موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
با حضور ملیکا آلیک، محمد خندان، معصومه توکلی، محمدقائم خانی، مجید اسطیری، حسن صنوبری و علیرضا سمیعی

دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری

03 خرداد 1397 17:26 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 9 رای
دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری

شهرستان ادب: دوازدهمین میزگرد از سری میزگردهای آزاد ادبی بوطیقا در موسسۀ شهرستان ادب برگزار شد و ملیکا آلیک، محمد خندان، معصومه توکلی، محمدقائم خانی، مجید اسطیری، حسن صنوبری و علیرضا سمیعی پیرامون نقد و بررسی جهان داستانی رومن گاری به بحث و گفت‌وگو پرداختند.

مشروح این میزگرد را در ادامه می‌خوانید:


ملیکا آلیک: رومن گاری از آن دسته نویسندگانی است که روی نویسندگان بسیاری پس از خودش در فرانسه و جهان تأثیر گذاشته است. کتاب‌هایش در سطح جهان زیاد خوانده می‌شود و طرفداران زیادی دارد. این میزان توجه مخاطبان به یک نویسنده ما را به این فکر می‌اندازد که چه چیزی در متنِ نوشته شده توسط یک نویسنده آنقدر قابل تأمل بوده و آیا ما می‌توانیم از سبک و سیاق این نویسنده دستاوردی برای خودمان کسب کنیم؟ می‌خواستم در ابتدای بحث پیشنهاد کنم دوستان راجع به علل محبوبیت رومن گاری بین مخاطبان ایرانی در سال‌های اخیر صحبت کنند.

علیرضا سمیعی: ما خیلی تحت تأثیر نویسندگان فرانسوی هستیم. از ابتدا همین‌طور بوده است؛ عباس میرزا مختار بود که بین سه زبان انگلیسی، روسی و فرانسوی یکی را به عنوان زبان علمی ما -که واسطه‌ی ارتباط ما با جهان باشد- انتخاب کند. او زبان فرانسه را انتخاب کرد؛ این انتخاب هم به لحاظ سیاسی هم به لحاط فرهنگی هوشمندانه بود و تاثیرات زیادی روی فرهنگ ما داشت. در آن زمان شوروی از لحاظ جغرافیایی خیلی به ما نزدیک بود و انگلستان جهان را گرفته بود، بنابراین استفاده از زبان این دو کشور خطرهایی به همراه داشت. 
اولین رمان‌ها و کتاب‌های تاریخی که وارد ایران شدند کتاب‌های فرانسوی بودند. اولین کتاب‌هایی که ما شروع به ترجمه‌شان کردیم رمان بودند. مثلاً خیلی به ترجمه‌ی آثار دوما علاقه داشتیم. در فهرستی که سیر ترجمه‌ی اولین رمان‌ها را به زبان فارسی نشان می‌دهد، عناوین قابل توجهی از رمان‌های فرانسوی به چشم می‌خورند. اکثر این رمان‌ها تصاویر و توصیفاتی از مهمانی‌های جذاب و حوادث تاریخ فرانسه به خصوص دوران ناپلئون دیده می‌شود. همان ابتدا چند ترجمه از «کنت مونت کریستو» نوشته‌ی «الکساندر دوما» به بازار آمد. این تأثیرپذیری نویسندگان ما از رمان‌نویسان فرانسوی ادامه پیدا کرد تا جایی که نسل اول ما (تا زمان هوشنگ گلشیری) عملاً تحت تأثیر ادبیات فرانسه هستند. مثلاً می‌گویند نثر صادق هدایت تحت تأثیر نحو فرانسوی است. 
جدا از اینکه ما زبان فرانسه را به عنوان زبان دوم‌مان انتخاب کردیم فرانسه در حوزه‌ی ادبیات کشور تأثیرگذاری است. ادبیات فرانسه نه تنها برای ما بلکه در تمام دنیا از اهمیت و جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. فیلسوفان فرانسوی هم مانند روسو، بارت، بودریار و دریدا جذاب می‌نویسند، انگار دارند داستان می‌نویسند. زبان دکارت هم خیلی شبیه به زبان داستان است. در جهان اکثراً از واژه‌ی نوول استفاده می‌کنند در حالی‌که ما از واژه‌ی رمان استفاده می‌کنیم که یک واژه‌ی فرانسوی است. بعدها ما با ادبیات انگلیس، امریکا و آلمان آشنایی پیدا کردیم ولی هنوز کشش به ادبیات فرانسوی در ما وجود دارد. 
نویسنده‌های فرانسوی علی‌الاصول نویسنده‌های تأثیرگذاری هستند. مثلاً یکی از ماجراهای مهم ادبیات داستانی در قرن بیستم ماجرای «رمان نو» است که با نویسندگان فرانسوی از جمله «میشل بوتور»، «ناتالی ساروت» و «آلن روب‌گری‌یه» آغاز می‌شود. یا مثلث معروف رمان‌نویسان «جیمز جویس – فرانتس کافکا - مارسل پروست» پروست فرانسوی است. از آنجا که ما زبان فرانسه را از همان ابتدا به عنوان زبان دوم‌مان انتخاب کرده بودیم، ادبیات اروپا را با ادبیات فرانسه شناختیم. رومن گاری ادامه‌ی همین ماجراست. ما نمی‌توانیم از فرانسه چشم‌پوشی کنیم؛ در فیلم‌سازی، داستان‌نویسی و حتی گرایشات سیاسی.

محمد خندان: ضمن اینکه تصدیق می‌کنم که رومن گاری در ایران خوانده شده، باید به این نکته اشاره کنم که بعضی‌ها معتقدند می‌توانیم رومن گاری را به دلیل نوع روایت و هم‌فهم بودن آثارش را یک نویسنده‌ی عامه‌پسند بدانیم تا یک نویسنده‌ی آوانگارد و پیشرو. زمانی که ترجمه‌هایی از کتاب‌های گاری را که به فارسی ترجمه شده بررسی می‌کردم متوجه شدم بسیاری از آثار او به فارسی ترجمه نشده است. به نظرم یک سوال دیگر طرح می‌شود که چه ملاک‌هایی برای ترجمه‌ی آثار گاری وجود داشته و چرا بعضی از آثار او ترجمه شده و در ایران مورد اقبال قرار گرفته و بعضی از آثار او به فارسی ترجمه نشده است؟
گاری بیش از سی داستان، رمان و نمایشنامه نوشته است. از این بین تعداد کمی به فارسی ترجمه شده است. با اینکه گاری خود را فرانسوی می‌داند و مادرش خیلی علاقه داشته که او را با تربیت فرانسوی بزرگ کند، بسیاری از رمان‌هایش را ابتدا به زبان انگلیسی نوشته و خودش به زبان فرانسه ترجمه کرده است. این رمان‌ها نسبت به زبان انگلیسی با تأخیر منتشر شده‌اند، انگار خودش این حس را داشته که مخاطبانش در درجه‌ی اول فرانسوی‌ها نیستند. 
اولین ترجمه از آثار او «تربیت اروپایی» است که در اوایل دهه‌ی 60 توسط مهدی غبرائی به فارسی برگردانده شد. این رمان اولین اثر منتشر شده‌ی گاری است که برای او جایزه‌ی منتقدان اروپا را به ارمغان آورد. در هیئت داوران این جایزه در آن دوره اسامی بزرگی مثل گابریل گارسیا مارکز و موریس بلانشو دیده می‌شد. این رمان در سال 1944 منتشر شد و فضای آن در حال و هوای جنگ جهانی دوم می‌گذرد.
دومین اثر گاری که به فارسی ترجمه شد «تولیپ» نام دارد که ترجمه‌ی خوبی هم نیست. چند کتاب بعدی او اما به فارسی ترجمه نشده‌اند. «ستاره باز» را خود رومن گاری یک کمدی امریکایی می‌داند و در مصاحبه‌ای که سمیه نوروزی از او ترجمه کرده ( مصاحبه‌ی گذار روزگار (۱۹۸۰)، آخرین مصاحبه‌ی رومن گاری چند ماه قبل از مرگش با رادیو کانادا) این رمان را نقد خودش از امریکا معرفی می‌کند. این کتاب هم مورد اقبال مخاطبان فارسی‌زبان قرار گرفت و شاید بتوان دلیل آن را غلبه‌ی تفکر چپ در سلیقه‌ی کتابخوانی ما دانست. 
مشهورترین کتاب او در زبان فارسی «خداحافظ گری کوپر» است. یک سه‌گانه‌ی بسیار مهم هم دارد با عنوان «برادر اقیانوس» که فقط جلد یک آن به فارسی ترجمه شده با عنوان «رقص چنگیز خان» یا «شبح سرگردان»، اما مجلدات بعدی آن «قیافه‌ی مقصر» و «باتری روح» ترجمه نشده‌اند. کتاب‌های دیگر او مانند «اروپا»، «جادوگران»، «چهره‌های استفانی» و «گنجینه‌های دریای سرخ» هم به فارسی ترجمه نشده‌اند. از آخرین آثار او پیش از مرگش «نیمه‌ی خوب(نمایشنامه)» و «دلقک‌های پرسود» به فارسی ترجمه نشده‌اند ولی «بادبادک‌ها» ترجمه شده که آخرین اثرش پیش از خودکشی اوست و در سال 1980 منتشر شده است. 
گاری برخی آثارش را هم با نام مستعار «امیل آژار» منتشر کرده؛ آثاری مانند «زندگی در پیش رو»، «شاه سلیمان» و «مردی با کبوتر» که به فارسی هم ترجمه شده‌اند. خود این موضوع هم می‌تواند منشأ طرح پرسش‌های دیگری باشد؛ در درجه‌ی اول باید این موضوع را مشخص کنیم که آیا گاری به درستی در ایران مطرح و شناخته شده است؟ و آیا این اقبال می‌تواند به دلیل طرح و انتخاب گزینشی آثار او در ترجمه است؟ آیا ما مواجهه با گاری را یک مواجه‌ی فرهنگی-فکری می‌دانیم یا مواجه‌ای که تابع اوضاع نشر و سلیقه‌ی مترجمان ما بوده است؟ آیا تلقی گاری از خودش در مقام نویسنده‌ای جهانی بود یا خود را محدود می‌کرد به دغدغه‌های فرانسوی؟ آیا او در آثارش دغدغه‌هایی مانند معضلات جهانی بشریت را داشت؟

معصومه توکلی: طی پنج سال اخیر که به خوانش کتاب همراه با نوجوانان اشتغال داشته‌ام سه کتاب از گاری را به اصرار خود بچّه‌ها با آنها خوانده‌ام. روش کلاس این بوده که چند کتاب را به بچه‌ها پیشنهاد کنم و آنها از بین این گزینه‌ها یکی را انتخاب کنند، اما گاهی بچه‌ها روی یک کتاب مصر می‌شوند مثل رمان «خداحافظ گری کوپر» و «زندگی در پیش رو». این‌طور مواقع علی‌رغم خواست مدارسی که در آنها مشغول به کار بودم، به خواست بچه‌ها تن می‌دادم و معتقد بودم خیلی بهتر است این کتاب‌ها را با هم بخوانیم تا بچه ها خودشان با کتاب تنها بمانند. حتی پیش آمده که مجبور شدیم جلسه‌ی بحث کتاب را در جایی غیر از مدرسه برگزار کنیم –در کافهای جمع شدیم- چون مثلاً «زندگی در پیش رو» که در مورد رابطه‌ی یک پسر حرام‌زاده با یک زن معلوم‌الحال است کتابی نیست که خواندن و به بحث گذاشته شدنش مورد پسند و رضایت مدرسه باشد.
به مرور بر حسب اینکه چه مسائلی و چه بخش هایی در یک کتاب برای این نوجوانان 15 ساله پررنگ می‌شود به شناختی از این نسل می‌رسیدم. البته شاید این شناخت خیلی قابل تعمیم نباشد، به دلیل مناطق خاص آن مدارس و شانسِ داشتن یک ساعت مربوط به کتابخوانی برای این بچه‌ها که خودش باعث می شود وضعیت این مدارس تعمیم پذیر نباشد. اما بی‌معنا هم نیست و قاعدتاً چیزکی  درباره‌ی نوجوانان به ما می گوید. می‌خواهم تجربه‌هایم را درباره‌ی مواجهه‌ی این نوجوانان با رومن گاری با شما به اشتراک بگذارم.
در «خداحافظ گری کوپر» هدف قهرمان داستان (لنی) آزادی از تعلق و دوری از آدم‌ها و خصوصاً  «زبان»‌شان است. به نوعی او می‌خواهد با این فاصله گرفتن از هرگونه موضع‌گیری و انتخاب پرهیز کند. هرجایی که لنی احساس می‌کند مجبور است به یک مسیر بیشتر از هزاران مسیرِ ممکن دیگر قطعیت بدهد، فرار می‌کند. مثلاً همان اوایل کتاب روایت می‌کند که با یک دختر سوئیسی رابطه‌ی خیلی خوبی داشته، چون زبان همدیگر را نمی‌فهمیدهاند! بعد از مدتی آن دختر به او نارو زد و زبان انگلیسی را یاد گرفت. به عقیده‌ی لنی با این کارِ او دیوار زبان –و همزبانی- بینشان بالا رفت و دیگر قادر به فهم یکدیگر نبودند و به همین دلیل رابطه اش را با او تمام کرد. 
در «لیدی ال» شخصیت زن داستان (آنت) که عاشق آنارشیست معروف (آرمان دنی) است، در اوج روایت، نفی و انکار شرایط موجود را حذف می‌کند و نمی‌گذارد مرد کار خودش را –که همان مبارزه و نفی است- انجام دهد. آنت خودش را محق می‌داند و معتقد است دنیا را نمی‌شود تغییر داد، پس لااقل من با عشق خودم بمانم. در «زندگی در پیش رو» آن قسمتی برای نوجوانان جذاب بود که «دکتر کاتز» با شگفتی به «محمد» نگاه می‌کند و می‌گوید: «تو اولین عربی هستی که می‌خواهد یک جهود را به اسرائیل بفرستد.» 
من فکر می‌کنم برای بچه‌های این نسل نفی، انکار و موضع سلبی گرفتن جذابیت خاصی دارد، چون باعث می‌شود در احساس شیرین تخریب و ویرانگری که قهرمان تجربه می کند سهیم شوند. از طرف دیگر این نگرش باعث می‌شد نوجوانان یک موضع را انتخاب کنند حتی اگر نمی‌دانستند با نفی هر چیزی چه چیزی را باید جایگزین آن کنند. اما به نظر می‌رسد نسل بعدی قهرمانان هم می‌آیند که کارشان حتی نفی و انکار نیست، گریز است، یا بی اعتنایی به آنچه دور و برشان می‌گذرد یا پرهیز از موضع‌گیری تا پای جان. اما بین همه ی کتاب هایی که با هم خواندیم، «مردی با کبوتر» با اینکه موضع سلبی آشکارتری دارد، شاید به خاطر فضای سیاسی و کلمات سخت‌خوانش کمتر بین این نسل محبوبیت دارد. کمتر عاشقانه است و توصیف فضاهای زیبا را در آن نمی‌بینیم. نکاتی که در کنار طنز لطیف و قهرمانان عجیب از عوامل جذابیت آثار رومن گاری نزد نوجوانان این نسل به شمار می روند.
در خوانش هم‌نسلان من از «خداحافظ گری کوپر» شاید «پل» نسبت به «لنی» شخصیت محبوب‌تری باشد، چون ژست افراد معترض به وضعیت موجود را به خود می‌گرفت، نه لنی که از ترس انتخاب یک مسیر مشخص از هر رابطه‌ای فرار می‌کند. یا در «زندگی در پیش رو» شاید هم‌نسلان من باور نمی کردند درگیری‌های سیاسی بین اعراب و یهودی‌ها جدا از مردم باشد. یک عرب یک یهودی را به اسرائیل بفرستد؟ چیزی که برای دانش آموزانم خیلی پذیرفتنی و حتی بدیهی است: مردم موضعی ندارند، می‌خواهند زندگی کنند. بهتر است رزا خانم نمیرد. کجا نمی‌میرد؟ اسرائیل. پس بهتر است برود اسرائیل. در «لیدی ال» هم همین‌طور؛ ما که نمی‌توانیم چیزی را تغییر دهیم، پس بهتر است خواست شخصی خودمان را دنبال کنیم.
در هر چند باری که این کتاب‌ها را با نوجوانان خواندم با این نوع مواجهه برخورد کردم. انگار عصر اعتراض گذشته است. در مجموع به این نتیجه رسیدم این به سخره گرفتنی که -نه به خاطر حاکمیت موضع نفی- حاکی از بی‌خیالی و فرار از چالش، تعهد و انتخاب است، برای این نسل جذاب است.

سمیعی: من کمی با این موضع‌گیری مخالفم. به نظرم نوجوان‌های این نسل هم با گذشت زمان متعهد می‌شوند و مسائل برایشان جدی خواهد شد. من حس نمی‌کنم که نسل بشر رو به اضمحلال باشد، به نسل جدید امید دارم.

توکلی: من هم اصرار ندارم که این نوع موضع‌گیری به جای خطرناکی منتهی می‌شود. خیلی اوقات همدلی‌ام با این نسل بیشتر از نسل خودم است. 

سمیعی: من در نوجوانی رومن گاری نخواندم. اولین بار 25 سالگی آثار گاری را خواندم؛ زمانی که داشتم نسبت به جهان موضع می‌گرفتم؛ با بخشی از جهان دوست بودم و با بخشی دشمن. ضمن اینکه ما از کودکی همین‌طور بودیم؛ در بازی‌های کودکانه‌مان هم تحت تاثیر فضای جنگ و بمباران موضع‌گیری دشمن و دوست را داشتیم. به نظرم آنچه درباره‌ی رومن گاری متناقض است، گرایش سیاسی سرسختانه‌اش از یک طرف و از طرف دیگر تمسخر همه‌ی این تلاش‌های سیاسی است. گاری در آثارش به وسواس‌ها و جدی گرفتن مسائل سیاسی می‌خندد.

خندان: حتی ژنرال دوگل را هم در «رقص چنگیزخان» مسخره می‌کند.

سمیعی: انگار از یک فرانسوی به یک امریکایی متمایل می‌شود. اصولاً وقتی به فیلسوفان فرانسوی هم نگاه می‌کنیم متوجه می‌شویم که تعدادی از آنها گرایشات آلمانی دارند و تعدادی گرایشات امریکایی. مثلاً فوکو و دریدا گرایش آلمانی دارند و بودریار گرایش آمریکایی. موریس بلانشو در این‌باره می‌گوید: «من هیچ‌وقت نویسنده‌ها را ندیدم مگر اینکه داشتند درباره‌ی یک موضوع سیاسی با هم دعوا می‌کردند.»

توکلی: در «خداحافظ گری کوپر» هم این‌طور نیست که گرایش سیاسی نداشته باشد. شخصیت لنی در عین اینکه موضع سیاسی خاص خودش را دارد از سیاست فرار می‌کند. خواننده اینجا انتخاب می‌کند که موضع سیاسی داشتن را انتخاب کند یا به سخره گرفتن آن را.

سمیعی: به نظرم «ستاره‌باز» از این حیث رادیکال‌ترین اثر گاری است. آنجا می‌گوید شیطانی هم وجود ندارد. ولی فکر می‌کنم جا دارد که در این‌باره صحبت کنیم که گاری چقدر نویسنده‌ای سیاسی است. مخصوصاً آن رومن گاری که ما از ترجمه‌های آثارش به فارسی می‌شناسیم؛ یک نویسنده‌ی سیاسی با گرایشات تا حدودی چپ.

خندان: خود گاری در این‌باره دو تا ادعا دارد، یکی اینکه رمانی سیاسی نوشته، و دیگر اینکه اولین رمان زیست‌محیطی را نوشته است. به هرحال مدعی است سیاسی‌نویس است. ضمن اینکه شغل سیاسی هم داشته است.

حسن صنوبری: وقتی به رومن گاری فکر می‌کنم، به این نکته می‌رسم که ماده‌ی خام یک نویسنده برای خلق یک جهان داستانی چه می‌تواند باشد؟ در بیشتر کلاس‌های نویسندگی اولین تمرینی که به هنرجویان می‌دهند نوشتن خاطرات روزانه است. کم کم از آنها می‌خواهند این خاطرات را جذاب‌تر کنند و بعد تبدیل‌شان کنند به داستان. اگر از زاویه‌ی فلسفی به رمان‌نویسی نگاه کنیم یک نویسنده یا باید از زندگی خودش بنویسد یا زندگی دیگران و یا تخیل خودش. صمیمی‌شدن نوع اول تضمین شده است اما نوشتن از زندگی دیگران و نوشتن با تخیل، باید با مطالعات گسترده‌ای همراه باشد که اثر طبیعی دربیاید. بیشتر اوقاتی که یک نویسنده با تخیل صرف سراغ خلق یک جهان داستانی می‌رود، کار تصنعی درمی‌آید و باورپذیر نیست. 
بعد از اینکه رمان «عاشقی به سبک ونگوگ» آقای شرفی خبوشان را خواندم، مطمئن بودم ایشان نقاشی کار می‌کند. من دوستان نقاش زیادی داشتم و دارم که باعث می‌شود اندکی با ظرائف عالم ایشان آشنایی داشته باشم، به همین خاطر وقتی اثر ایشان را خواندم با خودم گفتم این‌طور که ایشان عالم نقاشی و نقاشان را در رمانش به تصویر کشیده، حتماً خودش نقاش است یا یک دوره نقاش بوده است. اما وقتی که با مولف کتاب صحبت کردم ایشان گفتند: «من نقاش نیستم ولی چند سال در مورد نقاشی و نقاش‌ها مطالعه کرده‌ام تا بتوانم با این جهان آمیختگی پیدا کنم.» از طرف دیگر فرصت زندگی یک نویسنده در بهترین حالت به بیست تا شصت سالگی (به طور متوسط چهل سال) محدود می‌شود. هیچ هنرمندی در این مدت نمی‌تواند در همه‌ی ابعاد زندگی تجربه‌ی زیستی کسب کند. به همین خاطر اکثر نویسنده‌ها در دنیای داستانی محدودی می‌نویسند. 
آنچه درباره‌ی رومن گاری شگفت‌انگیز است فضاها و دنیای متفاوت داستان‌های اوست؛ از زندگی یک خلبان تا یک اسکیمو، از زندگی یک حرام‌زاده و تا یک اشراف‌زاده، یک یهودی تا یک سیاه پوست. یک تبه‌کار تفنگ به دست تا یک بازیگر سینما. عموما هم حاصل مطالعه‌ای از جنس مطالعه‌ی آقای خبوشان نیستند و برآمده از تجربه شخصی و مستقیم نویسنده‌اند. کمتر نویسنده‌ای توانسته به این شکل تنوع جهان‌های داستانی را در آثارش بیاورد. علت هم همین است: غنای زندگی شخصی رومن گاری خیلی زیاد است؛ به عنوان خلبان در جنگ جهانی دوم حضور داشته، در دوره‌ای سیاستمدار بوده، با یک سوپراستار امریکایی ازدواج کرده و... .
اگر به گفته‌ی خانم توکلی نسل دهه 80 بی‌خیالی شخصیت‌های آثار رومن گاری را می‌پسندند، نسل دهه‌ی 60 هم تعهد موجود در شخصیت‌های دیگری از این آثار را دوست داشتند. عالم داستانی رومن گاری انقدر وسیع است که از تمایلات چپ تا راست حرکت می‌کند و مخاطبان بسیاری را راضی نگه می‌دارد. از لحاظ سیاسی هم چپی‌ها جهان ضدامریکایی رومن گاری را دوست دارند هم راستی‌ها به دلیل یهودی بودنش با او احساس خویشاوندی می‌کنند.
همچنین به جز نکته‌ای که خانم توکلی فرمودند و درست هم هست به نظرم علت توجه بیشتر به «زندگی در پیش رو» نسبت به «مردی با کبوتر»، ممنوعیت فروش رسمی کتاب «زندگی در پیش رو» و موضوع خاص و تابوشکن آن است. به همین خاطر برای نوجوان‌ها هیجان‌انگیز و جالب است. در مقابل «مردی با کبوتر» هیچ‌وقت ممنوع نشده، اما تا سال‌های سال منتشر نمی‌شد و در دسترس نبود، به همین خاطر خوانده نشد.
از طرف دیگر باید به این موضع توجه داشت که گاری علاوه بر قصه‌گویی و توجه به مخاطب عام برای جامعه و سیاست اهمیت زیادی قائل است. اما این تلاش در جهت جامعه و سیاست از جنس اهتمام یک روشنفکر نیست که کتاب‌هایش را نوشته، مطالعاتش را انجام داده، موضع‌گیری‌هایش را مشخص کرده و در سن چهل پنجاه سالگی می‌خواهد کتابی با این مضامین بنویسد. این گرایشات رومن گاری به دوران جوانی‌اش برمی‌گردد. علت اینکه در بعضی آثارش بعضی مبارزان جوان  را مسخره می‌کند این است که خامی جوانی خود را در آنها می‌بیند، چون بسیاری از رمان‌های مهمش را در سن بالای چهل سالگی نوشته است. در «سگ سفید» هم مستقیماً به این موضوع اشاره می‌کند که دغدغه‌ی جین سیبرگ (همسرش) دغدغه درست و انسانی و خوبی است، ولی دغدغه‌های بیست سالگی اوست. او اعتراف می‌کند که این مسیر باید لاجرم طی شود ولی چون سی سال این مسیر را طی کرده دیگر حوصله ندارد به ابتدای مسیر برگردد و دوباره آن را طی کند. 
فکر نمی‌کنم این مسخره کردن، تمسخر حضور اجتماعی جدی آدم‌ها و مبارزه باشد. این مسائل برای خودش جدی هستند و در زندگی خودش این کارها را انجام داده است. مسخره کردن نومبارزها است، مسخره کردن کسانی که با خامی، بدون پشتوانه و تحت تأثیر هیجانات محض به این فعالیت‌ها می‌پردازند. خودش هم در چند تا از کتاب‌هایش به این موضوع اشاره کرده که: «بزرگترین نیروی بشر حماقت است.» اما در کل اصل اعتقاد او بی‌خیال بودن نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی نیست. رومن گاری می‌گوید زندگی و مبارزه در کنار هم، نه زندگی مبارزه را کنار بزند و نه مبارزه زندگی را.

سمیعی: نسبتی که نویسنده‌های دوران ما با سیاست دارند بدیل نسبتی است که شاعران قدیم با خدایگان داشتند. شاعر قدیم خدایان را نیایش می‌کند و سرنوشت خودش را در دست آنها می‌بیند، با آنها مبارزه یا گفت‌وگو می‌کند، عشق و کلاً خیر و شر را الهی می‌داند. نویسنده‌ی جدید هم چنین رابطه‌ای با سیاستمدار دارد. سیاستمداران هستند که دارند سرنوشت ما را رقم می‌زنند. اتفاقاً خیلی هم قابل و لزوماً خیرخواه نیستند. خیلی اوقات ما باید با آنها دربیفتیم یا منتظر باشیم ما را تحت تأثیر قرار دهند، به آنها غر بزنیم یا مسخره‌شان کنیم. 
مسئله‌ی اصلی نویسنده‌ی جدید امر سیاسی است. بقیه‌ی مسائل حواشی امر سیاسی محسوب می‌شوند. عشق یک امر سیاسی است و در پرتو نگرش سیاسی به جهان معنا پیدا می‌کند. دعوا بر سر متعهد یا غیرمتعهد بودن نویسنده به صورت کلاسیک وجود داشته و در ایران (از دهه‌ی سی چهل تا اواخر دهه‌ی شصت) خیلی ذهن ما را مشغول کرده بود. انگار به شکل غیرقابل درکی یک مقاومت درباره‌ی اصیل بودن امر ادبی وجود دارد به این معنی که آن را غیرسیاسی بدانیم.
ابوالحسن نجفی دو تا مجموعه سخنرانی با عنوان «وظیفه‌ی ادبیات» ترجمه کرده است. این سخنرانی‌ها در سال 1963 در لنینگراد انجام شده و همان سال توسط یک روزنامه‌نگار فنلاندی جمع‌آوری شده‌اند. در این مجموعه بارت هم یک سخنرانی دارد تحت عنوان «جواب کافکا». در این سخنرانی گفت‌وگوی اصلی بین نویسندگان شوری با نویسندگان اروپایی است. نویسندگان شوروی نویسندگان اروپایی (به خصوص نویسندگان جریان ضد رمان یا رمان نوی فرانسه) را متهم می‌کنند به بی‌تعهد بودن. نویسندگان اروپایی (از جمله ساروت و روب‌گری‌یه) هم علیه تعهد سخنرانی می‌کنند. البته قصدشان این نیست که تعهد سیاسی را زیر سوال ببرند. 
در این سخنرانی بارت معتقد است اگرچه در ابتدا کافکا موضع سیاسی خاصی ندارد اما به نحو نشانه‌شناسانه‌ای این موضع را می‌بینیم. بارت در مقالات دیگری که درباره‌ی ادبیات و سیاست دارد هم معتقد است سخنرانی اساساً سیاسی است. موضع‌گیری سیاسی به طور مستقیم نوعی ادا درآوردن و نقشی اضافی است. انگار روح زمانه روح سیاسی است. تا قلم به دست می‌گیری که رمان بنویسی خواه ناخواه رمانت سیاسی می‌شود، چون اساساً نوشتن در دوران ما سیاسی است. 
حضور سیاسی در کتاب‌های رومن گاری خیلی پررنگ است به خصوص در «مردی با کبوتر». در این داستان مستقیماً یک سازمان سیاسی را می‌بینیم که البته متهم است. در تمام داستان‌های رومن گاری یکی از شخصیت‌های مهم یک آدم سیاسی است و فعالیت سیاسی می‌کند. به نظر من این ویژگی ما را مجاب می‌کند آثار گاری را بخوانیم. این برای ما یک تجربه‌ی زنده‌ی سیاسی است. البته باید این را هم بگویم که من خیلی در آثار گاری تکرار می‌بینم، به عنوان مثال در تم‌ها، شوخی‌ها و عادت‌های شخصیت‌ها. بسیاری از این شخصیت‌ها نماینده‌ی اقلیت هستند. مثلاً اقلیت یهودی برای گاری مهم است.

خانی: زمانی که هنوز تجربه‌ی هیجان‌انگیز نوشتن را نداشتم، خیلی بی‌طرفانه‌تر و معصومانه‌تر رمان می‌خواندم. از ادبیات لذت می‌بردم و تحت تأثیر قرار می‌گرفتم. اما زمانی که شروع به نوشتن کردم نگاهم به دنیای ادبیات واقع‌بینانه‌تر شد. به همین خاطر موقع خواندن رمان یک گارد بسته دارم و اجازه‌ی ورود اثر به درونیاتم را نمی‌دهم. آثار رومن گاری را با این موضع خواندم. باید اعتراف کنم با این دیدگاه در همان نیمه‌ی اول، «خداحافظ گری کوپر» جذبم کرد. متوجه شدم گاری نویسنده‌ای نیست که نگاه تجاری به نوشتن داشته باشد، بلکه یک دید خاص دارد. نوعی برتری خداگونه در این‌گونه نویسندگان دیده می‌شود. 
اما در نیمه‌ی دوم رمان توانستم از موضع نویسنده اثر را ببینم. برایم عجیب بود که رومن گاری در همین موضع روایت، خیلی خلاقانه به فرم می‌پردازد. در عین حال که کاملاً متوجه می‌شوی که اثر چیزی فراتر از فرم است، ولی آن چیزی که با ما در میان می‌گذارد با فرمی خلاقانه روایت می‌شود. گاری در داستان‌هایش خیلی پرقدرت با طرح و توطئه‌ی پررنگ ظاهر می‌شود. لابلای همه‌ی کارهایی که شخصیت می‌کند فقط یکی‌شان اصلی و مهم است که تقریباً اواخر رمان کشفش می‌کنیم. برایم خیلی جالب بود که گاری انقدر حرفه‌ای می‌تواند با مخاطب بازی کند، البته نه از نوع سخیفش. به این معنی که انقدر برای مخاطب ارزش قائل است که هربار یک بازی جدید برایش راه می‌اندازد. درست است که بخشی از کار خواه ناخواه تکراری می‌شود ولی حتی‌الامکان از بازی‌های تکراری می‌پرهیزد.

توکلی: آنچه برای من تکراری به نظر می‌آید پرحرفی راوی در آثار گاری است، مثل لنی در «خداحافظ گری کوپر» یا مومو در «زندگی در پیش رو». هرچند این پرحرفی در حدی نیست که کتاب را کنار بگذارم.

خانی: رومن گاری در جایی سیاسی ظاهر می‌شود که سیاست دنیای مدرن شکل می‌گیرد. رومن گاری در بخش طراحی کارت‌های سیاسی فعال است. مخاطب متوجه می‌شود نویسنده قادر است از چند راه او را به سرانجام هدایت کند. این وضعیتی است که سیاست در دنیای مدرن دارد و ما هنوز درکش نکرده‌ایم. به این معنی رومن گاری کاملاً سیاسی است. 
این همان حرفی است که «رابرت مک‌کی» با بیانی دیگر در کتاب «راه‌های داستان» می‌گوید؛ جایی که درباره‌ی ارتباط شخصیت‌پردازی و سیاست حرف می‌زند. او معتقد است که حتی اگر رمان در رابطه با رابطه‌ی عاشقانه بین دو شخصیت است، به دلیل داشتن توطئه رمانی سیاسی است. اگر صرفاً روایت یک داستان عاشقانه باشد یک قصه‌ی قدیمی است نه رمان. زمانی تبدیل به رمان می‌شود که توطئه‌ای در کار باشد. وقتی توطئه‌ای در کار است بنیان رمان سیاسی است. از این منظر رومن گاری خیلی سیاسی است؛ از این نظر که حوادث رمانش را به دقت می‌چیند.

آلیک: رومن گاری در یکی از مصاحبه‌هایش می‌گوید من مثل یک کودک هشت ساله‌ام که مدام قصه تعریف می‌کند. هم معتقد است بداهه می‌گوید هم قصه‌گوست. این دو را که با هم جمع کنیم نشان می‌دهد ذات قصه‌گویی در ذات یک مرد روشنفکر و مدرن مانند او این‌طور تعریف می‌شود. رمان رومن گاری همان کاری را با منِ مخاطب زن مدرن می‌کند که قصه با مخاطبِ زنِ صد سال پیش. گاری به همان شکل از اسطوره‌ها استفاده می‌کند و قصه را پیش می‌برد. 
به همین خاطر وقتی داستان‌های رومن گاری را می‌خوانیم، حتی زمانی که پرگویی می‌کند، دوست داریم آن را بخوانیم و جلو برویم. انگار نشسته کنار مخاطب و با او گپ می‌زند. این گفت‌وگو بین نویسنده و مخاطب، مخاطب را هم آرام می‌کند هم شگفت‌زده. شاید چون همه‌ی رمان‌های رومن گاری به فارسی ترجمه نشده‌اند نمی‌توانیم به طور کامل و دقیق جهان داستانی او را درک کنیم. در آثار گاری نوعی بی‌قیدی و بی‌مسئولیتی حس می‌کنیم ولی خودش در مصاحبه‌هایش ترس‌های مسئولانه‌اش را بیان می‌کند؛ مثلاً می‌گوید از بمباران اتمی و مرگ مردم بی‌گناه می‌ترسد.
وقتی آثار رومن گاری را می‌خوانم، به خصوص «ستاره‌باز»، حس می‌کنم شیطان دارد او را راهنمایی می‌کند. اما وقتی مصاحبه‌هایش را می‌خوانم از احساس و انسانیتش شگفت‌زده می‌شویم. در کل فکر می‌کنم نمی‌توانم رومن گاری را به خوبی درک کنم. رومن گاری مستقیماً از زمانه‌ی خودش می‌گوید. شخصیت محبوب سینمایی‌اش «گری کوپر» متعلق به دوران خودش است. بسیاری از نوشته‌های گاری از نظر تاریخ ادبیات محکم هستند؛ مثلاً لنی شبیه به دون ژوان است. 
به طور کلی نوشته‌های گاری از نظر تاریخی و ادبی خیلی غنی هستند. شاید بتوان آن را تا حدی مرتبط دانست با زندگی پر فراز و نشیبش و البته نبوغ شخصی‌اش. من به عنوان یک مخاطب با خواندن آثار او امید پیدا می‌کنم که می‌توان خوب نوشت. وقتی آثار فارسی معاصر را می‌خوانم از همه‌چیز حرف می‌زنند بدون اینکه احساس آرامش به تو بدهند، ولی رومن گاری واقعاً این احساس را به تو می‌دهند که انگار کنار تو نشسته و با تو حرف می‌زند و تو واقعاً دوست داری به حرف‌هایش گوش بدهی.

خندان: من هم با دوستان هم‌عقیده‌ام که زندگی شخصی رومن گاری، هم در عرصه‌ی نظامی هم از نظر فعالیت‌های سیاسی بسیار غنی است. همچنین جهانگردی و آشنایی‌اش با مکان‌های مختلف به او این امکان را می‌دهد که بتواند صریح و صادقانه راجع به سیاست حرف بزند. اما من با خواندن آثارش یک لایه‌ی ژرف‌تر هم در آثار او می‌بینم؛ علاوه بر نوع نگاه او به مسائل سیاست معاصر یک مسئله‌ی تاریخی-فرهنگی عمیق‌تر هم وجود دارد. 
بعد از قرن هجدهم بین اروپایی‌ها و امریکایی‌ها یک خودآگاهی بزرگ می‌بینیم نسبت به موجودیت اروپا. حتی بعضی از فیلسوفان اروپایی وقتی به امریکا سفر کردند، تأمل درباره‌ی امریکا و تفاوت‌هایش با اروپا را دستمایه‌ای قرار دادند تا بفهمند اروپا واقعاً چیست. معروف‌ترین اثر در این زمینه «تحلیل دموکراسی در امریکا» نوشته‌ی الکسی دوتوکویل است. همچنین کتاب «سفرنامه‌ی امریکا»ی ژان بودریار تأملی است راجع به اروپا. 
از طرف دیگر بعضی از رمان‌نویسان امریکایی درباره‌ی اروپا حرف می‌زنند. مثلاً هنری جیمز کتابی دارد با عنوان«اروپایی‌ها» که در آن راجع به تفاوت‌های بین امریکا و اروپا می‌نویسد. جالب است که اولین کتاب رومن گاری «تربیت اروپایی» است. در این کتاب جمله‌ای وجود دارد که من را یاد دیالکتیک روشنگری می‌اندازد. انگار رومن گاری دارد به همان مسائلی فکر می‌کند که متفکران بزرگی مثل آدورنو به آن فکر می‌کنند؛ مسئله‌ای مانند تعارض‌های فرهنگی اروپا. 
در این کتاب رومن گاری درباره‌ی چگونگی تربیت اروپایی آدم‌ها حرف می‌زند: «اروپا پیوسته دارای کهن‌ترین و عالی‌ترین دانشگاه‌های جهان بوده است. این دانشگاه‌ها از این طریق والاترین عقاید و کتاب‌ها را به جهان عرضه داشته‌اند. ارزش‌های اساسی اروپا، عقایدی درباره‌ی آزادی، شأن و شرف انسانی، برادری. دانشگاه‌های اروپایی مهد تمدن بشری محسوب می‌شوند... با این وصف آنچه تربیت واقعی اروپایی به ما می‌آموزد چیزی نیست جز اتاق‌های گاز و کوره‌های آدم‌سوزی، تجاوز به حقوق دیگران، بردگی و جوخه‌های اعدام در سپیده‌دم.» در همین کتاب تربیت اروپایی و سایر رمان‌هایش مسائلی مانند عشق و صداقت را هم به این مسائل اضافه می‌کند. مسئله این است که چه اتفاقی افتاده که ما علی‌رغم سنت روشنگری، آزادی، برابری و کرامت انسانی به اینجا رسیده‌ایم و به راحتی آدم می‌کشیم؟
در همین کتاب یک پارتیزان با یکی از کاراکترها که یک پارتیزان چهارده پانزده ساله است می‌گوید: «من داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که چرا آلمان‌ها به نازی‌ها به خاطر آدمکشی‌هایشان اعتراض نمی‌کنند. امیدوارم نور حقیقت بر آنها بتابد. این امکان وجود دارد. یک سرباز آلمانی از جمع خودشان جدا شده بود و آمده بود پیش ما که دوشادوش ما علیه نازی‌ها بجنگد. ولی با وجود اینکه می‌دانستم نور حقیقت در او وجود دارد ما او را کشتیم چون نشان آلمانی داشت.» 
چرا ما به خاطر دسته‌بندی‌های قراردادی به این موضوع مشترک بشری پشت کردیم؟ این پرسشی بزرگ است برای روشنفکران اروپایی. من فکر می‌کنم وقتی گاری این مسئله را در بعد سیاست مطرح می‌کند، کارش ارزشمند است. چون نشان می‌دهد نویسنده‌ای است که دارد به مسائل بزرگ مدرنیته، روشنگری و ادامه‌ی سنت روشنگری فکر می‌کند. اما هرچه گاری جلوتر می‌آید، خوشبینی‌اش به انسان کمتر می‌شود. در همین کتاب «تربیت اروپایی» می‌گوید: «آلمان‌ها آدم می‌کشند، چون اعتقادشان را به انسان از دست داده‌اند.» به پارتیزان‌ها، امریکایی‌ها و روس‌ها (که قرار است از استالینگراد به کمک لهستانی‌ها بیایند) خوشبین است ولی در ادامه می‌بیند که سیاستمداران بر خلاف آنچه می‌گویند عمل می‌کنند. نهادهای بین‌المللی و سیاستمدارها عموماً عمل موثری ندارند. 
رمان «تربیت اروپایی» رمان مهم و پرمعنایی است. در بخشی از این رمان دکتر تواردوفسکی به پسرش یانک می‌گوید: «پسرم چیزهایی هستند که ما باید از آنها حفاظت کنیم، حتی برایشان جانمان را بدهیم.» بعد وفا، عشق و آزادی را نام می‌برد و اصلاً اعتقادی به جنگ ندارد. ولی کمک می‌کند، چون فکر می‌کند دارد به آزادی و شرف و کرامت انسانی کمک می‌کند. حس می‌کنم گاری هرچه جلوتر می‌آید، به واسطه‌ی جدا شدنش از نیروی هوایی و ورودش به وزارت خارجه با پشت‌هم‌اندازی‌های سیاستمدارها بیشتر آشنا می‌شود. مثلاً متوجه می‌شود فرانسه هم با سوسیالیست‌ها بده بستان دارد هم با نظام سرمایه‌داری.

اینجاست که از سیاست به کلی ناامید می‌شود، همچنین از نهادهای بین‌المللی که ادامه‌ی همان تربیت اروپایی را دارند، به شیوه‌های دیگری. در کتاب‌های بعدی‌اش تربیت اروپایی که به نظر او عدم اعتقاد به بی‌گناهی انسان است، کاملاً نهادینه می‌شود. مثلاً رمان «مردی با کبوتر» با هجو سازمان ملل آغاز می‌شود و آن را یک نهاد بی‌خاصیت می‌داند که شبیه به یک موزه شده است. گاری در «تربیت اروپایی» معتقد است دشمن ما نازی‌ها نیستند، بزرگترین دشمن ما یأس و ناامیدی است. البته او کم‌کم به این نتیجه می‌رسد که خیلی هم نمی‌توان خوش‌بین بود. شاید بهتر باشد ما هم مثل لنی به کوهستان‌های سوئیس پناه ببریم. نگاه گاری یک نگاه تمدنی دارد؛ یک جور خودآگاهی نسبت به سرنوشت اروپا و مسیری که تمدن اروپا و تمدن مدرن طی می‌کند. گاری این دغدغه را دارد.

آلیک: این مسئله در «ریشه‌های آسمان» خیلی پررنگ است. در «ستاره‌باز» هم می‌توان این یأس و ناامیدی را به وضوح دید. از نظر گاری علت اینکه حتی شیطان هم به داد آدم نمی‌رسد بی‌تعهد بودن اوست. انسان به دلیل همین بی‌تعهدی طبیعت، هنر و تمام مسائل باارزش دیگر را به فنا می‌دهد.

اسطیری: : میلان کوندرا در «بار هستی» یک قلمرو برای انسان (چه زندگی اجتماعی، چه زندگی فردی) تعریف می‌کند. از نگاه کوندرا هستی یا یک سبکی تحمل‌ناپذیر دارد یا بیش از حد سنگین است. در جهان رومن گاری ما درگیر این مسئله‌ایم که چطور از زیر بار هستی شانه خالی کنیم. لنی در «خداحافظ گری کوپر» دارد از امریکایی فرار می‌کند که نماد سنگین‌ترین جنبه‌های هستی از جمله تعهدات اجتماعی و اخلاقی است. شانه‌های لنی تحمل سبک‌ترین بار هستی را هم ندارد. به همین خاطر به محلی بسیار دور از امریکا، در بالاترین ارتفاعات کره‌ی زمین، در یک کشور بی‌طرف مثل سوئیس می‌رود.
امریکا به دلیل این تعهدات آدم‌ها را کیلومترها دورتر از خانه و عزیزان‌شان می‌فرستد. یکی از مسائلی که گاری در این رمان به سخره می‌گیرد خانواده‌ی نمونه‌ی امریکایی است. در آثار سینمایی هم این موضوع را می‌بینیم. مثلاً در فیلم «نجات سرجوخه رایان» تمام هدف نجات یک خانواده‌ی امریکایی است که همه چیزش نمونه است؛ مخصوصاً در تیپ خانواده‌های جمهوری‌خواه. الیور استون در فیلم «متولد چهارم جولای» هم قصد دارد چنین خانواده‌ی امریکایی را به تصویر بکشد؛ چالش‌های یک سرباز امریکایی بازگشته از جنگ ویتنام با ارزش‌های خانوادگی‌اش.
برای من این سوال پیش آمد که بالاخره شخصیت لنی چه موضعی دارد؟ آیا آزاده‌ای است که از خودخواهی آدم‌ها و نظام‌های فکری و سیاسی پیرامونش گریخته یا خودش نمونه‌ی تام و تمامی برای خودخواهی و عافیت‌طلبی است؟ به جرأت می‌توانم بگویم در رمان‌هایی که تابحال خوانده‌ام شخصیتی به خودخواهی لنی ندیده‌ام، تا جایی که می‌توانم نامش را ضدقهرمان بگذارم. 
سوال دیگری که برایم پیش آمد این بود که در این رمان گاری خام بودن مبارزه را به سخره می‌گیرد یا اساس آن را؟ لنی کاسترو و کمونیسم را همان‌قدر استهزا می‌کند که امریکا و سرمایه‌داری را. باید ببینیم برای او چه چیزی باقی مانده است. من احساس می‌کنم خطاست اگر لنی را آزاده‌ای ضدامریکایی تعریف کنیم که قصد مبارزه دارد.
میخواهم اشاره‌ای هم به نوع برخورد گاری با مقوله عشق داشته باشم. در مجموعه داستان خواندنی "پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند" او تعابیری لطیف و انسانی از عشق دارد و در "زندگی در پیش رو" نیز جنبه‌هایی انسانی از روابط و پیوندهای انسانی ترسیم میکند. در رمان‌های اگزیستانسیالیستی معمولاً عشق تنها راه حل نجات شخصیت‌هایی است که به دامان این هستی زشت و کریه پرتاب شده‌اند. عشق تنها چیزی است که در این فضای سیاه و آلوده وجود دارد. می‌توانیم در رمان «خداحافظ گری کوپر» هم برخورد لنی با عشق را واکاوی کنیم. یکی از مفاهیم عشق، از خودگذشتگی است، برعکس آن خودخواهی که من ادعا دارم در شخصیت لنی دیده‌ام. اما حتی وقتی لنی در ساحت عشق پا می‌گذارد ازخودگذشتگی از او نمی‌بینیم. نهایتا خودش را به عشق "جس" تسلیم میکند. او دارد از همه تعلقات فرار میکند که عشق یکی از آنها است و اینجا دیگر حوصله فرار کردن از عشق را ندارد. باز هم از سر خودخواهی خودش را به عشق جس میسپارد نه از سر فداکاری. ما نباید او را با یک شخصیت آزاده اشتباه بگیریم.
یک موتیف که در آثار گاری دیدم درنوردیدن مرزهاست؛ هم مرزهای جغرافیایی، هم مرزهای اعتقادی. مثلاً در مجموعه داستان «پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند».

خانی: من با آقای اسطیری مخالفم. به نظر من گاری در «خداحافظ گری کوپر» هستی را دقیقاً همان‌طور که کوندرا در «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» می‌بیند، توصیف می‌کند.

صنوبری: بنده هم تاحدودی با جناب اسطیری مخالفم. با توجه به اینکه از طرفی این سیاست فریبکار، ارزش‌های امریکایی را به تحقق نمی‌رساند و از طرف دیگر چپ‌ها در مبارزات خودشان صداقت ندارند، رومن گاری در نیمه‌ی اول رمان «خداحافظ گری کوپر» به شخصیت لنی حق می‌دهد. به نظرم بار اخلاقی این اثر در بیست درصد پایانی آن است. گاری می‌خواهد به لنی بگوید: «با اینکه می‌توانم شور و حال جوانی تو را درک و تحمل کنم، ولی تو هم می‌توانی پای یک نفر بایستی و به عشق و تعهد و خانواده آلوده شوی.». تصویری که رومن گاری از تعهدگریزی لنی در ابتدای رمان خویش عرضه می‌کند، در حقیقت به رسمیت شناختنِ واقعیتِ تعهدگریزیِ جوانان آن زمان اروپا و آمریکا است که از سیاست‌های مزور و مبارزه‌های بی‌صداقت و همه‌ی حرف‌های قشنگ و شعاری و از دورن‌شده‌ی روزگار خودشان -از جمله عشق- خسته شده‌اند. گاری می‌خواهد این جوانان را به رسمیت بشناسند تا پای حرف او بنشینند و به حرف او گوش دهند. شخصیتِ «بهتاش» را سیروس مقدم به همین منظور در سریال پایتخت 5 آورده. آیا مقدم در قسمت‌های نخستین سریال می‌خواسته چنین تیپ شخصیتی را تبلیغ و ترویج کند؟ نه! آیا می‌خواسته چنین تیپی را در نهایت تمسخر و طرد کند؟ این هم نه؛ سیروس مقدم می‌خواسته این جوان و این تیپ پوششی و شخصیتی را به رسمیت بشناسد تا بتواند با این جوانان سخن بگوید. اتفاقی که عموما در پایان اثر محقق می‌شود.
فکر می‌کنم گاری کلیت مبارزه را مسخره نمی‌کند. گاری در برهه‌ای از زمان با سرمایه‌داری کشتی گرفته و زمانی با نژادپرستی، دوره‌ای هم با خشونت جنگیده است. اگر مبارزه برایش مسخره بود اساساً آن را مطرح نمی‌کرد. در خوانش این رمان باید شرایط مبارزه در آن زمان را هم در نظر بگیریم؛ در آن دوران مبارزه یعنی چپ‌ها و گروه‌های جوانی که با پول و رسانه‌ی شوروی هدایت می‌شوند، هیجانی و جوزده شده و گاهی دست به جنایت می‌زنند. 
در «سگ سفید» گاری به مبارزات سیاه‌پوست‌ها می‌پردازد و در قسمتی از آن به حماقت‌های موجود در این مبارزات اشاره می‌کند. مثلاً سیاه‌پوستی در این داستان وجود دارد که می‌خواهد با سفیدپوست‌ها بجنگد در حالی‌که فرزندانش را به جنگ ویتنام فرستاده است. وقتی علت این کار را از او می‌پرسند پاسخ می‌دهد: «بچه‌هایم را فرستادم که در ویتنام زردها را بکشند تا آماده شوند برای کشتن سفیدها.» رومن گاری این بلاهت‌ها را سخره می‌گیرد و معتقد است در جوانی ممکن است شور و هیجان خود را تسلیم افکاری بکنیم که از اساس اشتباه هستند. یک طرف دیگر ماجرا هم این است که این طبیعتِ زیست سیاسی و اجتماعی است که با ادبیات جدلی آمیخته است و طبیعت ادبیات جدلی خیلی وقت‌ها تمسخر طرف مقابل است. در همین رمان که گاری خیلی جاها در برابر نژادپرست‌های آمریکایی از سیاه‌پوستان حمایت می‌کند؛ وقتی یک سیاه‌پوست مسلمان گلایه‌ای به حق درمورد کلاهبرداری‌های یهودیان آمریکا –و گمانم اسرائیلی‌ها- از محله‌های فقیر سیاه‌پوست مطرح می‌کند، رومن گاری عصبانی می‌شود و به سیاه‌پوستان، تاریخ اسلام و مالکوم ایکس طعنه می‌اندازد.

خندان: دکتر داوری اردکانی جایی می‌گوید: «کسی که به سختی‌های راه نمی‌اندیشد اهل سلوک نیست.» من فکر می‌کنم کمتر مسئله‌ای از مسائل بشر وجود دارد که رومن گاری به آن نپرداخته باشد؛ نژادپرستی، یهودی‌کشی، دیکتاتوری خاورمیانه‌ای و امریکای لاتین، جنگ و کشتار، عدم پایبندی به اصول تمدن جدید، دغل‌کاری سازمان‌های بین‌المللی و سیاستمداران و... .

سمیعی: البته به مسئله‌ی کشتار مسلمان‌ها نپرداخته و به نظر می‌رسد به یهودی‌ها بیشتر تعلق خاطر دارد.

خندان: به هرحال گاری دارد به وضع کنونی جهان فکر می‌کند. او به این موضوع می‌پردازد که انسان در چه وضعیتی است و اگر بخواهد مبارزه کند چه سختی‌هایی را پیش رو دارد. حتی زمانی که رمان دومش «تولیپ» را به ناشر سپرد تصمیم داشت اسمش را به «اعتراض» تغییر دهد. تولیپ یک مبارز قلابی است؛ کسی که از سختی مبارزه و دستگیری فرودستان می‌گوید اما کارهایش با عدم صداقت و دغل‌کاری آلوده است. گاری بیشتر سعی دارد موقعیت آن دوره به مخاطب نشان داده و درباره‌ی آن هشدارهای لازم را بدهد. نگرانی او بیشتر ترسیم دقیق این موقعیت است. مبارزه برای او حاشیه‌ای‌تر است ولی آن را ندیده نمی‌گیرد یا نفی نمی‌کند.

خانی: رومن گاری در رمان «خداحافظ گری کوپر» به شدت درگیر هستی است و به همین دلیل با زبان درگیر می‌شود. او مدام دنبال چیزی می‌گردد که بین ما و هستی فاصله نیندازد، ولی متوجه می‌شود چنین چیزی وجود ندارد. به نظرم همان نهیلیسمی است که با نیچه آغاز شد. داستان گاری از کوه آغاز می‌شود؛ جایی که یا می‌توان به عمق نهیلیسم رسید یا پیامبر شد. گاری از سبکی هستی حرف می‌زند. می‌خواهد بگوید هیچ نمودی از هستی وجود ندارد که انقدر بار داشته باشد که بتوانی به آن دل ببندی. 
لنی کاملاً نهیلیست است ولی درک کرده که تمام اینها بازی است، حتی زبان هم یک بازی است. چون از زبان شاعرانه و الهی جدا شده به این دلیل که آن را سبک می‌داند. این فرار او خیلی غریزی است و کاملاً واقعی. به هیچ عنوان بازی نیست. لنی آزاده هم نیست، چون آزادگی صفت مردانی است که به فضیلت پای‌بندند؛ یعنی کسانی که هستی را گم نکرده‌اند. ولی در عین حال سبکی هستی را با تمام وجودش حس کرده است.

اسطیری: بله او آزاده نیست و کلید درک این خصلت لنی همان برخوردش با عشق است. نهایتاً لنی در اوج گریز تسلیم می‌شود. هرچند خط قرمزش تعلق خاطر است اما این‌بار نمی‌تواند خیلی فرار کند و تن در میدهد. تنها راه مبارزه‌ای که برای او مطرح شده همین گریز است ولی در نهایت در برابر عشق شکست می‌خورد. دیگر حوصله‌اش را ندارد فرار کند.
توکلی: در «زندگی در پیش رو» هم دقیقاً همین اتفاق می‌افتد. 

سمیعی: انگار به یک زن-مادر نیاز دارد.

آلیک: ولی رومن گاری می‌گوید: «من در هیچ زنی دنبال مادرم نمی‌گردم. بیشتر دنبال دخترم هستم.» درباره‌ی فمینیسم هم معتقد است بسیاری از بحث‌هایش متظاهرانه است و آخر این مردها هستند که باید بار فمینیسم را به دوش بکشند. به نظر من در اغلب داستان‌های گاری زن نقطه‌ی وصل و فصل است؛ جایی است که زندگی آغاز می‌شود. زن در تمام نوشته‌های او خیلی پررنگ است. 
در مورد لنی انگار با این نظریه که حتی در مرداب هم گل می‌روید، در داستان حرکت می‌دهد. لنی را مدام در رابطه قرار می‌داد و وقتی می‌گریخت مخاطب او را خیانت‌کار می‌دانست. گاری می‌خواست لنی به ته منجلاب برسد تا در این شرایط گل عشق شکوفا شود. لنی تصمیم می‌گیرد عاشق باشد.

سمیعی: تصور گاری نسبت به زن آرام آرام در این رمان عمیق‌تر می‌شود. ابتدای رمان زن فقط موجودی است که می‌شود با او رابطه داشت، کم‌کم جلو می‌رویم و می‌بینیم می‌شود با زن حرف زد و همین‌طور که به پایان داستان نزدیک می‌شویم مفهوم زن عمیق‌تر می‌شود. انگار از بیرونی‌ترین دریافت از زن به درونی‌ترین حالت آن می‌رسد. جس برای لنی در حکم یک نجات‌دهنده ظاهر می‌شود؛ در اساسی‌ترین نقطه‌ی زنانگی که همان مادر بودن است. گاری در بیشتر آثارش طرحی برای نشان دادن زن دارد که از ظاهر به باطنش می‌رود. باز هم معتقدم تصور رومن گاری از زن، مادر است.

آلیک: وقتی گاری می‌گوید به زن در مقام دخترش نگاه می‌کند نه مادرش، در واقع دارد به ثمره‌ی وجود زن نگاه می‌کند. گذشته و رحم و مادر را دارد و آینده و دختر را از او طلب می‌کند. به همین دلیل در تاریخی که از زن می‌آورد دختر را طلب می‌کند.

توکلی: من هم با خانم آلیک موافقم. در زندگی واقعی گاری هم مادرش او را رها کرده بود، شاید به همین دلیل تصورش از زن نمی‌تواند مادر باشد.

سمیعی: به طور کلی خانواده برای رومن گاری مهم است. این مسئله ممکن است به یهودی بودنش برگردد.

آلیک: در «ستاره‌باز» هم نجات‌دهنده زن است.

خندان: در «تربیت اروپایی» هم یک شخصیت جاسوس زن وجود دارد که در رابطه با یانک که یک پسر چهارده ساله است، در نقش یک مادر ظاهر می‌شود.

خانی: فرانسوی‌ها یک چیزی دارند که هیچ‌کدام از کشورهای جریان اصلی مدرنیته در اروپا ندارند. این مسئله، شک است که ظاهراً آن را از دکارت به ارث می‌برند. فرانسوی‌ها خیلی شک می‌کنند، خیلی قبل از اروپایی‌های دیگر. فرانسوی‌ها اولین ملتی هستند که به کل جریان مدرنیته شک می‌کنند. احساس می‌کنند قربانی شده‌اند. اگر قرار است بشر در هیئت یک شکاک ظاهر شود آن بشر حتماً فرانسوی است. به نظرم رومن گاری با لنی در همه‌چیز شک می‌کند. قرار اولی که با ما می‌گذارد فرار است. می‌گوید حالا که نهیلیستیم، از همه‌چیز فرار می‌کنیم. اما آخر داستان به فرار هم شک می‌کند. در یک نقطه می‌ایستد و می‌خواهد خودش را بسپرد به هرچیزی که به سمتش می‌آید. 
این شک در ظاهر ویرانگر است ولی در نهایت با این شک دنیای آنها ساخته می‌شود. خیلی از این شک‌ها برآمده از حماقتی است که فقط از فرانسوی‌ها برمی‌آید ولی اگر شک نمی‌کردند اثری از تجربه‌های جدید نبود. شکی که برای لنی پیش می‌آید یک شک بنیادین است. شک به اینکه شاید اصلاً نباید فرار کرد. و شاید عشق، خانواده و تعهد یک راه حل است. از این منظر گاری یک فرانسوی اصیل است.

سمیعی: فرار اولش جالب است ولی اهتمام به فرار نیرویی از انسان می‌طلبد که با حس ابتدایی سازگار نیست. آدم وقتی نوجوان است شاید این موضوع را درک نکند ولی وقتی سنش از سی سال بیشتر شد تا به چهل سالگی برسد می‌فهمد فرار کردن از دشوارترین اهتمام‌هاست. یک انسان چقدر و تا کجا می‌تواند فرار کند؟ تا کجا می‌تواند هیچ‌جا زندگی نکند؟ تا کجا می‌تواند مسافر باشد؟ چقدر انسان می‌تواند در چمدانش باشد؟ بالاخره انسان نیاز به یک خانه دارد. برای لنی هم همین اتفاق می‌افتد.

اسطیری: من هم فکر می‌کنم لنی بیشتر به فرار کردن شک کرد تا اینکه به جس دل ببازد.

خانی: آخر داستان انگار قدرت تقدیر هم به چشم می‌خورد و نمی‌شود از آن فرار کرد.

آلیک: من معتقدم هنوز نمی‌توانیم با اطمینان و به طور کامل رومن گاری را بشناسیم. حتی با نویسندگان فرانسوی هم فرق دارد. نمی‌دانم کجایی است و دقیقاً درباره‌ی چه چیزی حرف می‌زند. انگار می‌خواهد به خودش و مخاطب یادآوری کند که همه‌ی ما سرگردانیم و هرچه در این زمانه نوشته می‌شود نوشته‌ای سرگردان است.

خندان: فکر می‌کنم مسئله‌ای که در آثار رومن گاری کمتر پرداخته شده نفی است. اگر هسته‌ی اصلی نهیلیسم را مسئله شدنِ عدم و هیچ و نیستی بدانیم، نفی هستی و آنچه موجود است در آثار گاری دیده می‌شود. در داستان‌های او گاهی این قدرت نفی آنقدر زیاد است که گمان می‌کنیم شخصیت منفعل است. در این حالت، تسلیم، عدم مبارزه و فرار را پیشنهاد می‌کند. اوج این نفی را در «ستاره‌باز» می‌بینیم؛ مانند آثاری که در ادبیات معاصر به نیست‌انگاری پرداخته‌اند، مثل آثار کافکا. معمولاً نیست‌انگاران را هم‌سخن با شیطان می‌نامند. 
در «ستاره‌باز» این قدرت نفی آنقدر زیاد است که خود شیطان هم جایی ندارد. این قدرت نفی به اشکال گوناگون در آثار گاری نمود پیدا کرده است. به نظر من گاری روایتگر بخشی از نیست‌انگاری است که با آن دست به گریبان است. به نظر من رومن گاری معلم سبک کردن بار سنگین هستی است که بر دوش بشر امروزی گذاشته شده است. اولین و مهم‌ترین درسی که می‌دهد گذشتن از همه‌ی مرزهایی است که این بارها را بر دوش بشر امروز می‌گذارد.

خانی: از دوران ناصری به بعد ما با کمک فرانسوی‌ها داریم نحوی از تجدد ایرانی را می‌سازیم. البته در آن زمان شاید درک بومی از این مسئله نداشتیم. وقتی فرانسوی‌ها نهیلیست می‌شوند، ما با آن جریان نهیلیسم داریم یک چیزی در ایران می‌سازیم. از این منظر که در سال 1357 انقلاب کردیم چون نمی‌خواستیم نهیلیست باشیم، باید از فرانسوی‌ها فاصله بگیریم. ولی از این منظر که خودمان را با آنها ساختیم، در بودن ما در طول تاریخ شریک هستند و به نحوی مقدمه‌ی نه گفتن ما به نهیلیسم هستند، حالا برای فهم خودمان به فرانسوی‌ها نیاز داریم. 
هرچه بیشتر با فرانسوی‌ها درگیر شویم خودمان را بیشتر می‌شناسیم. رومن گاری به همین دلیل بیشتر هم خوانده خواهد شد. ما این نفی و فرار را درک می‌کنیم و در همین منجلاب نفی است که دنبال امیدی می‌گردیم. بنابراین باید بیشتر و به شکلی آکادمیک‌تر و نخبه‌گراتر به ادبیات فرانسه نزدیک شویم.

سمیعی: چیزی که داستان را جذاب می‌کند و خواننده را ترغیب به خواندن می‌کند تعلیق است. رومن گاری کار جالبی با تعلیق می‌کند؛ او از تعلیق‌های کوتاه و پشت سر هم به مثابه ریتم استفاده کرده است. تعداد زیادی خرده داستان دارد که تعلیق ایجاد می‌کنند. این ریتمی که با تعلیق می‌سازد کمی خواندن داستان‌های او را سکرآور می‌کند. سکری در سخن گفتنش هست که فکر می‌کنم برمی‌گردد به ریتمی که با تعلیق‌های کوتاه ایجاد می‌کند. گاهی وقت‌ها به خصوص در «خداحافظ گری کوپر» تعلیق داستان اصلی آنقدر پررنگ نیست ولی به دلیل این تعلیق‌های کوتاه آن را دنبال می‌کنیم. به همین دلیل رومن گاری در جایی می‌ایستد که هم مخاطب عام از خواندن داستان‌هایش لذت می‌برد هم مخاطب داستان‌های جدی.

توکلی: حتی طنزش هم برای خواننده‌ی عمومی قابل درک و خنده‌دار است. در عین حالی‌که طنزهایی دارد که نیاز به رمزگشایی دارند.

سمیعی: همه می‌توانند بفهمند ولی آنها که اهلش هستند بعداً عمقش را درک می‌کنند.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
  • دوازدهمین میزگرد بوطیقا: نقد و بررسی جهانِ داستانی رومن گاری
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: