شهرستان ادب به نقل از فارس: عصمت زارعی در یادداشتی به نقد و بررسی مجموعه «آیینهکاری سکوت» سروده نیلوفر بختیاری پرداخته است.
«چه بگویم سکوت کشدارم»
ترجمان زبان تنهاییست
«آیینهکاری سکوت» عنوان اولین کتاب شعر شاعر جوانیست که با خوانش اولین شعرها، غیر از صمیمیت و روانی که به گونه آشکاری خود را نشان میدهد، شاعرانگی و زیبایی ادبی آن نیز هر خوانندهای را به آینده درخشان شاعر آن نوید میدهد. این مجموعه شعر، 33 غزل، 9 ترانه و 13 رباعی را دربرمیگیرد که تنوع موضوعات و مضامین مختلف یکی از بارزترین ویژگیهای آن است. این تنوع باعث میشود ما نیز در نگاه به آن، فرمی متنوع را برگزینیم، اما همانگونه که شعرها در کوچههای مختلف حسی و موضوعی رفت و آمد دارند، ما هم گاهی این تنوع را به هم میآمیزیم.
غزلها
نیلوفر بختیاری با موضوعات و مضامین مختلفی غزلهایش را آیینهکاری کرده است. شما میتوانید غزلهای آیینی، عاشقانه، دفاع مقدس، غزلهای اجتماعی، و موقعیتها و حالات مختلف احساس آدمی را در این نمای آیینهکاریشده به تماشا بنشینید که همین تنوع موضوع نشان زیستی شاعرانه است؛ البته لزوما هر موضوع در پوستی جداگانه نیست و گاهی این موضوعات مختلف در هم تنیده شده است. یعنی ممکن است در یک غزل چندین پرده را تجربه کنید چرا که نگاه شاعرانه این ذهن پویا، از حس عاشقانه تا احساس دردمندی انسانی، همراه با بازیهای زبانی سفر کرده است.
در غزلهای آیینی شاهد درآمیختگی اشعار با بطن زندگی هستیم به گونهای که شاعر با پیوند تعلقات مذهبی به زندگی روزمره و پیرامون خود، آن زلال و صفا و حلاوت حس معنوی که شخصا دریافت کرده را صمیمانه به مخاطب منتقل میکند. بیشک همین است که باعث میشود از آفاتی که دامن برخی شعرهای آیینی را گرفته است، مصون بماند. این زیستواری اشعار، گاه از پیوند مناسبات عاطفی، شخصی و خانوادگی ناشی میشود، گاهی نیز حاصل دردمندی انسانی و اجتماعی است و گاهی یک حس و تجربه عمومی:
میخواست مشهد بیاید نذر شما بوده شاید
این اسکناس میان قرآن مادربزرگم
*
گرد و غبار غصهها را برده از خاطر
آن زن که در دستانش اکنون چوبپر دارد
*
روبهروی ضریح پرشده جا، جمعتر میتوان نشست اما
کم نداریم در حریم رضا جا همیشه زیاد میآید
همچنین در شعر بختیاری، شعر آیینی را در پیوند با وجه عرفانی نیز میبینیم. البته منظورمان از عرفان، تکرار تقلیدوار تازهشاعران از واژگان رایجی مانند می و جام و ... نیست؛ بلکه پیوند معرفتگونهایست که انسان با عالم معنا و حقیقت برقرار میکند. به نظر میرسد وجه عرفانی در شعر جوان، خصوصا آنگاه که شعری سرشار از واژگان امروزی است، کمرنگتر است اما نیلوفر بختیاری شعر آیینی را به شعر عرفانی پیوند میزند؛ همانگونه که شریعت را طریقت میبیند
«چه کشیدند در طریقت عشق
رهروان از فراق پیر امشب».
عرفان مورد توجه بختیاری نیز با توجه به همین انسانِ پای در زمین و پابند عالم معاصر جلوه کرده است. انسانی که البته آسمانخواهیاش او را به محاسبه و ملامت خود میکشاند:
هزار دسته کبوتر شدیم همراهش
به نینوا نرسیده کلاغ برگشتیم
در اشعار «آیینهکاری سکوت» شاهد شعر اجتماعی نیز هستیم. وقتی میگوییم شعر اجتماعی، عموما ذهنمان سراغ چند موضوع مشخص مثل فقر، فساد و بیعدالتی و... میرود؛ اما موضوعاتی بکر و جدید و البته مبتلابه جامعه را میتوانیم در شعر بختیاری ببینیم. موضوعاتی که مخاطب آن نه مسولان رده بالا، که اینبار توده مردم است. و البته نه با نگاه از بالا و ناصحانه، بلکه شاعر کنار مخاطب نشسته است و دلسوزانه فقط دارد عین ماجرا را نشانش میدهد. شاید همین دغدغهمندی است که باعث میشود از نظر زیبایی نیز این اشعار با تغزلها همترازی کند، چیزی که در اشعار اجتماعی گوهر نابیست. شاید اگر در ستون عناوین مطالب صفحه روزنامه یا سایتی با عنوانی بربخوریم با نام «شعری درباره ماهواره» هرگز آن گزینه را انتخاب نکنیم چون تصور میکنیم شعر سفارشی است و شعر سفارشی نیز عموما با کلیشه همراه است. اما بختیاری در بیتبیت این غزل زیبایی را به رخ میکشد. شعر بسیار موفقی که در دیدار نیمه رمضان سال 95 نیز خوانده شد:
در جهان مردگان شبزندهداری کافیات نیست؟
پیر شد بخت جوان تو به پای ماهواره
در غزلهای عاشقانه بیشتر حسب حال و احوالات عاشقانه را شاهد هستیم تا متعلق عشق. در واقع شاعر به عشق به عنوان وسیلهای برای کمال و تعالی در مضامین مختلف نگاه میکند. البته این مضامین فقط در غزلهای عاشقانه هم نیست و ممکن است غزلی را عاشقانه ندانیم، ولی مضمون عشق را در آن ببینیم. ضمن اینکه همانند آیینیها که زیستگونگی شعرها را عامل دوری از تکرار و ملال دانستیم، عاشقانهها هم در پیوند با امور ملموس روزمره از تکرار و ملال مصون ماندهاند. در بیت زیر حس و حال عاشقانه را در نوشیدن چای به تماشا مینشینیم:
من چای مینوشم تو هم گویا دلت اینجاست
از صافی لیوان چای ما جهان زیباست
در ادامه یک باور و تعبیر کهن در مورد چای و میهمان را به خدمت این احساس درمیآورد:
دریای سرخی هست و در نزدیکی ساحل
مهمانی افتاده، غریقی خسته و تنهاست
امواج ناآرام را سرمیکشم اما
گوشم پر از فریادهای «آی آدمها»ست
همین جا به زبان و روح اشعار هم اشاره کنیم که «فریاد آی آدمها» فقط یک تضمین نیست؛ بلکه زبان و شعر کاملا جدید و امروزی است. البته جز این حضور کلمات جدید مثل پرونده، یکدنده، آینده، سرم، واژههای زمانی و مکانی مثل تهران و سرب و داشآکل... نیز از موقعیت مکانی خبر میدهد.
نکته قابل توجه دیگر در کلیت شعر بختیاری این است که شاعر ادعایی برای تزریق اندیشه خاص یا بیداری کسی ندارد، اما این به معنای بیسخنی او نیست و او انسانی بیاندیشه، بیجهان و آرمان نیست. او سلوک دارد و بیاینکه تظاهر کند، این سلوک و اندیشه در شعرش هویداست و همین است که بر دل مینشیند و آن را از نسبت شعارگونگی و کلیشه مبرا میکند. بختیاری تلاش نمیکند چیزی بزرگتر از احساسات و عقاید خودش را بیان کند، ولی همان عواطف و عقاید خود را آنقدر شفاف و رها میگوید که مخاطب بشنود و درک کند و همراه شود و فراتر از آن، بیاموزد. احساسات و عقایدی که ریشهدار و پیرمدار است و نجابت و سلامتش شور زیبازیستن و اخلاقمداری را در مخاطب زنده کند.
بی پیر راه عشق جوانی نمیکنم
باور کنید چربزبانی نمیکنم
من شاعرم بهانه شعرم غم شماست
با اسم شعر خوشگذرانی نمیکنم
با گوشه و کنایه اگر حرف میزنید
من در جواب تکهپرانی نمیکنم
وقتی میگوییم شاعر بیادعا است، یعنی چنین نیست که برای خودنمایی موضوعات پرمغز معنایی را به زور در شعرش جای دهد، بلکه شعر او لاجرم رنگ جهانبینی او را گرفته است. وقتی شاعر جوانی از «نفخ صور» به عنوان «عید معاد» یاد میکند، از یک پیشفرض بدیهیشده ناشی از یک جهانبینی مومنانه پرده برمیدارد، چه اینکه برخلاف بسیاری از ما که نفخ صور برایمان تداعیگر نفخه اول، و در نتیجه رعبآور است، به نفخه دوم که نفخه حیات است، اشاره دارد:
آسمان بی تو چیست؟ بیچاره، جای مرگ هزار سیاره
نفخ صور است بانگ نقاره، باز عید معاد میآید
نکته قابل توجه دیگر این است که شعر او خواننده را در خودش و غمهایش فرو نمیبرد؛ البته هیچ قصد انکار نامرادیها و ناراستیها را ندارد، اما در عین مواجهه با آنها، از آنجا که نمیخواهد تسلیم شود، سعی میکند هوای تازه را به شما برساند و کوچکترین روزنهها را ببیند و از آخرین اکسیژنها برای تنفس در این جهان آلوده استفاده کند:
هنوز بر سر دیوار آفتابی هست
نماز آخر وقتی بخوان ثوابی هست
در این غزل پروازهای ذهنی شاعر از نماز و کتاب و عشق و ... در برمی گیرد و این ذهن آزاد و رهای شاعر را نشان میدهد. کاش این غزل با این مطلع ساعی و امیدوار، مقطع باشکوهتری داشت.
این دفتر البته شعرهای غمگین هم دارد، که غیر از این اگر باشد قطعا صادقانه نیست؛
«سفره خاک پذیرفت مرا
مرگ پایان کبوتر شده است»؛
اما جهانبینی شاعری که به «بالهای خود»ش ایمان دارد، از یک نگاه متعالی به هستی نشات میگیرد که ابرگونه، «بیپایان به دنیا» آمده است و گویا هرگز نمیخواهد خودش را تسلیم کند:
نقش مرا تو زیر پا انداختی اما
ای زندگی من هم برایت نقشهها دارم
شاخص غزلهای بختیاری شاعرانگی آن است. علاوه بر شاعرانگی در محتوا و معنا، شاعرانگی در زبان و لفظ به طرز آشکاری نمود دارد. استفاده از صنایعی مثل استعاره و مجاز و.. به اشعار شاعرانگی و زیبایی خاصی داده است. حتی برای کسی که کمترین آشنایی با آرایههای ادبی دارد، از جمله نویسنده این یادداشت، ایهامها و مراعاتنظیرها به طور شاخصی خودنمایی میکند:
از دار قالی میشود روح من آویزان
من نیز مثل تارهای فرش بردارم
*
ای زندگی بر تار و پود عمر من دیگر
شانه نزن دستت گره انداخت در کارم
*
چراغ قرمز پاییز سبز شد دیگر
بهار آمده وقت عبور خواهد شد
*
گفتم درون چشمم گاهی ببین خودت را
گفتی به چشم اما دیدی مرا ندیدی
یا تصویرسازی بسیار زیبا آه کشیدن را بیآنکه از آن نام ببرد در بیت زیر علاوه بر خواندن، میبینیم:
فکر میکردم بیاید چای دم کردم نیامد
پیش این قوری دمم را بازدم کردم نیامد
و البته از این دست ابیات بسیار بسیار فراوانتر در این کتاب خواهید یافت. اما در کنار آن همه ابیات درخشان و زیبنده به آرایههای ادبی، به نظر میرسد در بیت زیر همین آرایهها نوعی تکلف ایجاد کرده و به صمیمیت آسیب زده است. اگرچه مضمون این غزل بدیع و متفاوت است:
رفت، صرف ماضی ساده برایم سخت بود
نه بعید است این، دلم می گفت او مجبور شد
علاوه بر اینها، شاعر نشان میدهد که با پیشینه ادب فارسی یا ندای اصیل هنر ـ با مطالعه و آگاهانه، یا ناخودآگاه و در نهان و دریافت فردی خویش ـ آشناست و به زیبایی با زبان و حال روز، سخن دیروز و هر روز شعر را به ما یادآوری میکند. کاری که رسالت همیشه شاعران است. به طور مثال نسبت صدا و تصویر، که در ادبیات کهن دارای پیشینه است و شاعران معاصری چون سهراب و فروغ نیز هر یک به زبانی به آن پرداختهاند، در شعر بختیاری نمود دارد. از بیدل میخوانیم «صدا عمریست در زنجیر تصویر است زندانی» و در بیتی از مرتضی امیری اسفندقه نیز داریم که «شاعری تو نه نقاش شاعر | با صدا باش و دور از صور شو» و حالا بختیاری جسم بیروح و نشاط را با تضاد صدا و تصویر نمایش میدهد:
آوازهایم را به صحراها سپردم
دیگر صدایی نه، فقط تصویر دارم
یا بیت زیر که یادآور «صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق» است:
چون چای دمکرده همین دم را غنیمت دان
ما را چه به تقویم که دیروز یا فرداست...
موضوعات و مضامین مختلف مثل عکس، معلم، سرم، داش آکل، به علاوه نشانههای دیگری که مطرح شد نشان از زیست شاعرانهای دارد که شعر و زندگی شاعر را در هم تنیده است. بیشک و واقعا باید نیلوفر بختیاری را شاعر زندگی دانست. ضمن اینکه در عین جوانی ردپای تقلیدگونهای در او نیست و شاعر متکی به خود دارد پیش میرود. بعضی از غزلها و مضمونها آنقدر بدیع است که خواننده را به حیرت میآورد. البته او سعی نمیکند که خودش را متفاوت نشان دهد ولی متفاوت است. متفاوت است چون خودش است.
ترانهها
در شاعرانگی ترانهها همین بس که نام کتاب با وجود آن همه غزل زیبا، از یک ترانه انتخاب شده است. سلامت در صورت و زبان، سیرت و محتوا، آنها را از ترانههای رایج جدا میکند و امتیاز ویژهای به آن میدهد. مضامین مختلفی که در ترانهها به کار رفته به تعالی آنها کمک میکند. این مضامین گاهی از فلسفه هستی سوال میکند، گاهی به یک جانباز شیمیایی توجه دارد و گاهی به روحیات روزمره انسانی. اینچنین است که میتواند زمزمه آنها روح تازهای به دشوارترین شرایط آدمی بدهد:
توقیف میشن آدما
میرن تو لیست انتظار
اما هنوز توی دلت
جایی واسه خوبا بذار
میدانیم که به خاطر عمومیت مخاطب در ترانه، روانی و صمیمیت یکی از نیازهای آن است. همچنان میدانیم که بسیاری از ترانهسرایان به جای صمیمیت در دام سطحیبودن غلتیدند و ترانه در حال حاضر وضعیت چندان مناسبی ندارد. شاید همین هم باعث شود برخی شاعران از نزدیک شدن به ترانه پرهیز کنند. در حالی که شاعران بزرگی چون قیصر امینپور و علی معلمها ترانههای شگرف گفتهاند. نوشتن از ترانههای این مجموعه خود به یادداشت مفصلتر و کارشناسیتری نیاز دارد. اما یک نگاه معمولیتر هم میتواند به خواننده نوید ورود شاعر تازهنفسی را بدهد که آن زیستواری، روانی و غنای ادبی را به ترانه کشانده است.
زمین میدونه دنیا زشت میشه
اگه در گیرودار فصل باشه
باید تقویممون ایمان بیاره
که هر فصلی میتونه وصل باشه
*
تو هنرمند عرصه جنگی
ولی هیچوقت نیومدی رو سن
نفسات حبس مونده تو سینهت
مث زنونه ماسک اکسیژن