به قلم علی جواننژاد
از تنفر تا عشق l دربارۀ زیستجهان احمد شاملو
21 آذر 1401
16:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
3.38 با 8 رای
شهرستان ادب: بیستویکم آذر ماه، زادروز احمد شاملوست؛ شخصیتی که در زمینههای گوناگون قلم زده و سخن گفته است و همیشه هالهای از حواشی پیرامون او به چشم میآید. علی جواننژاد به مناسبت این روز، سعی داشته است نگاهی بیطرف به فعّالیت ادبی و زیستجهان این شاعر نامدار معاصر داشته باشد.
«مرا پرندهای بدین دیار هدایت نکرده بود
من خود از همین تیره خاک
رُسته بودم»
برای تنفّر از احمد شاملو دلیل بسیار است. هر کس با هر سلیقهای میتواند روی نقاط بسیاری از زندگی و آثار شاملو دست بگذارد که برایش تنفّربرانگیز است؛ جهتگیریهای سیاسی، اظهارنظرهای تند هنری خصوصاً در مورد شاهنامه و موسیقی کلاسیک ایران، شیوۀ غیرمعمول شاعری، طرفداران متعصّب و صدها دلیل کوچک و بزرگ که گاهی بسیار منطقی و منصفانه به نظر میرسند.
برای من این تنفّر، ناشی از شعرهایی بود که نمیفهمیدم و طرفدارانی که نام شاملو از دهانشان نمیافتاد امّا در نشان دادن زیبایی و معنای اشعار شاملو عاجز بودند. هر چه بیشتر در شب شعرهای مختلف رفتوآمد داشته باشی، بیشتر با این دسته از طرفداران شاملو روبهرو میشوی؛ کسانی که نام شاملو را تنها از این بابت به دوش میکشند که برای خودشان اعتبار بخرند، خودشان را روشنفکر نشان بدهند و به تو بفهمانند از ظرافتهایی لذّت میبرند که تو حتّی ابزاری برای درکشان نداری.
نام شاملو اوّل بار در نوجوانی به گوشم رسید؛ زمانی که داشتم با آثار جلال آلاحمد سر و کلّه میزدم و چنان که رسم من است، به دنبال شناخت بیشتر، مطالبی پیرامون زندگی جلال را جستجو میکردم. در آن جستجوها به شعر «مرد روشنی» رسیدم؛ شعری که نویسندهای مدّعی شده بود شاملو آن را در رثای جلال سروده است:
«قناعتوار
تکیده بود
چون پیامی دشوار
در لغتی
با چشمانی از سؤال و عسل
و رخساری برتافته از حقیقت و باد»
برای یک مخاطب، هر چهقدر کهنهکار، کجای این کلمات میتواند شعر باشد؟ گیرم با فقدان وزن کنار بیایی، چه تصویر یا اندیشۀ ظریفی باعث میشود از این کلمات لذّتی نصیبت بشود؟ تشبیه تکیده بودن جلال به قناعت شاید زیبا باشد امّا آنقدر دور نیست که مخاطب را در حیرت فروببرد.
آن سالها هر کجا میشد از شاملو بد میگفتم تا آنکه دوستی تذکّر داد که سخت نگیرم. هر کدام از ما مخاطب بخشی از هنر هستیم و قرار نیست از تمام آثار معروف و یا حتّی شاهکار یک هنر لذّت ببریم. این شد که برای مدّتی بدگویی از شاملو را کنار گذاشتم امّا دنبال راهی بودم تا مسئلۀ شاملو را برای خودم حل کنم.
خریدن و خواندن مجموعهاشعار شاملو کار را بدتر کرد، آنقدر که بیش از صد صفحه از مجموعه اشعارش را نتوانستم تحمّل کنم. در این صد صفحه که کارهای ابتدایی شاملو بود، قصیده و نیمایی هم وجود داشت امّا این قصیدهها و نیماییها در برابر نمونههای مشابه چنان قدرتمند نیستند که برای شاملو لقب بهترین شاعر قرن را به ارمغان بیاورند.
آنچه تنفّر مرا بیشتر برانگیخت، ترجمۀ شاملو از «شازده کوچولو» بود. شاملو در این ترجمه بیش از حد عقاید خودش را به متن اگزوپری تحمیل کرده است. آوردن «مسافر کوچولو» به جای «شازده کوچولو» توجیهی ندارد. اینکه مترجم با نظام شاهنشاهی لج است، دلیلی نیست تا شازده را به مسافر تبدیل کند. اگر ترجمۀ شاملو را با ترجمههای دیگری مثل ترجمۀ ابوالحسن نجفی یا محمّد قاضی مقایسه کنید، کار از این هم بدتر میشود. شاملو به وضوح در انتخاب کلمات، تمایلات مارکسیستی نشان داده است؛ تمایلاتی که روح اثر را تحریف میکند.
تمامی این تنفّرها با من بود تا آنکه عاقبت مقالۀ «شعر منثور» کدکنی را خواندم. این مقاله در کتاب «موسیقی شعر» شفیعی کدکنی آمده است و میتواند برای همۀ کسانی که دلبستۀ شعر کلاسیک هستند، راهی باز کند به لذّت بردن از اشعار شاملو. جدا از آن مقالۀ معروف، بخشهای دیگر کتاب موسیقی شعر هم در فهم شاملو مؤثّر است. وقتی مخاطب بداند آوردن واژههای فراموششده در اشعار شاملو ارزش موسیقایی دارد و صرفاً برای خودنمایی و فخرفروشی نیست، قدری دلش با شاملو صاف میشود.
امّا به جز آن مقالۀ درخشان، درک فضای ادبی زمان شاملو هم میتواند مفید باشد. شاملو جایی حرفی دارد با این مضمون که در ادبیات فارسی نگاه کردم، دیدم روزنی نیست، همه چیز را شاعران پیش از من سرودهاند. سالها گشتم تا عاقبت تکروزن کوچکی یافتم تا از آن عبور کنم.
این تکروزن در سه کلّیت قابل خلاصه کردن است. یعنی با سه ابزار شاملو به این روزن رسیده است: شعر ترجمه، ادبیات عامیانه و نثر قرن پنجم هجری قمری (خصوصاً نثر بیهقی). اگر راهی را که شاملو برای یافتن روزنۀ شخصیاش پیموده طی کنید، میبینید شاعر تنفّربرانگیز ما چندان هم بیهنر نیست. بر عکس، دارای هوش سرشاری است که پهلو به پهلوی نبوغ میزند.
خواندن نثر دلکش بیهقی بهتر و بیشتر از هزار نقد و نظر، شما را به جهان شاملو نزدیک میکند. خواندن بیهقی یک تیر است با لااقل دو نشان: یکی لذّت غیر قابل وصف قلم بیهقی و دیگری یافتن ابزاری برای لذّت بردن از شاملو. در اصل، آشنایی با بیهقی باعث میشود که وقتی در میان اشعار شاملو به این بند رسیدی که:
«ابلها مردا
عدوی تو نیستم من
انکار تواَم»
به یاد مادر حسنک میافتی که پس از شنیدن خبر مرگ حسنک گفت: «بزرگا مردا که این پسرم بود.» لمس فخامت زبان بیهقی در کنار ریخت کهن جملات، دیگر بیمعنا نیست، بلکه لذّتی سکرآور دارد.
شاملو در زبان، وامدار مستقیم ابوالفضل بیهقی است و پس از سالها شاگردی او میشود گفت چیزی بر هنر استاد افزوده است و این افزوده یا افزودهها، بیش از آنکه در فلسفهدانی و فلسفهخوانی شاملو ریشه داشته باشد، ریشه در آشنایی او با شعر ترجمه دارد. از میان شاعران مورد علاقۀ شاملو دو تن امّا پر رنگتر به چشم میآیند: لورکا و مایاکوفسکی، و از این دو تن، تأثیر مایاکوفسکی روشنتر است. مایاکوفسکی روحیهای انقلابی داشت، در شاعری گاه دست به خطابه میزد و معتقد بود وزن شعر باید از روزمرّۀ مردم اقتباس شود. مایاکوفسکی کتابی دارد با عنوان «شعر چگونه ساخته میشود؟» در این کتاب عمدۀ نظرات او را میشود دید، هرچند خواندنش برای مخاطبی که روسی نمیداند، بیاندازه ملالآور است. پیداست که شاملو کلّیت پیام تئوری و اشعار مایاکوفسکی را دریافت کرده است و پس از چندین تلاش شکستخورده، توانسته است آن را با معیارهای زیباشناسانۀ شعر فارسی تطبیق دهد.
برای درک میزان تأثیرپذیری شاملو از شعر ترجمه به مجالی بیشتر از این یادداشت کوتاه نیاز است امّا تکرار این نکته لازم است که مایاکوفسکی معتقد بود شعر باید عناصر زیباشناسانۀ خود را از کوچه برداشت کند، نه از خلوت و انزوا. از این رهگذر ما به ابزاری دیگر برای درک جهان شاملو رهنمون میشویم: ادبیات عامّه.
حتّی بر مخالفان و منکران شاملو مشخّص است که او احاطۀ خوبی بر ادبیات عامه دارد. «کتاب کوچه» گواهی بر این مدّعاست. شاملو سالهای سال بر سر گردآوری ادبیات کوچه زحمت کشید و ماحصل این زحمت، به شکل واضح در اشعار عامیانهاش و به صورتی مبهمتر در اشعار دیگرش قابل ردگیری است. کیست که شعر «پریا»ی شاملو را در شمار زیباترین اشعار عامیانۀ فارسی نیاورد یا منکر زیبایی هنرمندانۀ «من و تو درخت و بارون» باشد؟ چه کسی است که با اشعار عامیانه آشنا باشد و با رسیدن به بند زیر از شاعرانگی درآمیخته با المانهای ادبیات عامه حیرت نکند؟
«مث برفایی تو
تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه
مث اون قلّۀ مغرور و بلندی
که به ابرای سیاهی و به بادای بدی میخندی...»
توفیق شاملو در نزدیک شدن به زبان و فضای کوچه تا حدّی است که حتّی عمیقترین تنفّرها را هم، حتّی شده برای لحظهای، آرام میکند. اینجاست که میشود گفت یکی از بهترین راههای وارد شدن به جهان شاملو، همین اشعار عامیانه است، خصوصاً آنهایی که با صدای «فرهاد مهراد» گرمایی مضاعف یافتهاند.
کار شاملو در شعر، حتّی اگر بدیع و بینمونه نباشد، کمنمونه است. از این رو، شاعر زمان زیادی را وقف آزمون و خطا کرده است. تلفیق زبان قرن پنجم با ادبیات عامّه، زیر نگاه سنگین شعر ترجمه برای شاملو مسیری سهلالوصول نبوده است و آن همه اسطورهسازیها از نبوغ شاملو با خواندن مجموعهاشعارش رنگ میبازد. با خواندن سیر تاریخی اشعار شاملو، مخاطب آگاه و ریزبین، بیش از آنکه با شاهکار ادبی یا شعر روبهرو شود، با تلاشی روبهرو میشود که ادبیات را به اثری درخشان چون «مرگ ناصری» رساند. از این رو خواندن تمامی اشعار شاملو برای مخاطب عام تا حدّ زیادی بیفایده و ناامیدکننده است. در آن مجموعۀ بزرگ با مشق شاعری بیشتر طرف خواهد بود، تا با شعر ناب. امّا همین مجموعه برای شعرا و اهل فن، دانشگاهی بیبدیل است. تلاش خستگیناپذیر مردی برای تحقّق چیزی که تا پیش از او معقول و ممکن نبود: شعر بیوزن یا به ظاهر، بیوزن.
شاملو در جایی میگوید بیست سال نوشتم تا سرانجام بتوانم شعر بگویم. این بیست سال نوشتن بیوقفه هرچند دیر امّا سرانجام به خوبی و خوشی پایان مییابد، البتّه برای شاملو، نه برای پیروان او. آنچه برای پیروان شاملو ساده به نظر میرسد، راه طاقتفرسایی است که کمتر کسی توان و حوصلۀ پیمودنش را دارد.
شاملو آدم پرکار و ثابتقدمی بود. این اندازه ثبات، نیازمند روحیۀ خاصّی است و از همین روحیۀ خاص است که میبینیم شاملو حتّی در فقر کامل با سرسختی غیرمعقولی نشریه چاپ میکرده است، بدون داشتن صلاحیت لازم، دستور زبان مینویسد، اشعار حافظ را تصحیح میکند، نمایشنامه و فیلمنامههای متوسّط مینویسد، ترجمه میکند و دهها کار دیگر. این روحیۀ طغیانگر، او را به این تصوّر کشانده بود که منجی ادبی است و باید ادبیات را در حیطههای مختلف نجات بدهد؛ حیطههایی که هر کدام دریایی است که به تنهایی عمری میطلبد. این است که در اکثر این حوزهها کارهایش از نظر علمی و هنری خالی از اهمّیتند یا لااقل اهمّیت کمی دارند، بر خلاف شعرهای روزگار کمالش.
شاملو را باید از اسطورهاش خالی کرد، دیدگاههای تندش را کنار گذاشت، حجم بسیاری از تلاشهایش را نادیده گرفت و در گزیدهای از بهترینهایش خلاصه کرد؛ گزیدهای که هرچند برای بسیاری از مخاطبان، حتّی مخاطبان جدّی ادبی، دور از دست به نظر میرسد امّا ارزش ممارست دارد. در این راه، یکی از بهترین راهها، کتاب راهنمای ادبیات معاصر از استاد سیروس شمیسا و شعر زمان ما (جلد اوّل، احمد شاملو) از محمّد حقوقی است. با این شروع، شاملو را نه شاعری افسانهای خواهید یافت و نه یاوهگویی پرمدّعا، بلکه انسانی میبینید که تا مغز استخوان برای ادبیات فارسی دلسوز است:
«امیرزادهای تنها
با تکرار چشمهای بادام تلخش
در هزار آینۀ ششگوش کاشی»
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.