به مناسبت زادروز نویسنده
اهلی عشق l بریدهای از «شازده کوچولو» با سه ترجمۀ مختلف
08 تیر 1402
10:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
با 0 رای
شهرستان ادب: کتاب «شازده کوچولو» اثر ساده ولی عمیق آنتوان دوسنت اگزوپری است که بارها و بارها به زبانهای مختلف ترجمه شده است. شازده کوچولو بارها به زبان فارسی ترجمه شده است که طبیعتاً ارزش این ترجمهها یکسان نیست. به مناسبت زادروز این نویسندۀ بزرگ، بخشی از این کتاب را با سه ترجمۀ مشهور فارسی از محمّد قاضی، ابوالحسن نجفی و احمد شاملو مرور میکنیم.
1- ترجمۀ محمّد قاضی
لیکن روباه به فکر قبلی خود بازگشت و گفت:
- زندگی من یکنواخت است. من مرغها را شکار میکنم و آدمها مرا. تمام مرغها به هم شبیهاند و تمام آدمها با هم یکسان. به همین جهت، در اینجا اوقات به کسالت میگذرد. ولی تو اگر مرا اهلی کنی، زندگی همچون خورشید روشن خواهد شد. من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگر، مرا به سوراخ فرو خواهد برد ولی صدای پای تو همچون نغمۀ موسیقی، مرا از لانه بیرون خواهد کشید. به علاوه، خوب نگاه کن! آن گندمزارها را در آن پایین میبینی؟ من نان نمیخورم و گندم در نظرم چیز بیفایدهای است. گندمزارها مرا به یاد هیچ چیز نمیاندازند و این جای تأسّف است. امّا تو موهای طلایی داری و چهقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی! چون گندم که به رنگ طلاست، مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندمزار دوست خواهم داشت.
روباه ساکت شد و مدّت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد.
آخر گفت:
- بیزحمت... مرا اهلی کن!
شازده کوچولو در جواب گفت: «خیلی دلم میخواهد ولی زیاد وقت ندارم. من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.»
روباه گفت: «هیچ چیزی را تا اهلی نکنند، نمیتوان شناخت. آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان میخرند امّا چون کاسبی نیست که دوست بفروشد، آدمها بی دوست و آشنا ماندهاند. تو اگر دوست میخواهی، مرا اهلی کن!»
شازده کوچولو پرسید: «برای این کار چه باید کرد؟»
روباه در جواب گفت: «باید صبور بود اوّل کمی دور از من به این شکل لای علفها مینشینی. من از گوشۀ چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو هیچ حرف نخواهی زد. زبان سرچشمۀ سوءتفاهم است. ولی تو هر روز میتوانی قدری جلوتر بنشینی.»
فردا شازده کوچولو باز آمد.
روباه گفت:
- بهتر بود به وقت دیروز میآمدی. تو اگر مثلاً هر روز ساعت چهار بعدازظهر بیایی، من از ساعت سه به بعد کمکم خوشحال خواهم شد و هرچه بیشتر وقتش بگذرد، احساس خوشحالی من بیشتر خواهد بود. سر ساعت چهار، نگران و هیجانزده خواهد شد و آن وقت به ارزش خوشبختی پی خواهم برد ولی اگر در وقت نامعلومی بیایی، دل مشتاق من نمیداند کی خود را برای استقبال تو بیاراید... آخر در هر چیز باید آیینی باشد.
□
□
□
2- ترجمۀ ابوالحسن نجفی
روباه دنبالۀ سخن پیشین خود را گرفت:
«زندگی من یکنواخت است. من مرغ ها را شکار میکنم و آدم ها مرا شکار میکنند. همۀ مرغها شبیه هماند و همۀ آدمها هم شبیه هماند. این زندگی کسلم میکند. ولی اگر تو مرا اهلی کنی، زندگیام چنان روشن خواهد شد که انگار نور آفتاب بر آن تابیده است. آن وقت من صدای پای تو را که با صدای پاهای دیگر فرق دارد، خواهم شناخت. صدای پاهای دیگر، مرا به سوراخم در زیر زمین میراند ولی صدای پای تو، مثل نغمۀ موسیقی از لانه بیرونم میآورد. علاوه بر این، نگاه کن! آنجا آن گندمزارها را میبینی؟ من نان نمیخورم، گندم برای من بیفایده است. پس گندمزارها چیزی به یاد من نمیآورند و این البتّه غمانگیز است. ولی تو موهای طلایی داری، پس وقتی اهلیام کنی، معجزه میشود. گندم که طلاییرنگ است، یاد تو را برایم زنده میکند و من زمزمۀ باد را در گندمزارها دوست خواهم داشت.»
روباه خاموش شد و مدّتی به شازده کوچولو نگاه کرد. گفت:
- خواهش میکنم... بیا و مرا اهلی کن!
شازده کوچولو گفت:
- دلم میخواهد ولی خیلی وقت ندارم. باید دوستانی پیدا کنم و بسیار چیزها هست که باید بشناسم.
روباه گفت:
- فقط چیزهایی را که اهلی کنی، می توانی بشناسی. آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. همه چیز را ساخته و آماده از فروشندهها میخرند. ولی چون کسی نیست که دوست بفروشد، آدمها دیگر دوستی ندارند. تو اگر دوست میخواهی، مرا اهلی کن!
شازده کوچولو گفت:
- چه کار باید بکنم؟
روباه جواب داد:
«باید خیلی حوصله کنی. اوّل کمی دور از من، اینجور روی علفها مینشینی. من از زیر چشم تو نگاه میکنم و تو هیچ نمیگویی. زبان سرچشمۀ سوءتفاهمهاست. امّا تو هر روز کمی نزدیک تر می نشینی...
شازده کوچولو فردا باز آمد.
روباه گفت:
«بهتر بود که در همان وقت دیروز میآمدی. مثلاً اگر در ساعت چهار بعدازظهر بیایی، من از ساعت سه به بعد احساس میکنم که خوشبختم. هر چه ساعت پیشتر میرود، خوشبختیام بیشتر میشود. در ساعت چهار به هیجان میآیم و نگران میشوم و آن وقت، قدر خوشبختی را میفهمم. ولی اگر تو بیوقت بیایی، هرگز نخواهم دانست که کی باید دلم را به شوق دیدارت خوش کنم. آخر همه چیز آدابی دارد.
□
□
□
3- ترجمۀ احمد شاملو
امّا [روباه] پی حرفش را گرفت و گفت: «زندگی یکنواختی دارم. من مرغها را شکار میکنم، آدمها مرا. همۀ مرغها عین هماند، همۀ آدمها عین هماند. این وضع، یک خورده خُلقم را تنگ میکند. امّا اگر تو منو اهلی کنی، انگار که زندگیام را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پای را میشناسم که با هر صدای پای دیگر فرق میکند؛ صدای پای دیگران مرا وادار میکند تو هفت تا سوراخ قایم بشوم امّا صدای پای تو مثل نغمهای مرا از سوراخ میکشد بیرون. تازه، نگاه کن آنجا آن گندمزار را میبینی؟ برای من که نانبخور نیستم، گندم چیز بیفایدهای است. پس گندمزار هم مرا به یاد چیزی نمیاندازد. اسباب تأسّف است. امّا تو موهات رنگ طلاست. پس وقتی اهلیام کردی، محشر میشود. گندم که طلاییرنگ است، مرا به یاد تو میاندازد و صدای باد را هم که توی گندمزار میپیچد، دوست خواهم داشت...
خاموش شد و مدّت درازی شهریار کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت: «اگر دلت میخواهد، منو اهلی کن!»
شهریار کوچولو جواب داد: «دلم که خیلی میخواهد امّا وقت چندانی ندارم. باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلّی چیزها سر درآرم.»
روباه گفت: «آدم فقط از چیزهایی که اهلی کند، میتواند سر درآرد. انسانها دیگر برای سر درآوردن از چیزها وقت ندارند. همه چیز را همینجور حاضر آماده از دکان ها میخرند. اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند، آدمها ماندهاند بیدوست... تو اگر دوست میخواهی، خب منو اهلی کن!»
شهریار کوچولو پرسید: «راهش چیست؟»
روباه جواب داد: «باید خیلیخیلی حوصله کنی. اوّلش یک خرده دورتر از من میگیری اینجوری میان علفها مینشینی. من زیرچشمی نگاه می کنم و تو لام تا کام هیچی نمیگویی، چون تقصیر همۀ سوءتفاهمها زیر سر زبان است. عوضش میتوانی هر روز یک خرده نزدیکتر بنشینی.»
فردای آن روز دوباره شهریار کوچولو آمد.
روباه گفت: «کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی. اگر مثلاً سر ساعت چهار بعدازظهر بیایی، من از ساعت سه تو دلم قند آب میشود و هر چه ساعت جلوتر برود، بیشتر احساس شادی و خوشبختی میکنم. ساعت چهار که شد، دلم بنا میکند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدر خوشبختی را میفهمم. امّا اگر تو وقت و بیوقت بیایی، من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟... هر چیزی برای خودش قاعدهای دارد.»
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.