موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادی از فرخی یزدی شاعر در سالمرگش

شرح این قصه شنو از دو لب دوخته‌ام / تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام

25 مهر 1391 16:16 | 3 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.14 با 78 رای
شرح این قصه شنو از دو لب دوخته‌ام / تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام


"‌ميرزا محمد فرخي يزدي فرزند محمد ابراهيم درسال 1306 ه. ق (12678) در شهر يزد به دنيا آمد. او از يک خانواده فقير برخاست و تحصيلات مقدماتي خود را در مدسه‌ي مرسلين ( ميسيونرها )‌ي انگليسي يزد به پايان رسانيد. پانزده شانزده ساله بود که طبع ناآرامش وي را به سرودن اشعاري در سرزنش اولياي مدرسه تشويق نمود و همين امر موجب اخراجش از مدرسه گرديد. " صاحب الزمان يک ره سوي مردمان بنگر کز پي لسان گشتند،‌ جمله تابع کافر در نمازشان خوانند ذکر عيسي اندر بر پا رکاب کن از مهر ،‌ اي امام بر و بحر چنين مي نمايد که وي در سنين مدرسه داراي ايماني قوي و دينداري متعهد بوده است. او به کرات در مدرسه مي‌ديد. که شخص گبري ،‌ مسأله گوي شاگردان شده و استاد ترسايي در پي ترغيب آيين ترسا ،‌ دين احمدي را بر باد داده است. "‌ بنابراين به تبليغات مبلغان مسيحي بر عليه دين اسلام اعتراض ميکند و در نتيجه از مدرسه اخراج مي‌گردد.

 او در يزد با سرودن شعري بر عليه ضيغم الدوله قشقايي ،‌حاکم يزد به قدري مورد غضب قرار گرفت که دستور دادند لبهايش را با نخ و سوزن به يکديگر بدوزند! اين عمل بي‌سابقه و غير انساني ،‌موجب بروزبلوا و شورش در ميان آزاديخواهان شد. پس از اين جريان ،‌ فرخي يزدي به تهران فرار کرد. در ابتداي سلطنت پهلوي او به مجلس راه مي‌يابد و با انتشار روزنامه‌ي طوفان به انتقاد از پهلوي مي‌پردازد. در آن زمان که "‌ قريب به اتفاق وکلاي مجلس ،‌ طرفدار رضاخان بودند،‌ فرخي را مورد اذيت و آزار قرار دادند و او پيوسته مورد شماتت و دشنام قرار مي‌گرفت ،‌ حتي يکبار توسط يکي از وکلا مورد ضرب و شتم واقع شد. او که وضع خود را بسيار وخيم ديد،‌پس از چند شبانه روز تحصن در مجلس ‌، به مسکو فرار کرد و از آنجا به برلن رفت (‌بهار 1310) "‌ اما با وساطت تيمور تاش وزير دربار وقت ،‌ وليعهد که براي تحصيل در سويس به سر مي‌برد به برلن رفته و رضايت وي را جلب ميکند پس از اين جريان فرخي يزدي به تهران باز مي‌گردد.

 فضاي کشور ايران در سال 1311 شمسي به قول فرخي "‌محيط مردگان "‌ است . دستگاه نظميه در همه جا رخنه کرده است روزنامه مخالفي وجود ندارد . در مجلس همه به ذائقه‌ي حکمران سخن مي‌گويند و قلمها جز ستايش ترقيات کشو رو تجليل نبوغ پادشاهي که او را قائد اعظم مينامند ،‌کار ديگري ندارند. "‌ او قبلا هم در زمان نخست وزيري رضاخان ،‌ به انتقاد از او مي‌پرداخت . در زماني که همه مديحه گوي امنيت حاصل از حکومت نظامي قزاقها بودند ،‌ فرخي يزدي مي‌گفت :‌

"با مشت و لگد معني امنيت چيست ؟‌/ با نفي بلد ناجي امنيت کيست؟/ با زور مگو که امنيت هست/با ناله زمن شنو که امنيت نيست. " 

و نيز "‌ 

از يک طرفي ،‌ مجلس ماشيک و قشنگ/ از يک طرفي عرصه به مليون تنگ/ قانون حکومت نظامي و فشار/ اين است حکومت شتر گاو پلنگ"

 فرخي يزدي يکپارچه آتش بود و حکومت استبدادي پهلوي تاب انتقاد را نداشت. "‌ رضا شاه تأکيد داشته که فرخي در همسايگي کاخ تابستاني او ( سعدآباد ) تحت نظر باشد."‌ در اين دوران ،‌ ارتباط فرخي با جهان خارج قطع بود و همواره تحت نظر مفتشين اداره‌ي تامينات قرار داشت. اين زندان غير رسمي فرخي يزدي را به شدت تحت فشار قرار مي‌داد . "‌ شاعر همچون پرنده‌اي محبوس در قفس خود را به در و ديوار مي‌زد،‌ خشمگين مي‌شد،‌ در باغ خانه که ديوار به ديوار کاخ بود قدم مي‌زد و بلند بلند به مسبب اوضاع دشنام مي‌داد ... فرخي حتي از شدت استيصال و براي انتقام جويي ،‌ در نهر‌ آبي که از خانه‌ي محل اقامت او به کاخ سعدآباد مي‌رفت ،‌ آشغال مي‌ريخت ! "

 اما اين حصر خانگي نيز پايان ماجرا نبود و سرانجام شاعر به زندان مي‌افتد. بهانه‌ي اين حکم‌،‌ بدهکاري فرخي يزدي بود. طلبکار وي به شهرباني احضار مي کردند و با تهديد شکايتي را از جانب او بر عليه فرخي يزدي تنظيم ميکنند در زندان نيز شاعر با سرودن اشعاري بر عليه اختناق رضاخاني ،‌وضع خود را سخت‌تر مي‌کند. در آخرين شعري که از او ثبت شده ازدواج وليعهد را نشانه‌اي از نزديک شدن حکومت پهلوي به آخر کار معرفي مي کند.

  "‌ به زندان قفس مرغ دلم چون شاد مي‌گردد/ مگر روزي که از اين بند غم آزاد مي‌گردد./ ز اشک و آه مردم بوي خون آيد که آهن را /دهي گر آب و آتش دشنه‌ي فولاد مي‌گردد./ دلم از اين خرابي ها بود خوش زآن که مي دانم /خرابي چون که از حد بگذرد آباد مي‌گردد..

اين غزل براي فرخي حکم تير خلاص دارد ."‌ بنابراين جلاد رضا خان به سراغ شاعر مي‌رود "‌ پزشک احمدي به بهانه‌ي بيماري ،‌او را به بيمارستان زندان مي‌فرستد و در 25 مهرماه 1318 در تاريکي دردناک با آمپول هوا به زندگي او خاتمه ميدهد . جسدش را به احتمال زياد براي دفن به گورستان مسگر‌آباد تهران مي فرستند . جاي مزارش تا کنون شناخته نشده است."


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • شرح این قصه شنو از دو لب دوخته‌ام / تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: