معرفی اثر:
«آواز بلند» داستان بلندی است به قلم علی اصغر عزتی پاک. این اثر با حفظ فضای جنگی، همچنان زمینة شهر و زندگی نسبتاً عادی مردم را نشان میدهد. راوی نوجوانی است که دلباخته دختری به نام «شکوه» که شاگرد آرایشگاه زنانه است میشود و همین ماجرای عاشقانه، فضای حسی و ذهنی داستان را به بازی و حرکت میگیرد. از طرفی دایی راوی که به جبهه رفته و مدتی است همه از او بی خبرند، تلاطم فضای عینی و عنصر دراماتیک داستان را به دست گرفته است. از این جهت، دو رشتة موازی در اثر به چشم میخورد که در جایی به هم گره میخورند. دایی هادی شهید میشود و بعد هم موشکی به آرایشگاه اصابت میکند و شکوه هم کشته میشود.
زمینة داستان، شهر همدان و حدود سالهای دهة 60 است. «آواز بلند» اوایل سال 91 توسط شهرستان ادب و در 138 صفحه به چاپ رسیده است.
رمان آواز بلند اثري است كه در نگاه اول ما را به سمت خاطرهنگاري سوق ميدهد. مخصوصاً كه ما در سرآغاز هر قسمت، تاريخي را مشاهده میكنيم. اما به محض شروع متوجه میشويم كه اين روايتها، از یک ساختار داستاني قوي برخوردار هستند و ما قرار نيست خاطرههاي شخصي كسي را بخوانيم.
در ادامه سعی میگردد به قوتها و ضعفها و نكاتي دربارة اين رمان پرداخته شود.
1- سوژۀ ناب و خلاقانة اثر: سوژة داستان، در عين حال که گونهای دفاع مقدسي دارد، به فضاي خط مقدم نزدیک نمیشود. نويسنده پاي جنگ را به شهرهاي غيرمرزي باز كرده است و تبعات آن را بر زندگي مردم ساكن در يك شهر نشان داده است. شايد خيليها ندانند كه همدان هم درگير جنگ بوده و تا اين حد مورد تعرض قرار گرفته است. همچنين در تكميل سوژة ناب، انتخاب فردي قرار دارد كه قرار نيست و دوست ندارد به جنگ برود. كسي كه دارد اين صفحهها را روايت میكند، به هيچ وجه تمايلي به حضور در جبهه ندارد و اين خاص بودن، به سوژه نوعي ابتكار میدهد.
2- روايت بومي جنگ: خيلي وقتها تا حرف از جنگ و دفاع مقدس میشود، همة نگاهها معطوف به مناطق عملياتي جنوب كشور میشود. اما اين كتاب اثراتي را كه يك جنگ در يك منطقه میگذارد مورد بررسي قرار میدهد. در حقيقت اين جنگ است كه به سراغ اهالي و مردم بومي يك شهر و البته يك خانواده آمده و آنها را درگير خودش كرده است. اين مزيت و برتري، اثر را از ديگر آثار دفاع مقدسي متمايز میكند.
3- ملموس بودن افرادي كه درگير ماجرا میشوند: در این کتاب رفتارها تقريباً طبيعي و همان است كه اگر ما و خانوادة ما هم در آن شريط قرار میگرفت، همان حس و حال و رفتار را داشت. اين نشان میدهد كه نويسنده توانسته است به حد اكمل خودش را در اين فضا قرار دهد و احوالات را به خواننده منتقل نمايد. فضاها و تصاوير واقعي هستند و ما به ندرت شاهد غلو در روايت هستيم. به عنوان مثال صحنهای كه ماشين عروس و داماد به دليل شنيدن آژير با ماشين ديگري برخورد میكنند؛ يا «برادرزادة پيكر» كه اموال عموي مردة خودش را در آن درگيري جابجا میكند؛ و يا «پدر راوي» كه از جنگ و رفتن به مناطق عملياتي میترسد و بهانة مرخصي نداشتن را میآورد.
4- روايت يك دست و روان: در تمام طول اثر ما از سادگي روايت لذت میبريم. در كل با كتابي سختخوان طرف نيستيم.
5- راوي اول شخص: شايد پربحثترين مورد در اين اثر، راوي اين رمان باشد. راوي اول شخص كه ما او را در خانة عزيز و آقاجان میبينيم و اينگونه قرار است تصور شود كه براي رسيدگي به آنهاست كه در خانة آن دو زندگي میكند. اين راوي رابطة زيادي با خانوادة خودش ندارد. پدر، مادر، خواهر و برادر كوچكش. درست است كه آنها در روند داستان نيستند و شخصيت اصلي نيستند، اما ما خانوادهای بيش از حد خنثي را شاهد هستيم. مثلاً هيچ رابطهای بين اين پدر و پسر نمیبينيم. حتي در مورد داستان. فقط يك جا «بابا» كه میخواهد بيشتر معطل كند و ديرتر به جبهه برود، به راوي داستان میگويد كه مواظب خانواده باشد و در مورد مادر هم همينطور. به جز يك مورد كه از جريان عشق و عاشقي پسرش حرف میزند، ديگر او را زياد دخيل در زندگي پسرش نمیبينيم. همين صحبت از جريان عشق هم بسيار گذرا و سطحي است و مادرانه نيست. چرا كه جريان عاشق شدن پسرش را ديگر پيگیري نمیكند. درگير بودن با مسئلة دايي هادي هم مسئلۀ عدم پيگيري مادر را توجيه نمیكند. جريان عاشقي اتفاقي است كه همزمان با ديگر جريانهاي مهم داستان به صورت موازي پيش میرود و بايد مسئلة مهمي براي راوي جوان و خانوادهاش كه از ان با خبر شدهاند باشد.
ولي شايد دليل اصلي حضور راوي در خانة عزيز و آقاجان، اين باشد كه راوي اول شخص به دليل اينكه بايد مشاهداتش را بگويد، پس بايد در تمام صحنههاي پيشبرندة داستان حضور داشته باشد و اين صحنهها بيشتر در خانة عزيز و آقاجان اتفاق میافتد. به وجود آمدن اين «من راوی» با هدف حضور راوي در خانة آنهاست.
حضور راوي در تمام صحنههاي مهم داستان آزاردهنده است. راوي تمام صحنهها را خودش شخصاً میبيند و تجربه میكند و درست وقتي كه در يك مكان قرار است اتفاقي پيشبرنده بيفتد، از راه میرسد. يا آن اتفاق درست موقعي میافتد كه راوي سر میرسد. مثل كشف مرگ پيكر توسط راوي. مگر امكان نداشت كه اين صحنه و بعضي صحنههاي ديگر را راوي از زبان كس ديگري نقل كند يا مشاهدات كس ديگري را بيان كند؟ اين حضور همهجايي راوي، ديگر صحنهها را خالي از اتفاق و حادثه میكند. ديگر اتفاقي نمیماند كه مهم باشد و راوي در آن حضور نداشته باشد. ما ديگر نمیتوانيم زماني كه راوي در آن صحنه نيست را به تجسم بكشيم و دليلي هم ندارد. چرا در همة اتفاقات مهم، راوي حضور داشته و همهچیز را گفته است؟ در اين رمان اتفاقاتي كه راوي خودش آن را شخصاً تجربه نكرده باشد و از تجربة ديگران استفاده كرده باشد وجود ندارد. اين كمي كار را مصنوعي جلو میدهد. راوي میتواند از تجربههاي ديگران هم براي پيشرفت داستان استفاده كند.
ضمن اينكه راوي شخصيتي قهرمانگونه به خود نگرفته است. البته شايد قرار هم نباشد كه اين راوي كارهاي قهرمانانه بكند، ولي به عنوان كسي كه روايت اين داستان را به عهده گرفته، میبايد در بعضي موارد از قالب روايتگري محض بيرون آمده و خودش را نيز دخيل در ماجرا كند. ما با راوي اول شخص مواجه هستيم ولي يك راوي صرفاً راوي. كسي كه از او شاهد احساسات و قضاوتها و سلايق نيستيم. راوياي كه دوربين به دوش گرفته و همة چيزهايي را كه میبيند براي ما تصوير میكند. رواتگرياي كه در بعضي جاها به اطناب میرسد؛ مثل در صحنههاي گذر از خيابانها و محلهها كه بسيار هم در طول داستان تكرار شده است. در صورتي كه با همة اين تصاوير و تكرار آن، ما نمايي دقيق از محله پيدا نمیكنيم و اصلاً هم نيازي به اين نماي دقيق نيست. كوچهای است مثل هر كوچهای ديگر. پس نياز به زياد پرداختن به آن نيست.
6- رابطة عشقي راوي: بايد قبول كرد كه با وجود آنکه راوي يك جوان سال آخر دبيرستاني است، رابطة عاشقانة او با شكوه يك رابطة قديمي مینمايد؛ به صورتي كه بقال سر كوچه هم میداند. ولي ما از سوز و گداز عاشقانه نه در راوي و نه در شكوه خبري نمیبينيم. باز هم تأكيد میكنم كه درگيري با جنگ و حتي شهادت دايي هادي نمیتواند خللي در پررنگي رابطة عاشقانه ايجاد كند. همه خبردار میشوند و حتي راوي را تهديد میكنند كه بايد تكليفش را مشخص كند، ولي باز هم حتي در تخيلات و خوابهاي راوي اثري از اين پريشاني و از دست دادن شكوه نمیبينيم؛ و اين خيلي واقعي نيست. معمولاً در اين سن و سال، فكر و خيال معشوق يك لحظه دست از سر آدم بر نمیدارد. ولي راوي حتي از خودش يك بار هم سؤال نمیكند كه قرار است با شكوه به كجا برسد؟
7- ديالوگهاي خشك كه البته به ساختار داستان میآيد: در چند قسمت از اثر، راوي رابطهای ذهني با شكوه برقرار میكند و با نگاه با او صحبت میكند و جواب میشنود. در قسمت اولِ اين ديالوگها، ما برخلاف باقي ديالوگها به زبان محاوره بر میخوريم كه دقت نظر بيشتري را میطلبد. صفحة 31 كه ديالوگهاي ذهني محاوره است و باقي ديالوگهاي ذهني، به زبان فارسی معیار.
8- چيدمان درست و به موقع اتفاقات و صحنهها: اگر از موارد حضور اجباري راوي به جهت اينكه میخواهد روايت كند چشمپوشي كنيم، روايتها به موقع و صحنهها با چيدمان مناسب پيش میرود. مخصوصاً كه ما بعضاً استفاده از وسايل صحنه را شاهد هستيم؛ مثل برفي كه زير پا جمع شده است و نشان از گذر زمان دارد؛ مثل عكسهاي اتاق دايي مصطفي؛ مثل ظرف كشكي كه دست خواهر كوچك راوي است و حكايت از پختن آش دارد. شايد بهترين نمونه براي اين قسمت، چيدن گلها در اطراف حياط توسط آقاجان است كه میخواهد زمينه را آماده كند تا خبر شهادت هادي را بدهد.
9- پايانبندي مناسب: با خبر آوردن دایي مصطفي كه تكليف دايي هادي را براي خواننده مشخص میكند، حالا با انفجار موشك در محلة آرامگاه، ما منتظر میمانيم تا تكليف باقي كاراكترها هم مشخص شود. اين پايانبندي از لحاظي مناسب است؛ زیرا مخاطب نمیتواند تشخيص بدهد كه قرار است چه اتفاقي بيفتد. اما درست در همين صحنه كه ما منتظر هستيم، نويسنده دچار زيادهگويي میشود. شايد به بهانة تعليق؛ ولي با تأثیری منفي كه اين پايان بندي را كشدار نشان میدهد. تا راوي به صحنة موشكخورده میرسد ما كلي روايتگري میبينيم. برای مثال حتي میفهميم كه سر رانندة ژيان كچل است كه هيچ كمكي به داستان، مخصوصاً در اين انتظار نمیكند. همچنين در همين انتظار براي فهميدن اتفاقي كه افتاده است، ما شاهد مرور درسهايي كه راوي در هلال احمر ياد گرفته است هستيم و اين اطناب است. در مقابل آن، صحنهای كه راوي با جنازة خاله و عزيز و شايد از همه مهمتر، شكوه برخورد میكند، خيلي سريع پيش میرود و از همه عجيبتر اينكه راوي بعد از ديدن اين مصيبتها، باز هم نحوة روايتگرياش تغيير نمیكند و درست مثل قبل، صحنهها را براي ما میگويد. و جالب اینكه همهچيز را هم به ظرافت میبيند. سرو سوخته كه خاموش شده، مرد سفيد پوش، حجت كه ريش بلندي دارد و تنها عكسالعمل راوي بعد از اين اتفاق مهم و تكاندهنده، اين است كه صورتش را پاك كند و بزند بين جمعيت و هوس ترانة هجرانك كند.
حسین کیقبادی