نه دیوارنویسی، نه دستگیری و ژاندارمری و ساواک. اصلاً با ظواهر رژیم پهلوی هم روبرو نیستیم. با این حال همان طور که در ابتدای یادداشت آمد این داستان برگزیده جشنواره انقلاب است!

اتفاق مهمی که در این کتاب افتاده، نوعی آشنایی زدایی از نمادهای داستان انقلاب ­است. دیگر از نمادهای سطحی که از زیاده‌­روی در تکرار، به ابتذال افتاده نشانی نیست. انقلاب به لایه­‌های زیرین داستان نفوذ کرده است. ضرورت و فلسفه انقلاب به جای بیان شدن در دیالوگ‌ها و یا روایت‌های شعارگونه، در روح رمان نشسته است. درونمایه رمان به معنای واقعی انقلاب است. نشانه‌هایی در این داستان هست که در هر جغرافیای دیگری دیده شود به انقلاب می­‌انجامد.

نویسنده نشانه­‌هایی که باید در یک اجتماع باشد تا به انقلاب منجر شود را شناسایی کرده­‌است. نشانه­‌هایی که وابسته به اینکه چه رژیمی با انقلاب سرنگون می­‌شود؛ نیست. نشانه­‌های مشترکی که در هر اجتماعی چه کوچک، در حد منطقه­‌ای خاص و چه بزرگ در حد رژیم سیاسی یک کشور سلطنتی مثل ایرانِ پهلوی و قاجار یا کمونیستی یا نازیستی یا فاشیستی یا هر ایست دیگری می­‌تواند ظاهر شود و به انقلاب منجر شود. داستان حتی منحصر در دهه 30 شمسی نیست و هر زمانی می­‌تواند اتفاق بیفتد.

صمصام خان که در منطقه تحت سیطره‌­اش خود را قبله عالم می­‌خواند همان اعتبار شاه پهلوی در تهران را برای خودش قائل است. با زیرکی هرکسی را مشغول به کاری می­‌کند. خوانین چهار قبیله را با هم به رقابت وادار می­‌کند. معلم آبادی را به طراحی جشن و میرزا احمد را علی رغم میل باطنی به خرید وسایل مورد نیاز جشن مجبور می­‌کند. بچه­‌های مدرسه هم به جای درس خواندن مشغول تمرین سرود هستند.

صمصام خان انگار از همه چیز خبر دارد. او ضعف‌ها و قوت‌های آدم­‌های قبیله را هم می­‌داند. قوت‌ها را تضعیف می­‌کند و از ضعف‌ها به نفع خود استفاده می­‌کند. ضعف نوروز، دل بستن به زیبا است پس قول صحبت با مصطفی قلی کدخدا را می­‌دهد. نوروز هم با وجود پدری متدین و با سواد و نقاط قوتی مانند تحصیلات عالی در این ساختار فاسد آلوده می­‌شود و با قاتل پدرش در مهیا کردن بساط جشن، هم­داستان می­‌شود. برادرش صادق را به خواندن سرود می­‌گمارد و حتی نزدیک است که او را به کشتن دهد. خواهر جوانش را به رقص در مجلس جشن صمصام خان و هم دوشی با اولاده­‌ها و خان زاده­‌ها و بلر انگلیسی وا می­‌دارد و ارزش‌هایش را زیر پا می­‌گذارد. لبش به نجسی مشروب می­‌رسد و کاهل نماز می­‌شود.

حتی نیرنگ می­‌زند و شایعه می­‌سازد تا به هدفش که به دست آوردن زیبا است برسد. هدفی که در نهایت با غرق شدن زیبا در آب رودخانه خروشان ناکام می­‌ماند. صمصام خان گویا همه این­‌ها را می­‌بیند و زیر نظر دارد.

نظام و ساختار فاسد تنها با افراد فاسد کاری ندارد بلکه افراد سالم را هم در میان چرخ­دنده­‌های خود فاسد می­‌کند. فسادی که در منطقه هست نشان از فساد بزرگتری است که در کشور حاکم است. فرهنگ مجیزگویی و تملق و چاپلوسی نهادینه شده­ است. شجاعت قوم لر، جایش را به زبونی داده­ است و از آن همه دلاوری تنها تیر درکردن­‌های هوایی خان­زاده­‌های مست و ملنگ مانده­ است که آن­هم بر تن دختری بی­گناه و مظلوم می­‌نشیند.

در چنین ساختاری خرافه جای دین می­‌نشیند و اتفاقاً حاکم هم با چنین اعتقادات سست بنیادی که ظاهر دینی دارند همراه می­‌شود. غریب؛ نوکر مصطفی قلی با حماقت و خودخواهی او در رودخانه خروشان غرق می­‌شود و آنوقت روز بعد برای اینکه بنا بر خرافات، خشم رودخانه فرونشیند و دو قربانی دیگر نگیرد؛ دستور می­‌دهد لب رودخانه قربانی کنند. خود خان در روز روشن ملا خلیفه و غریب را می­‌کشد اما برای حفظ قدرت ظاهری، صدقه پیش­کش می­‌کند. همان طور که شاه پهلوی به زیارت امام رضا(ع) می­‌رود و جسد پدرش را در حضرت عبدالعظیم دفن می­‌کند. جسد رضا شاهی که در حرم امام رضا(ع) خون مردم بی­گناه معترض به کشف حجاب را ریخته بود!

از اینها که بگذریم رمان «هزار و یک جشن» رمانی وفادار به ژانر داستان است. توزیع اطلاعات و گره‌­ها و تعلیق ماجراهای آن مهندسی شده ­است. اگر حجم داستان را 190 صفحه در نظر بگیریم درست در میانه کتاب یعنی صفحه 95 حادثه مهم غرق شدن غریب به خاطر خودخواهی مصطفی قلی خان در رودخانه در پیش چشمان نوروز به عنوان تنها شاهد اتفاق می­‌افتد. یک روز بعد از مرگ غریب، تمرین رقص دختران روستا در خانه مصطفی قلی خان بدون توجه به این حادثه برگزار می‌­شود.

بنا بر الگوی ساخت یافته ژانر، باید در یک چهارم ابتدایی یعنی حدود صفحه 48 اولین گره داستان شروع شود. اولین نشانه­‌های علنی عشق زیبا به نوروز با آمدنش به مراسم تمرین سرودخوانی در این صفحات اتفاق می‌­افتد. در ابتدای یک چهارم انتهایی یعنی حدود صفحه 142، بلر انگلیسی مست، به میان صف دختران رقاص می­‌آید و فضا آماده اتفاقات جشن می­‌شود. فضایی نگران کننده و پر از التهاب. در حقیقت از اینجا اوج و گره­‌گشایی نمودار می­‌شود.

در تمام فصل‌های بیست و یک گانه رمان حتماً کشش و تعلیق و ماجرایی داریم که ضمن جلو بردن روایت، داستان را یک فصل به پیش می­‌برد. بیشتر شخصیت‌های این رمان تیپ نیستند و دارای وجوه متمایز انسانی هستند. یعنی آدم‌های خوب داستان، کم اشتباه ندارند و آدم‌های بد هم گاهی رفتاری خوب انجام می­‌دهند. شخصیت‌ها رفتاری ثابت ندارند و به فراخور اتفاقات، کنش­‌هایی متفاوت از خود بروز می­‌دهند.

رمان «هزار و یک جشن» از فضای زیست بوم ایلیاتی و طبیعت جنگل و رودخانه خروشان و باران و گل و لای بیشترین بهره را برده ­است. حوادث اصلی در میان سرمای زمستانی رودخانه‌­ای که از میان جنگلی دست نخورده در مجاورت کوهستان می­‌گذرد، اتفاق می­‌افتد. بقیه حوادث در قلعه صمصام و خانه اربابی کدخدا و اتاقک برات و خانه کوچک نوروز و میرزا احمد می­‌گذرد. شخصیت‌ها دائم در حال حرکت و کنش داستانی هستند و ساکن در حال حرف زدن نیستند. زندگی به صورت بی­رحمی جریان دارد و همه بر صفحه تقدیری خودخواسته، ظلم و ستم اربابانی که نمایندگان رژیم پهلوی هستند را پذیرفته­‌اند. تا اینکه بذرهایی که ملاخلیفه با آوردن میرزا احمد به آبادی و حمایت و رسیدگی از برات و دیگر افراد تنگ­دست و ضعیف بوجود آورده، ثمر می‌دهد. برات تفنگ برنوی خان زاده را به زور می­‌گیرد و گلوله­‌ای میان کلاه زرکوب صمصام خان می­‌نشاند و او را می­‌کشد و بعد در میان نیزار و جنگل گم می­‌شود و تبدیل به اسطوره­‌ای نامیرا در میان مردم منطقه می­‌شود.

رمان «هزار و یک جشن» را محمد محمودی نورآبادی نوشته و انتشارات شهرستان ادب آن را منتشر کرده است.

یادداشت از: مهدی کفاش 



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • یادداشت مهدی کفاش بر رمان «هزار و یک جشن»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.