موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

دوختن دهان ملّت l به مناسبت سالمرگ فرّخی یزدی

25 مهر 1400 17:25 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای
دوختن دهان ملّت l به مناسبت سالمرگ فرّخی یزدی

شهرستان ادب: به مناسبت سالمرگ فرّخی یزدی، یادداشتی می‌خوانیم از محمّدرضا معلّمی.

 

1- مقدّمه

شعر برای شاعران، وسیله است؛ وسیله‌ای متشکّل از کلمات موزون و منظّم برای رسیدن به هدفی. این هدف گاه آن‌قدر نازل و بی‌قدر و منزلت است که می‌توان یا بهتر است صحبتی از آن به میان آورده نشود. مطرح شدن در محافل ادبی و پیدا کردن ارج و قرب در دربار در گذشته و شناخته‌شدن در شبکه‌های اجتماعی در روزگار امروز، از این قبیل اهداف سطحی است. شاعرانی با چنین نگاه، می‌خوانند و می‌نویسند تا به احترام و علاقه‌ای که مردم برای اهل ادب قائلند برسند و غالباً از بازی با کلمات و آرایه‌های ادبی فراتر نمی‌روند. امّا دستۀ دومی از شاعران و اهدافشان نیز وجود دارد؛ شاعرانی که شعر، محمل اندیشه‌های متعالی ایشان و بستری برای ترویج ارزش‌های والای انسانی است. گاه این اندیشه در خدمت و دلسوز ادبیات است و گاه دغدغه‌مند وضعیت فکری و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی مردم. گاه این اندیشه مبارز است و عدالت‌طلب و گاه معترض است و هم‌نوا با مظلومین و مستضعفین.

از قبیل شعرهای اعتراضی و دغدغه‌مند، در دو دورۀ مشروطه و انقلاب اسلامی فراوان است. در میان شاعران دورۀ مشروطه، به چند نام بر می‌خوریم که مشکل می‌توان نام فرّخی یزدی را در میان شاعران درجه یک آن دوران قرار نداد. فرّخی یزدی، روزنامه‌نگار و فعّال سیاسی بود که به اشعار اعتراضی شهرت داشت و در تغزّل نیز چیره‌دست بود. ترجیح یکی از دو دسته اشعار فرّخی یزدی (عاشقانه و اعتراضی) بر دیگری مشکل است امّا آنچه مایۀ شهرت او در عصر خود و عصر امروز شده، اشعار اعتراضی اوست. در این مقاله، مختصری به زندگی‌نامه و سپس به بررسی دو دسته اشعار او می‌پردازیم.

 

2- شاعر در زمانۀ عسرت

محمّد فرّخی یزدی، متولّد سال ۱۳۱۸ در شهر یزد بود. او علوم مقدّماتی، ادبیات فارسی و مقدّمات ادبیات عربی را در شهر یزد فرا گرفت. مدّتی در مکتب‌خانه و مدّتی در مدرسۀ مرسلین انگلیس به تحصیل پرداخت و از همان سنین کودکی و نوجوانی به سرودن شعر روی آورد. در حدود ۱۶ سالگی به خاطر سرودن اشعاری علیه مدیران و معلّمان، از مدرسه اخراج شد و به مشاغلی همچون پارچه‌بافی و نانوایی روی آورد. قسمتی از شعری که فرّخی یزدی در نوجوانی علیه اولیای مدرسه سروده بود، چنین بود:

«صاحب‌الزّمان! یک ره سوی مردمان بنگر

کز پی لسان گشتند،‌ جمله تابع کافر

 در نمازشان خوانند ذکر عیسی اندر بر

پا رکاب کن از مهر،‌ ای امام بحر و بر!»

 

3- گاه‌شمار زندگی محمّد فرّخی یزدی

سال 1297: در نوروز سال 1297 شمسی، در مجمع آزادی‌خواهان یزد، بر خلاف سایر شعرا که به مدح حاکمان می‌پرداختند، مسمّطی نوشت و خواند علیه ضیغم الدوله قشقایی حاکم وقت شیراز. در بیت‌هایی از این مسمّط آمده است:

«خود تو می‌دانی نی‌ام از شاعران چاپلوس

کز برای سیم بنمایم کسی را پای‌بوس

لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی

بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی»

پس از این شعر بود که حاکم وقت یزد به زندانی کردن و دوختن دهان فرّخی یزدی دستور داد. پس از اجرای این دستور، مردم یزد در تلگراف‌خانه شهر تحصّن کردند و اعتراض به این امر، موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد. محمّد فرّخی یزدی در بیتی راجع به دوخته شدن دهانش چنین نوشته است:

«شرح این قصّه شنو از دو لب دوخته‌ام

تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته‌ام»

 

سال 1298: در اواخر سال 1298 بود که به تهران کوچ کرد. محمّد فرّخی یزدی که از طرفداران جدّی حزب دموکرات بود و اندیشه‌های آزادی‌خواهانه در سر داشت، در تهران به انتشار مقالات و اشعاری پیرامون آزادی پرداخت. از جمله غزلیات اعتراضی محمّد فرخی یزدی می‌توان به این دو غزل با ردیف «آزادی» اشاره کرد:

«قسم به عزّت و قدر و مقام آزادی

که روح‌بخش جهان است نام آزادی»

یا

«آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی

دست خود ز جان شستم از برای آزادی»

وی در جریان جنگ جهانی اوّل عازم بغداد و کربلا شد. او در آنجا مورد تعقیب انگلیسی‌ها و سپس هنگام بازگشت به ایران از طریق موصل، مورد سوءقصد روس‌ها قرار گرفت. همچنین در همین سال بود که قرارداد 1919 در دوران نخست‌وزیری وثوق‌الدّوله به تصویب رسید. مطابق این قرارداد بنا بود که تمام امور کشوری و لشکری ایران زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوّز آنان صورت گیرد. اعتراض به این قرارداد سبب زندانی شدن دوبارۀ محمّد فرّخی یزدی در زندان شهربانی شد. بعد از وقوع کودتای سوم اسفند سال 1299 نیز محمّد فرّخی یزدی همراه با حدود صد تن از فعّالان سیاسی و رجال سرشناس آزادی‌خواه بازداشت و در باغ سردار اعتماد زندانی گردید.

 

سال 1300: در شهریور سال 1300، در نقد قرارداد 1919 و خطاب به لرد کرزن سیاستمدار انگلیسی ابیاتی سرود:

«لرد کرزن عصبانی شده ‌است

داخل مرثیه‌خوانی شده ‌است

ما بزرگی به حقارت ندهیم

گوش بر حکم سفارت ندهیم

آخر ای لرد ز ما دست بدار

کشور جم نشود استعمار»

در همین سال، فرّخی یزدی انتشار روزنامۀ طوفان را در تهران آغاز کرد و در ابیاتی پیرامون همین مسئله چنین نوشت:

«کینۀ دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست

بس که مهر دوست آنجا هست جای کینه نیست

نقد جان را رایگان در راه آزادی دهیم

گر به جیب و کیسۀ ما مفلسان نقدینه نیست

خوب و بد را صفحۀ طوفان نماید منعکس

ز آن که این لوح درخشان کمتر از آیینه نیست»

این روزنامه در طول مدّت انتشار خود بیش از 15 مرتبه توقیف و رفع توقیف، و گاه به سبب زندانی شدن فرّخی، انتشار آن دچار وقفه شده است. در زمان توقیفات مکرّر روزنامۀ طوفان، فرّخی یزدی از طریق سایر روزنامه‌ها که مجوّز و امتیاز آن‌ها را در اختیار داشت، از جمله روزنامه‌های پیکار، قیام، طلیعه، آیینۀ افکار و ستارۀ شرق، مقالات و اشعار خود را منتشر می‌ساخت. روزنامۀ طوفان در سال هشتم انتشار خود به مجلّه تبدیل شد امّا باز هم بیشتر از یک سال دوام نیاورد. فرّخی پیرامون توقیفات مکرّر روزنامۀ خود می‌نویسد:

«هر خامه نکرد ناکسان را توصیف

هر نامه نکرد خائنان را تعریف

آن خامه ز پافشاری ظلم شکست

آن نامه به دست ظالمان شد توقیف»

ملک‌الشّعرای بهار، احمد کسروی و حبیب یغمایی از دیگر نویسندگان روزنامۀ طوفان بودند.

 

سال 1307: در این سال بود که محمّد فرّخی یزدی، از طرف مردم یزد به عنوان نمایندۀ مجلس شورای ملّی در دورۀ هفتم قانون‌گذاری انتخاب شد. او به همراه محمودرضا طلوع که او نیز روزنامه‌نگار و وکیل دادگستری بود، جناح اقلّیت را تشکیل داد و از آنجا که اکثریت سایر نمایندگان از طرفداران رضاخان بودند، دائماً مورد آزار و اذیت سایر نمایندگان قرار می‌گرفت. این وضع به ضرب و شتم نیز کشیده شد و محمّد فرّخی با بیان اینکه در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد، ابتدا ساکن مجلس شد و پس از چند شب از تهران گریخت. فرّخی دربارۀ نمایندگان مجلس رضاخانی چنین می‌نویسد:

«...البتّه بر اثر فریادهای اعتراض ما گاهی چرت نمایندگان محترم پاره می‌شد، سر بلند می‌کردند، فحش و ناسزا می‌گفتند و دوباره به خواب خرگوشی فرو می‌رفتند. هر وقت هم نخست‌وزیر یا وزیر صحبت می‌کرد، کارشان این بود که بگویند صحیح است قربان. در اثر تمرین در این کار چنان استاد شده بودند که حتّی در حال چرت زدن هم می‌توانستند وظیفۀ خود را انجام دهند و بگویند صحیح است قربان! بدون اینکه چرتشان پاره شود. بله در‌‌ همان حالت چرت، سرنوشت یک ملّت را تعیین می‌کردند...»

 

4- سکانس آخر

پس از این ماجراها یعنی سال 1310 بود که محمّد فرّخی یزدی از طریق شوروی به آلمان رفت و از طریق نشریۀ پیکار، به انتشار افکار انقلابی خود پرداخت. او در ملاقاتی با ولیعهد که به واسطۀ عبدالحسین تیمورتاش، از دولتمردان پهلوی و وزیر دربار رضاخان، ترتیب آن فراهم شده بود، فریب وعدۀ حکومت را خورد و به ایران بازگشت. فرّخی یزدی در سال 1311 پس از بازگشت به ایران، فضای کشور را «محیط مردگان» خواند. او در ابیاتی در نقد فضای آن روزهای کشور که نمایندگان مجلس همه طرفدار رضاخان هستند، روزنامۀ مخالفی وجود ندارد و دستگاه نظمیه در همه جا رخنه کرده است، می‌نویسد:

«از یک طرفی‌ مجلس ما شیک و قشنگ

از یک طرفی عرصه به ملّیون تنگ

 قانون حکومت نظامی و فشار

این است حکومت شترگاوپلنگ»

میرزا محمّد فرّخی یزدی به محض بازگشت به تهران تحت نظر قرار گرفت. مدّتی بعد به بهانۀ بدهی به یک کاغذفروش ابتدا به زندان ثبت و سپس به زندان شهربانی افتاد. هم‌زمان پرونده‌ای با اتّهام «اسائۀ ادب به مقام سلطنت» برای وی تشکیل شد و در نتیجه این پروندۀ محمّد فرّخی یزدی ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به سی ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید. فرّخی یزدی در زندان نیز دست از سرودن اشعار اعتراضی برنداشت. در آخرین شعری که از محمّد فرّخی یزدی ثبت شده است، او ازدواج ولیعهد را نشانۀ نزدیک شدن حکومت پهلوی به آخر کار می‌داند:

«به زندان قفس مرغ دلم چون شاد می‌گردد

مگر روزی که از این بند غم آزاد می‌گردد

ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را

دهی گر آب و آتش دشنۀ فولاد می‌گردد

 دلم از این خرابی‌ها بوَد خوش ز آن که می‌دانم

خرابی چون که از حد بگذرد آباد می‌گردد»

این غزل که به نوعی حکم تیر خلاص را برای شاعر دارد، جلّاد رضاخان را به سراغ وی می‌فرستد. بنا به گفتۀ دادستان وقت محاکمه عمّال شهربانی، محمّد فرّخی یزدی در تاریخ 25 مهر سال 1318، توسّط پزشک احمدی و از طریق تزریق آمپول هوا در بیمارستان زندان به قتل رسیده است. برخلاف این گفته، گواهی رئیس زندان قصر است که از فوت محمّد فرّخی یزدی بر اثر ابتلا به مالاریا و نفریت حکایت دارد.

در زمان مرّمت زندان قصر بعد از انقلاب اسلامی، مرّمت‌کاران متوجّه سلّولی می‌شوند که بر روی دیوارهای آن اشعار فرّخی یزدی نقش بسته است:

«سوگواران را مجال بازدید و دید نیست

بازگرد ای عید از زندان که ما را عید نیست

عید نوروزی که از بیداد ضحّاکی عزاست

هر که شادی می‌کند از دودۀ جمشید نیست

بی‌گناهی گر به زندان مُرد با حال تباه

ظالم مظلوم‌کش هم تا ابد جاوید نیست

وای بر شهری که در آن مزد مردان درست

از حکومت غیر حبس و کشتن و تبعید نیست»

این سلّول به عنوان سلّول محمّد فرّخی یزدی مورد بازسازی و مرمت قرار گرفته است. لازم به ذکر است که مدفن فرخی تا کنون نامعلوم است.

 

5- نمونه‌هایی از اشعار اعتراضی محمد فرخی یزدی

محمّد فرّخی یزدی از همان سال‌های آغازین مشروطه، جذب اندیشه‌های مشروطه‌خواهان شد. فرّخی و دیگر شاعران مشروطه همواره مردم را به انتخاب‌ آزادی‌خواهان‌ و افراد کاردان برای نمایندگی در مجلس دعوت‌ می‌‏کردند. فرّخی در اشعار و البتّه مقالات خود از درون‌مایه‌ها و مفاهیم نوین مشروطیت به وفور استفاده کرده است، مفاهیمی چون

استقلال و آزادی:

فرّخی ز جان و دل می‌کند در این محفل

دل نثار استقلال، جان فدای آزادی

 

وطن‌دوستی:

1

هر سر به هوای سر و سامانی ما را

در دل به جز آزادی ایران هوسی نیست

تازند و برند اهل جهان گوی تمدّن

ای فارس مگر فارس ما را فرسی نیست؟

 

2

از فرّ فقر دادیم، فرمان به باد و آتش

اسباب آبرو شد این خاکساری ما

در این دیار، باری، ای کاش بود یاری

کز روی غمگساری آید به یاری ما

 

مبارزه با سرمایه‌داری:

آنچه را با کارگر سرمایه‌داری می‌کند

با کبوتر پنجۀ باز شکاری می‌کند

می‌برد از دسترنجش گنج اگر سرمایه‌دار

بهر قتلش از چه دیگر پافشاری می‌کند

 

عدالت:

هر مملکتی در این جهان آباد است

آبادی‌اش از پرتو عدل و داد است

کمتر شود از حادثه ویران و خراب

هر مملکتی که بیشتر آزاد است

 

از مفاهیمی هستند که درون‌مایۀ اشعار اعتراضی محمّد فرّخی یزدی را تشکیل داده‌اند. البتّه اعتراضات محمّد فرّخی یزدی همیشه مستقیم نبوده و گاه سر و شکلی استعاری و شاعرانه‌تر به خود می‌گیرد:

1

هر لحظه مزن در که در این خانه کسی نیست

بیهوده مکن ناله که فریادرسی نیست

شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند

شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست

آزادی اگر می‌طلبی، غرقه به خون باش

کاین گلبن نوخاسته بی خار و خسی نیست

 

2

گلرنگ شد در و دشت، از اشكباري ما

چون غير خون نبارد ابر بهاري ما

با صد هزار ديده، چشم چمن‌نديده

در گلسِتان گيتي، مرغي به خواري ما

بي‌خانمان و مسكين، بدبخت و زار و غمگين

خوب اعتبار دارد، بي‌اعتباري ما

 

3

باغی كه در آن آب و هوا روشن نيست

هرگز گل يكرنگ در آن گلشن نيست

هر دوست كه راستگوی و يك‌رو نبوَد

در عالم دوستی كم از دشمن نيست

 

6- نمونه‌هایی از اشعار عاشقانه محمد فرخی یزدی

اگرچه شهرت محمّد فرّخی یزدی به سرودن اشعار اعتراضی، فعّالیت‌های سیاسی و روزنامه‌نگاری است امّا این‌ها هرگز نمی‌توانند اشعار عاشقانۀ او را به حاشیه برده، از نظرها دور سازند. محمّد فرّخی یزدی در تغزّل و سرودن اشعار عاشقانه مهارت داشت و در این زمینه نیز دست به خلق آثاری ماندگار زد. بررسی جوانب و جزئیات اشعار عاشقانۀ فرخی یزدی مجالی دیگر می‌طلبد. در اینجا و به عنوان حسن ختام مقاله به دو ذکر دو غزل از او بسنده می‌کنیم:

1

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا؟

گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

منزل مردم بیگانه چو شد خانۀ چشم

آن‌قدَر گریه نمودم که خرابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرق خون بود و نمی‌خفت ز حسرت فرهاد

خواندم افسانۀ شیرین و به خوابش کردم

دل که خونابۀ غم بود و جگرگوشۀ دهر

بر سر آتش جور تو کبابش کردم

زندگی کردن من مردن تدریجی بود

آنچه جان کند تنم، عمر حسابش کردم

 

2

هر جا سخن از جلوۀ آن ماه پری بود

كارِ من سودازده، دیوانه‌گری بود

پرواز به مرغان چمن خوش! كه در این دام

فریاد من از حسرتِ بی بال و پری بود

گر این همه وارسته و آزاد نبودم

چون سرو، چرا بهرۀ من بی‌ثمری بود؟

روزی كه ز عشق تو شدم بی‌خبر از خویش

دیدم كه خبرها همه از بی‌خبری بود

بی تابشِ مهر رُخت ای ماه دل‌افروز

یاقوت‌صفت، قسمت ما خون‌جگری بود

دردا كه پرستاریِ بیمار غم عشق

شب‌ها همه در عهدۀ آه سحری بود


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • دوختن دهان ملّت l به مناسبت سالمرگ فرّخی یزدی
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.