موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

روایت شاعرانه‌ی زندگی | یادداشت حسنا محمدزاده بر «بی‌چشمداشت»

21 مرداد 1397 13:28 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای
روایت شاعرانه‌ی زندگی | یادداشت حسنا محمدزاده بر «بی‌چشمداشت»

شهرستان ادب به نقل از روزنامه‌ی قدس: یک اثر هنری می‌تواند بازتاب‌دهنده‌‌ی جلوه‌های متعددی از زندگی باشد؛ جلوه‌هایی که تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم آن‌ها در کنش یا واکنش هرفرد؛ قابل‌مشاهده ‌است. می‌تواند حجمی باشد لبالب از اشیا و اتفاقات ساده تا به‌راحتی منعکس‌کننده‌ی‌ زندگی روزمره، گذشته، آینده‌‌ی رؤیاگونه و حتی دردهایی باشد که هنرمند با آن‌ها سروکار دارد. از مهم‌ترین تفاوت‌های متون ادبیِ کهن با ادبیات معاصر، تفاوت در طرز برخورد هنرمند با محیط پیرامون خود و تأثیر پذیرفتن از آن است. در آثار ادبیِ معاصر، نشانه‌هایی از ویژگی‌های جغرافیایی و زبانی و سنت‌های زادگاه مشهود است؛ چیزهایی‌که گاهی خاستگاه اصلی صور خیال خلق‌شده توسط شاعرند. با این مقدمه به‌سراغ شعرهای «موسی عصمتی» می‌رویم که در آن‌ها تصاویر فراوانی از طبیعت محل‌ زندگی‌اش به چشم می‌خورد؛ عناصر و اتفاقاتی که در ساختِ عاطفه و احساسِ او تأثیر به‌سزایی داشته‌اند:

«چشم‌هایم نگاتیوهایی سوخته‌اند/ که هیچ‌تصویری را/ به یاد نمی‌آرند/ حتی در تاریک‌خانه‌های مدرن»

 عصمتی در «بی‌چشمداشت» به روایت شاعرانه‌ی تجربیاتش پرداخته و در خلال آن معضلاتی را که هر نابینایی ممکن است با آن دست‌وپنجه نرم کند، به چالش کشیده ‌است؛ آن هم با کشف‌هایی شاعرانه و نگاهی نو. از مختصه‌های شعرهای او، بالاخص سپیدسروده‌ها، داستان‌گونگی آن‌هاست. این نوع داستان‌گونگی از اجزای بیان‌های وصفی است که گاهی ذهن شاعر را از مسیر واقعی دور می‌کند و خیال‌انگیز می‌شود و اغلب میان  بیم ‌و امید و گاهی شکایت‌ و ‌رضایت پاندول‌وار در حرکت‌ است:

«محکومم/ که عقاب‌های چشمانم/ به لانه برنگشته باشند/ و گنجشکان/ در جای خالی آن‌ها/ تخم بگذارند و مرثیه بخوانند/ برای پرهایی که ریخته ‌است/ برای‌ عقاب‌هایی که دیگر نیست»

 می‌توان در مواردی از حشو و زواید آن‌ها چشم پوشید و رعایت نکردن ایجاز و تعادل را به حساب سینه‌ی‌ فراخ شاعر گذاشت؛ چنان‌که به سلیقه‌ی من، سطر پایانی پاراگراف فوق می‌توانست حذف ‌شود.

هرکدام از اشعار «بی‌چشمداشت» دنیایی متفاوت را برای مخاطب مجسم می‌کند. برای مثال، شعر «ستاره‌ی قطبی» به‌ظاهر در هاله‌ی‌ آرزویی دست‌نیافتنی برای شاعر به تصویر نشسته ‌است و درواقع درونمایه‌ی‌ عمیقش تلنگری است برای مخاطب:

«اگر روزی شعله‌ای بیاورند/ و فانوس‌های شکسته‌ام/ دوباره روشن شوند/ آن‌قدر نگاه خواهم‌کرد/ که آسمان رنگ ببازد/ که برف کوه‌ها از خجالت آب ‌شوند/ که رودها در استوا یخ بزنند»

نگاه عصمتی به دنیای پیرامونش نگاهی نقدآمیز است. عصمتی در شعرهای اجتماعی‌اش گاهی نمادهایی را از گردش و استحاله‌‌ی طبیعت می‌گیرد، برای اشاره به مسائلی که در رابطه با انسان امروز و اجتماع قابل بررسی‌اند و این همان هدفی است که در کاربرد نماد، به‌خصوص در حوزه‌ی‌ سمبولیسم اجتماعی مدنظر است.

«ردپای گِله‌ای تلخ همیشه باقی‌ست/ در افق‌های نگاه همه‌ چوپان‌ها»، «شاید شنیده باشید از بس‌که چشمه تشنه‌ست/ لب‌های کوزه‌هامان تا باز شد، ترک زد»، «باور کنیم چلچله‌هامان پریده‌اند/ وقتی‌که حرف آخر جنگل تفنگ بود»

او در اشعارش جوهره‌ای از زندگی‌ را با صداقتی انکارناپذیر تزریق کرده ‌است و بیشتر از این‌که در پی چگونه نوشتن باشد، به چه نوشتن فکر می‌کند و نیازی به پیچیدگی‌های فرمی و بازی‌های زبانی احساس نمی‌کند، که این مسئله باعث شده نسبت به برخی ابیات بی‌توجهی کند و سهل‌انگارانه از کنارشان بگذرد؛ ابیاتی که با اندکی وسواس و هنر شاعر در انتخاب و چینش واژگان و تأملی بر زبان شعر و پرهیز از مستقیم‌گویی، می‌توانستند به شاه‌بیت‌هایی بدل شوند.  


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • روایت شاعرانه‌ی زندگی | یادداشت حسنا محمدزاده بر «بی‌چشمداشت»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.