موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از عصمت زارعی

ردپای نقاشی در شعرهای سهراب سپهری

18 مهر 1396 19:04 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.18 با 68 رای
ردپای نقاشی در شعرهای سهراب سپهری

شهرستان ادب: در تازه‌ترین مطلب پرونده پرتره سهراب سپهری مقاله‌ای می‌خوانید از شاعر و منتقد ارجمند خانم «عصمت زارعی» در نسبت شعرها و نقاشی‌های سهراب سپهری با نگاهی نو:

در میان شاعران امروز قیصر امین‌پور را می‌شناسیم که نقاشی می‌کشیده است و یوسفعلی میرشکاک را. قیصر البته با ورود جدی به دنیای شعر نقاشی را رها میکند. برخی کتابهای میرشکاک به تصویر تابلویی از او منقش است و گویای زیبایی و اهمیتش. اما گویا هنوز باب بحث در مورد آن بر اهل شعر باز نشده است و هنوز کسی برای کشف رابطه آن با شعرش اقدام نکرده و برای اهالی شعر، میرشکاک به عنوان شاعر شناخته می‌شود و نقاشی‌هایش برای اهالی نقاشی پررنگ‌تر است. اما سهراب را به روشنی به عنوان شاعرِ نقاش یا نقاشِ شاعر می‌شناسیم. حتی گاه نمی‌دانیم کدام‌یک از این دو عبارت را به کار ببریم؛ چنانکه اخوان نقاشی‌های او را بهتر از شعرهایش می‌دانست. یادداشت‌های زیادی هم در مورد نقاشی‌های او نوشته شده است. اما نکته اینجاست که نقطه عزیمت در قریب به اتفاق این یادداشتها از نقاشی و از منظر نقاشان است که برخی آن‌ها را به شاعرانگی سهراب هم نسبت می‌دهند اما کمتر یادداشتی شعر را اصل قرار داده و از آن منظر به نقاشی نگریسته است؛ یا دست کم از منظر ما مغفول مانده است. اکنون با این دید نگاهی مختصر به شعرهای سهراب می‌اندازیم و نشانهای نقاشی را در آن می‌جوییم.

همانند دیگر هنرها، میان شعر و نقاشی همواره ارتباطاتی بوده است. نقاشان از شعرها الهام گرفته‌اند و گاه از آنها برای نقاشی استفاده کرده‌اند. اما گاهی به خاطر کلامی‌بودن شعر و تصویری‌بودن نقاشی در تضاد هم معنی شده‌اند؛  گاهی نیز خواهر خوانده شده‌اند. این بحث خود مطلب قابل توجه و مجزایی است.  اما وقتی منبع الهام یکی باشد همه هنرها را با هم نسبتی‌ست.

جز آن بخش صریح از شعر سهراب که می‌گوید: «پیشه‌ام نقاشی ست...» نمادهایی در شعر او از رنگها خطوط و حجمها، و حتی فراتر از آن، جهان‌ بینشی و تماشایی که از روحیات ویژه نقاشی خبر می‌دهد، در شعر سپهری جلوه‌گر است. در ادامه به جستجوی برخی از آنها می‌پردازیم. 

در مورد سهراب، صاحب‌نظران در عرصه نقاشی گفته‌اند اگرچه او به هنر مدرن رو آورد، در هنر غربی مستحیل نشد و به اشراق در نقاشی رو کرد. و می‌توان در آثار او خاستگاه عرفان شرقی را وضوح دید.[1] این گفته سهراب نیز موید این مساله است: «دانش باختر، طبيعت را رام خود مي‌سازد و هوشمنديِ خاور، انسان را با طبيعت هماهنگي مي‌دهد. باخترزمين دانش را با نقاشي مي‌آميزد. و خاورزمين شعر را».

 

تماشا[2]

یکی از ویژگی‌هایی که با تورق شعر سهراب به آن پی می‌بریم، عنصر «تماشا» است:

«در خلوص سکوت نباتی فرو رفته بودم / دست ‌و رو در تماشای اشکال شستم»

«من برای دهان تماشا / میوه کال الهام می‌بردم»

«آسمان پر شد از خال پروانه‌های تماشا»

«صبحگاهی در آن روزهای تماشا / کوچ بازیچه‌ها را / زیر شمشادهای جنوبی شنیدم»

«پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید»

 

او برای تازه‌نگه‌داشتن همین جنون تماشاست که می‌گوید «چشم‌ها را باید شست» و «غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست». و غافل نشویم از یکی از مهمترین اشعار سهراب که «به تماشا سوگند...» است، اما نکته قابل توجه این است که این تماشا به محو و گم شدن در تصویر نمی‌انجامد آنسان که هنرمند مدرن غربی را ممکن است کر کند. او یک  نقاش شنواست که به آسمان می‌نگرد و حاصل این تماشا شنیدن صدای پیچیده در هستی است:

«و من آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم / و به نزدیکی روز ، و به افزایش رنگ»

 

حضور حجم، خط و شکل و نقش

«خواب سفرهای منقش»، «می‌رود نقش پی نقش دگر»، «هندسه یقین اندوه»، «دقیقه‌های مشجر»، «کودکانه‌های مورب»، «مشق‌های هندسی»، «اضلاع فراغت»؛ در اشعار سهراب سپهری به کرات از این عبارات و ترکیبها می‌خوانیم که با این نگاه، به نظر می‌رسد متاثر از نگاه خاص سهراب به نقش و حجم و شی و خط است؛ چنانکه در دوره‌هایی از نقاشی هم به اشیا بی‌جان و اشکال هندسی توجه کرده است، اگرچه دوباره به همان طبیعت و خطوط منحنی بازمی‌گردد.

اما وقتی از خطوط منحنی حرف می‌زند و می‌گوید:

«من وارث نقش فرش زمین / و همه انحناهای این حوضخانه / شکل آن کاسه مس / هم‌سفر بوده با من»

«ببین عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض / زمان را به گردی بدل می‌کنند.»

«عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد.»

توجه ما را به سمت خطوط منحنی جلب می‌کند. عموما خطهای زاویه‌دار بیشتر در نقاشی مدرن نمود دارد و در نقوش اسلامی و سنتی خطوط منحنی را می‌بینیم. که بارزترین آن منحنی حلزونی است  که خطوط نقاشی اسلیمی نیز بر آن ترسیم می‌شود. «منحنی حلزونی نماد یک «حرکت مارپیچی» از خداوند به سوی روح آدمی و بار دیگر از روح به سوی خدا»[3]. حالا این خطوط را غیر از نقاشی[4] در خط هم می‌بینیم و مثلا امضای سهراب که به نوعی در دسته «نقاشی‌خط» محسوب می‌شود. مرتضی ممیز، به تعبیری، پدر گرافیک ایران که در دوره دانشجویی با سهراب نیز آشنا بود می‌گوید: «امضای سهراب سپهری هم نستعلیق است. ترکیب فروتنانه و قانع ایرانی را دارد. قناعتی که زبانی است، نه فکری و فلسفی. خیلی ایرانی است.»[5]

وقتی با دنیای نقاشی ارتباط خاصی نداریم و در جستجوی فهم نقاشی‌های سهراب جستجویی می‌کنیم، عموما در اکثر یادداشتها، حتی آنها که به طبیعت‌گرا بودن سهراب اشاره می‌کنند و غیرمدرن‌خواندن آنها، آن را متاثر از عرفان شرقی خصوصا ژاپن می‌خوانند، اما وقتی با یادداشت استاد مرتضی ممیز  مواجه می‌شویم به نکته دیگری می‌رسیم:

«اغلب وقتی مقالهای یا سخنی از نقاشیهای سپهری خواندهام نمیدانم بر اساس چه دلیلی، در ردپای سپهری تأثیری از نقاشی‏های آب رنگ ژاپنی را نشان دادهاند. این ردیابیهای سطحی و بیدلیل شاید از آن‌جا سرچشمه میگیرد که دوران ما دوران مصرف و تقلید است. دورانی که زندگی حرامزاده‏ی شهری معیارهای حرامزدهی خود را در همه جا حاکم میکند و طبیعی است مترها و اندازهها تقلبی از آب درمیآید. هر چیزی اگر مارک خارجی داشته باشد معتبر می‏شود و کوششهای ایرانی نامطمئن میشود. نقاشیهای سپهری نقاشیهایی است خالص ایرانی. ترکیبهای او چهره نجیب و سادهی طبیعت ایران را نشان میدهد. کارهای او مثل تمام آثار ایرانی فروتنانه ابعاد جوهرگونه و عمیق فکر و زندگی ایرانی را مجّسم میکند. نقاشیهای سهراب همان طرحهای فکر شده را دارد. همان رنگهای بومی و مردمی را دارد. همان سادگی و فروتنی را دارد. شفافیّت رنگهایش همان تابناکیِ نور را دارد. اجرای کارهایش همان بیتکلفی را در تابلوهایش ریخته است.»[6]

حضور خانه‌های کاه‌گلی، کویر، حضور پررنگ درخت و... نمادهایی از طبیعت بومی در نقاشی سهراب است.

حضور رنگ در شعر سهراب

با نقاشی به سرعت به یاد رنگ می‌افتیم. کافی است هشت کتاب را برداریم و تنها نگاهی به فهرست اشعار بیندازیم. گویا رد قلموی سهراب به اشعارش پاشیده است. «مرگ رنگ»، «روزنه‌ای به رنگ»، «از سبز به سبز»،  «اکنون هبوط رنگ»، «نقش» و... اینها تنها در عنوان اشعار نمود دارد. اما اشعار پر است از عبارات رنگارنگی چون «فلسفه‌های لاجوردی»، «باغ سبز تقرب»، «در مسیر غم صورتی رنگ اشیا»، «ای سرآغازهای ملون» یا مصراع‌های رنگی:

«بین درخت و ثانیه‌های سبز / تکرار لاجورد / با حسرت کلام می‌آمیزد»

«در این شکست رنگ / از هم گسسته رشته هر آهنگ»

اما ناگهان به این سطرها برمی‌خوریم؟

«دیدم که درخت، هست / وقتی که درخت هست / پیداست که باید بود / باید بود / و ردّ روایت را / تا متن سپید دنبال کرد / اما / ای یأس ملون!»

و از خود می پرسیم چرا سهراب یأس را ملون خواند؟

 

حضور نور در شعر سهراب سپهری[7]

«در باغ / یک سفره مأنوس / پهن / بود / چیزی وسط سفره، شبیه / ادراک منور / یک خوشه انگور / روی همه شایبه را پوشید / تعمیر سکوت / گیجم کرد / دیدم که درخت، هست / وقتی که درخت هست / پیداست که باید بود / باید بود / و ردّ روایت را / تا متن سپید دنبال کرد / اما / ای یأس ملون!:

مصراعهای بالاتر از یاس ملون، جرقه‌ای می‌شوند تا دیگر شعرهای سهراب را به یاد بیاوریم و دقت کنیم که گویا رنگ برای سهراب اصالت نداشت، آنچه سهراب از رنگ می‌خواست برای «تازه‌کردن دل تنهایی» بود که آن را هم «چه خیالی» می‌دانست. شاید نگاه اصلی سهراب به همان «ادراک منور» است. گویا غایت او بی‌رنگی، یا به عبارت بهتر ادغام همه رنگها است. سهراب در پی نور است. او به رنگ توجه می‌کند تا همۀ آنها را در هم بیامیزد و در یک یگانگی به وحدت برساند و نور تجزیه‌شده رنگارنگ را باز در این چرخه،  در اصل خود، یعنی نور واحد بازیابد. 

«ما بی‌تاب و نیایش بی‌رنگ

 

«آنکه نور از سرانگشت زمان برچیند / می‌گشاید گره پنجره‌ها را با آه »

سهراب در بسیاری از اشعار از سپیدی، صبح، روز و آفتاب، (این منبع نور) حرف می‌زند:

«من به آنان گفتم آفتابی لب درگاه شماست /  که اگر در بگشایید / به رفتار شما می‌تابد. »

«ز تجلی ابری کن، بفرست که ببارد بر سر ما / باشد که به شوری بشکافیم باشد که ببالیم و به خورشید تو پیوندیم»

«روزی خواهم آمد / و پیامی خواهم آورد / در رگ‌ها نور خواهم ریخت / و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب! سیب آوردم / سیب سرخ خورشید»

«به شکل خلوت خود بود / و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را / برای آینه تفسیر کرد / و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود / و او به سبک درخت / میان عافیت نور منتشر می‌شد / صداش / به شکل حزن پریشان واقعیت بود / و پلک‌هاش / مسیر نبض عناصر را / به ما نشان داد.[8]»

 

 



[1]- سهراب هادی، آینه خیال، شماره ۷

[2]- جلال سرافراز در یادداشتی به نام «رمز تماشا در نقاشی‌های  سهراب» مهمترین ویژگی نقاشی‌های سهراب را تماشا می‌خواند.

- - امیر فرید، جایگاه خط منحنی در نقوش ایرانی، نشریه هنرهای زیبا-هنرهای تجسمی، شماره ۴۶. همچنن در مورد خط منحنی به یاد شعر قیصر نیز می افتیم: انحنای روح من  شانه‌های خسته غرور من زخم خورده است...

[4]- البته در نقاشی‌های سهراب هم آثاری با خطوط زاویه‌دار وجود دارد ولی گویا در دوره خاصی بوده و خطوط منحنی حضور بسیار سنگین‌تری دارند.

[5]- مرتضی ممیز، مجله کاروان شماره ۷.

[6]- همان

[7]- در یادداشت‌هایی در مورد نقاشی‌های سهراب هم از حضور نور در نقاشی سخن گفته‌اند.

[8]- همان که پیوند دیرینه با ادبیات دارد. شاید همان است که مولوی می‌گوید: در غيب هست عودى‏ /  كاين عشق از اوست دودى‏ / يك هست، نيست رنگى‏ / كه از اوست هر وجودى‏. طاهره صفارزاده نیز می گوید: من از سپید و صورتی و آبی آمیختن را دوست دارم / رنگ بی‌رنگی


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • ردپای نقاشی در شعرهای سهراب سپهری
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.