شهرستان ادب: در تازهترین مطلب پرونده پرتره سهراب سپهری سایت شهرستان ادب، یادداشتی میخوانید از علی داودی شاعر کتاب «گاهی حواست نیست» :
کم نبوده و نیست شاعری که مورد اقبال جمع واقع شده از سویی به همان نسبت مورد انتقاد اهل فن قرار گرفته باشد چه آنکه ادبیات مورد توجه عموم مردم را شانی نمیدارند که لزوم سخن گفتن داشته باشد. اما در این میان معدود و نادر چهرههایی هستند که در علم و فضلشان هم شکی نیست و از قضا در افواه عمومی راه بردهاند و در همان زمان حیات شناخته شده و موثر واقع شدهاند
یکی از این چهرهها، شاعر هم روزگار ما سهراب سپهری ست که جزو رده بالای جامعه روشنفکری ست و از سویی، نسبت گرمی با بازار مخاطب و جامعه و مردم خود دارد.
اما دلیل این امتیاز و توجیه این تمایز چیست؟ به عبارتی شعر او چه دارد که دیگران چون او پذیرفتهشده نیستند؟
چه چیزی در شعر سهراب هست که در شعر امثال شاملو نیست که علیرغم شعارهای انساندوستانه و سیاسی و شعر کاربردی و ظلم ستیز، ایشان نتوانسته اند در جمع مخاطبان پذیرفته شوند؟
در مقایسه با همدورهایها، سهراب به گرایشهای عرفانی مشهور است اما آیا برای مدعا همین گزاره کافی ست؟ یعنی خلاء معرفت و عرفان در جامعهای که رو به دنیای مادی مدرن دارد تا این حد است که یکی را انتخاب و دیگران را رد کند؟ در ثانی برای شاعران مقبول و محبوب و عامپسند دیگر که عرفانگرا هم نیستند چه دلیلی بیاوریم؟
به نظر علت اصلی را باید در ماهیت شعر نو جستجو کرد .
شعر نو علیرغم شعارش که مرتبط با زندگی و برخاسته از متن زندگی بود اساسا از مردم بریده و تافته جدابافته و حاصل کارگاه های روشنفکران بود. این پارادوکس عالم روشنفکری ست از چیزی می گوید که خود در عمل قائل به آن نیست، لذا مسئله حضور انسان و مردم در شعر را برای خود نه به شکل انعکاس طبیعی زندگی جمعی در شعر بلکه به عنوان مخاطبی که باید بشنود و بپذیرد حل کردهاند.
در این میان اگر معدودی شاعران و شعرها توانسته اند نقبی به قلب و خلوت مردم بزنند حایز همین ویژگی مردمگرایی اند.
بررسی شعرهای مشهوری همچون؛ زمستان اخوان، کوچه فریدون مشیری، سیب حمید مصدق، اشک رازی ست لبخند رازی ست شاملو، سفر به خیر شفیعی کدکنی، ایمان بیاورید به آغاز فصل سرد فروغ، حجم سبز سهراب و دریافت ویژگی های آنها کمک شایانی به گشایش گره ماجرا می کند. در نگاهی اجمالی درمی یابیم که گرانیگاه این دسته از شعرها، حضور انسان به درجات و اشکال مختلف ست.
انسان فردی یا جمعی، منتها نه به معنا و در جایگاه مخاطب (که طبیعتا مخاطب همه شعرها انسان است) بلکه انسان به مثابه موضوع و طرف گفتگوی شاعر.
تنها از این منظرست که سهراب امتیاز بالایی کسب می کند و از دیگر هم نسلان خود که در زبان و ساختمان شعر رقیبان چیره دستی هستند جلو می افتد.
بنابراین فارغ از گرایش و مباحث عرفانی، همین امتیاز "مردم در شعر" باعث استقبال رسانه (به عنوان مخاطب عام) از شعر او می شود.
او نه فقط از عرفان و گوشواره تبت که از سیاست که از کارگران لوله کشی و پاسبانها می گوید. در کنار راهبان پاک مسیحی از شیار روشن جت ها هم حرف می زند. کسانی که ایرادشان پرواز کبوتر در شعر سهراب ست یا پیامی در راه را نخوانده اند و یا دنبال مستمسکی برای محکومیت او هستند.
آیا دست درویشی نان خشکیده فرو برده در آب اجتماع نیست؟ و اجتماع صرفا همان گرو موهومی هستند که یاوه یاوه مستند و منگ؟ و خورشیدشان سرد شده و بر ایشان امید رستگاری نیست؟
باری سهراب از مردم زندگی می گوید عنصری که در شعر دیگران غایب ست منتها شیوه او جبهه گیری و جناحی کردن نیست بلکه با لحن پیامبرگونه ای همه طرفهای دعوا را به صلح فرا می خواند و نصیحتشان می کند:
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
البته در کنار این نگاه فرا جناحی و فرا ملی و فرا مذهبی او گزینش و تاکیدهای خود را هم دارد در زمانی که دیگر همدوره ایهای منتقدش از جلجتا و مزدک می گویند با جسارتی ستودنی اعلام میکند:
اهل کاشانم و من مسلمانم!
منکر خود و گذشته خود نیست و نمی خواهد برای خود تاریخ و اصل و نسبی فخر فروشانه دست و پا کند ای بسا که نسب انسان امروز به زنی فاحشه در گذشته برسد!
سهراب سپهری در دوره ای ظهور کرد که شعر در تجربه ای گذرا دوره تحول را می گذراند عصر پیدایش انواع مکتبها و سبکها و مدلها و رواج مانیفستهایی که جز مبدع آن پیروی نداشت و ای بسا خود نظریه پرداز یک مکتب هم بعد از چندی دیگر هیچ اعتقادی به ادامه نداشت.
در این سیر تحول، توجه به اجتماع و رویکردهای اجتماعی به ویژه جریانات سیاسی یکی از محورهای اساسی شعر بود. چیزی که سپهری به آن روی خوش نشان نداد و به راه خود رفت تا در افقی بازتر صدایی از شعر معاصر ایران را به گوش جهان برساند.
او خود را متعلق به جامعه و جناح جهانی و تاریخی انسانیت می داند. بلکه فراتر از انسان و متعلق به عالم هستی لذا به سنگها سلام می کند خطاب به گل سوسن می گوید: شما!
شعر او سیر زمین (مسافر) و زمان (صدای پای (اب) است. او دلبسته تاریخ هم نیست و نمی پرسد پدرهاي پدرها چه نسيمي، چه شبي داشته اند
در این معراج عرفانی او مسافری است که به هیچ ملایم می رسد. در گذر به بی مرزی است حتی مرگ نمی تواند پایان عبور و حرکتش باشد چرا که مرگ پایان کبوتر نیست
در مرحله اعلا و نهایی، خود را در جریان هستی همین زندگی ددمنشانه رها می کند و میگوید ساده باشیم و شناور و دنبال گل سرخ!
ساخت باز و محوری و ادامه دار شعر او نیز برآمده از چنین نگرشی ست یعنی گسترش انسانیت بدون مرز و شعر بدون مرز و فرم!
سهراب در سیر خود از پیچیدگی و فشردگی لفظ گذر کرد و به زبانی رسید که در حین سادگی بتواند بار معنای بلند را بکشد و این بیان صمیمی اندیشه عمیق وی را به نه عنوان معلومات که به عنوان کشفها و دریافتهای انسانی بپذیرد
***
سهراب علیرغم تمام انتقادات به حق یا ناحق، تنها شاعری از بزرگان شعر نو بود که توانست آثاری برای مخاطب عام خلق کند و بر جریان نو آوری شعر تاثیر بگذارد.
بسیاری از خرده گیری های بزرگان معیار علمی ندارد و بیشتر سلائق و علائق شخصی و برآشفتگی حسی ست. برخی از همین منتقدین که وی را متهم به ندیدن جهان و جامعه پیرامون کردند و در رد وی چنین جملات طلایی دارند که: وقتی سر انسان بی گناهی را پای جوی آب میبرند و سهراب میگوید آب را گل نکنید. خود در دوره یک دهه جنگ و به خون غلطیدن همان مردمی که منتقدین محترم از آنها دم می زنند، کارنامه درخشانی ندارند.
حالا که گذشته ها گذشته و هم شاعر و هم منتقد رفته اند و تنها شعر مانده ست به این واقعیت می رسیم که در عرصه منعطف شعر به سادگی نمی توان حکم صادر کرده و شاعری را از گردونه خارج کرد. زمان انتخابگر خوبی ست. سپهری ماند و توانست قله ای از شعر ما باشد که رهنوردان جهانی را به سوی خود فرا بخواند ترجمه های متعدد و مقالات و کتب فراوان در اقصا نقاط جهان گواه این مدعاست.