شهرستان ادب به نقل از خراسان: بگذارید از همین ابتدا، تکلیف خودمان را مشخص کنیم: هیچ چیز قطعی نیست! قرار است دربارۀ رمانی حرف بزنیم که عدم قطعیت و شناور بودن در فضایی آمیخته به خیال و رؤیا در آن موج میزند. به همین سبب، همۀ نقدها و یادداشتهایی هم که پیرامون آن نوشته شده و میشوند، تنها میتوانند با عجین شدن با فضای داستان، خود را به مختصات سبکی و شخصیتپردازانۀ آن «نزدیک» کنند و قضاوت «قاطعانه» رمانی که خود دچار عدم قطعیت است، بس دشوار و بل ناممکن مینماید.
به یک شفافسازی دیگر هم در همین بدو امر نیازمندیم: «دیلمزاد» رمانی همهخوان نیست. ذهنتان را به سمت رمانهای غالباً ترجمهشدۀ پستمدرن که مخاطب سر تا تهش را از هم بازنمیشناسد، نبرید(گرچه که ناچاریم در ادامه شرح دهیم دیلمزاد گاه به مختصات رمان پستمدرن نزدیک شده است). در اینجا، منظور از «همهخوان»، اثری است که شما بتوانید دربارۀ آن با پدربزرگ خوشذوق یا مادر نسبتاً اهل مطالعهتان گفتگو کنید و یا به بیان سادهتر، بتوانید بهعنوان یک هدیۀ هیجانانگیز، در جشن تولد دوست نهچندان فرهیختهتان، تقدیمش کنید. خیر! این اثر، برای مخاطب عام طراحی نشده و تنها کسانی که در ردۀ «کتابخوانهای حرفهای» قرار میگیرند، میتوانند از عهدۀ درک فراز و فرودهای متنی آن برآیند. این خود میتواند برگ برندهای برای اثری باشد که آشکارا تلاش کرده تکنیکمحور و یک سر و گردن بالاتر از آثار دمدستی این روزها باشد، اما طبیعتاً به علت ریزش مخاطب ساده و نه حرفهای، میتواند بهعنوان «عوارض جانبی خوب نوشتن» مطرح گردد.
حالا میتوانیم پلات داستان را بررسی کنیم: سال 1360 است و ضدانقلاب، با تمام توان، در جنگلهای بههمفشردۀ آمل پنهان شده تا ریشۀ انقلاب را بزند. «اویس» پسرک نوبالغی است که همراه با پدرش، از مبارزین قدیمی نهضت جنگل، با حملۀ ناگهانی ضدانقلاب مواجه میشود. در این درگیری، پدر اویس به اسارت ضدانقلاب درمیآید و اویس که ناظر ماجراست، شاهد مراسم بریدن سر پدرش و رقص و پایکوبی پس از آن میشود. اینجا یکی از سربزنگاههای روانی داستان است که پیرنگ رفتار شخصیت اصلی را که اویس باشد، شکل میدهد. مشاهدۀ این قتل وحشیانه که بارها در طول داستان در ذهن اویس مرور میشود، او را به شکلی از هیستریا مبتلا میکند که در جایجای اثر، با رفتارهای جنونآمیز ناخودآگاه، از حال رفتگی، تنش عصبی و یا غرقشدگی در خاطرات و از دست دادن هوشیاری، به تصویر کشیده میشود. اما این ابتلا از آن رو مهم است که نویسنده، با خلق چنین شخصیت وهمی و بیمارگونهای، در صدد شکلدهی پیکرۀ اصلی داستانی خود بوده است. در تمام مجال 284 صفحهای کتاب، اویس ناظر به اتفاقات نیست، بلکه گویی در آنها شناور است. او، چنان شخصیت پریشانی که جزئی از فضای داستان هست و نیست، وقایع و شخصیتها را از منظر یک ذهن مشوش مینگرد. هم از این روست که در مواجهه با «آسیف»، پسر چوپانی که او را از مهلکۀ قتل پدر نجات میدهد و بعدها، کاشف به عمل میآید که در حقیقت، برادر اوست، گاه با ذهنی شکاک و بدبین به قضاوت مینشیند و گاه( که این بر دیگری میچربد) او را تا حد یک قدیس بالا میبرد و به عصمت میرساند: «موجود کاملی است که مو لای درزش نمیرود...» (ص 181) عدم قطعیتی که ذکر آن رفت، از همین نقطه منشأ میگیرد. اویس که در سه فصل «اویس»، «آسیف» و «دیلمزاد»، به شکلی سمبلیک در قامت یک دانای کل از بالای یک درخت، به روایت سه مقطع زمانی گذشته، حال دور و حال حاضر میپردازد، یک راوی مشوش آشفتهحال است که علیرغم تمام تلاشهای خود برای حفظ تمامیت زمانی داستان، گاه به ورطۀ جریان سیال ذهن میافتد، گاه در روایت تو، بهعنوان دانای کل به اشتباه ظاهر میشود و گاه، به ذهنیتی دوگانه در قبال شخصیتها میرسد. باید خاطرنشان کرد که این تشویش، کاملاً کنترلشده و تکنیکمحور به کار رفته و مطلقاً خواننده را آزار نمیدهد. تو گویی چند صفحه یک بار، سرنخی از هر یک از وقایع کلیدی کتاب به دست خواننده میدهد تا به دلخواه خود، منتظر و مشتاق دنبال کردن آن در صفحات بعدی باشد. اما به هرجال باید اشاره کرد از آنجا که نویسنده به عنوان فرم کلی خود، «رمان مدرن» را الگو قرار داده است، گاه از آن عدول میکند و به عناصر رمان پستمدرن نزدیک میشود که این قطعی نبودن پدیدهها و وقایع، یکی از آنهاست.
«آسیف»، برادری که به قول اویس، «بیست سال برادرش بوده، بیآنکه بداند»، شخصیتی است که او را شیفته و والۀ خود کرده و در فصل دوم به آن پرداخته میشود. اینجاست که از آمل، به جبهه میرویم و در فلاشبکی جذاب، از روزهای پیش از انقلاب به آسیف که تحت سرپرستی یکی از سران نظام شاهنشاهی بوده، با مبارزات مردمی همراه میشویم. در این فصل، اویس، قدم به قدم، به شخصیت آسیف نزدیک میشود، او را میشناسد، گاه دچار نفرتی بیپایه نسبت به وی میشود و گاه، چنان او را میستاید که بر مخاطب خوش نمیآید. بزرگترین خردهای که میتوانم به این اثر بینظیر بگیرم، همین است: این که آسیف، نه در قامت یک «انسان» مؤمن انقلابی، که در شمایل یک «فرشته»، با ویژگیهای فرازمینی و آمیخته به خیال تصویر میشود. وقتی به اشتباه و به گمان اینکه جاسوس است، توسط اویس دستگیر میشود، وقت اذان، با دست بسته، ریسمان از دست میگشاید و به نماز میایستد، در هر موقعیت مکانی و زمانی، به آسانی از دیدهها پنهان و تو گویی غیب میشود و... البته همۀ این پدیدهها، جنبهای عرفانی دارند و مخاطب خاص این کتاب به نیکی میداند این تواناییها بر اهل نظر دشوار نیست، اما اصل قضیه و اشکال وارد، در بالا بردن آسیف و نزدیک کردن او به زمرۀ همان اهالی نظر است، چنان که برای خواننده دستنیافتنی نماید.
فصل آخر، «دیلمزاد»، به گمان نگارنده، برترین و بالاترین بخش رمان است. در این فصل است که پس از رمزگشایی از همۀ اتفاقات و ماجراها، در کوههای سرسخت کردستان، در مبارزه با کوملهها، انگار اویس و آسیف، در هم میآمیزند و با هم یکی میشوند، چنان که تشخیص این دو از هم دشوار میشود. از جملات خود نویسنده در بخش آغازین کتابش مدد میگیرم: «بعد از نماز خوابیدم و خواب دیدم میثم را، ولی تو بودی! ناصر را، ولی تو بودی... همه کس و همهجا تو بودی. حتی خودم را دیدم و میدانستم که این خودم هستم، اما تو بودی. همه تمام هستیشان را در تو از دست داده بودند...» (ص 15) در این فصل و پس از شهادت آسیف است که با نشانههایی که نویسنده به ما میدهد، دچار این احساس میشویم که این دو شخصیت ، در حقیقت، در کنار یکدیگر، تصویری از یک انسان کامل را میسازند؛ چنان که از آغاز، در هم تنیده بودهاند و انگار، آسیف، در تمام این مدت، همان اویس بوده و اویس، خود از این حقیقت بیخبر. خلق چنین مضامینی، نه در یک شعر که مجال احساسی مفرحی است، که در پیکرۀ یک رمان که برای هر «چرا» میبایست یک «زیرا» در آستین داشته باشد، بهواقع از عهدۀ یک نویسندۀ حرفهای برمیآید و محمد رودگر، الحق و الانصاف حرفهای است.
شخصیتپردازی رمان دیلمزاد، چنان پیچیده و در عین پیچیدگی، هیجانانگیز و جذاب است که خواننده، نیاز به بازخوانی اویس و آسیف را در خود احساس میکند تا در نهایت، به کلید بازگشایی قفل نام کتاب و کشف «دیلمزاد» برسد و از این کشف، ساعتها سرخوش و متأثر باشد، چنان متناقض که اویس، چنان رازآلود که آسیف!
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز