شهرستان ادب به نقل از تسنیم: شبنم فرضیزاده، از شاعران جوان کشور، همزمان با روز عصای سفید به بازخوانی و نقد اثری از موسی عصمتی، از شاعران روشندل، پرداخته است.
یادداشت این شاعر جوان به این شرح است:
«نیامدی و سرانجام گرگ چوپان شد
شبان دهکده یکروز ناگهان برگشت»
گذر و گذار در واژهها و احساس ساده و صمیمی شاعر دردآشنا، موسی عصمتی، برایم قبلتر از اینکه جالب و لذتبخش بیاید، عجیب آمد! هرچند به این مسئله مدتهاست اعتقاد دارم که هر غزل و هر شعر با طعمی است و با سبکی مربوط به خود و با لذتی که تنها برای خود همان اثر است، اما چقدر لذتبخش آمد، جدای از ضعفها و قدرتها و در نظر گرفتن نام کسانی که به درست یا غلط در غزل پیشتاز هستند و شاید این پیشتازی هم تاریخ مصرف داشته باشد و همین چند سال یا چند ماه باشد، این مخاطبگریزیها یا مخاطبپذیریهای نسبی را که فاکتور بگیریم، میرسیم به خصلت خود شعر مجموعهی پیشرو:
در عبور از مجموعهی «بیچشمداشت» اثر و آفرینش اخیر شاعر به همت انتشارات شهرستان ادب، قالب غزل را بهعنوان قالبی که همواره شائبهی محدودیت و گریزناپذیری از چهارچوبی ازپیشمشخص و دستوپاگیر باشد، ندیدم. نزدیک شدن به زبان زندهی امروز و ورود کلمات آشنای مردمپسند به شعر، صمیمیت روح و سادگی ضمیر شاعر در واژهواژه و بیتبهبیت قابل لمس و درک است؛ گلایههای آشنا، شکایتهای بجا، آمدنهای دیر و نیامدنهای دور!
شاعر در غزل «گنجشک» جامی از روایت برف را در پیکره و قالببندی غزل میریزد و تا آنجا پیش میبرد که دغدغههای خود را در ضمیر ناتمام یک شکایت، بند و امضا کند. مجموعهشعر «بیچشمداشت» حکایت دل واژههاست:
برف هم روزگار خوبی نیست، گندم و برف و دام همدستند
آه گنجشکِ تا خدا معصوم، آسمان را به دل نگیریها!
مثل جامی پر از روایت برف، لانهات در سکوت یخ میزد
روزگاری که برف حاکم بود، غم نان را به دل نگیریها!
شاعر در غزل مترسک میگوید:
حتی مترسکی که نگهبان باغ بود
همکاسه با حکایت چندین گراز شد
و در غزل بیبی:
زمان، زمان غریبی است بیگمان بیبی
شبیه کوچ پرستو از آسمان بیبی
و یاد آن همه رؤیای کودکانه بخیر
در انزوای نفسگیر این زمان بیبی
چقدر حوصلههامان شبیه دریا بود
و دشت خاطرههامان کرانکران بیبی
این ویژگی از احساسات تجربه شده سرچشمه میگیرد و پایبهپای ارتباطات افقی که شاعر سعی در رعایت تام آن دارد، در شعرها متبلور میشود. کلمات مورد استفاده، لحن، نحو جملات، قافیه و ردیفها با اتفاقی که در این چهارچوب در غزل رخ داده، تا آنجا که منجر به کاستن از فخامت زبان در جهت توجه دقیقتر به زندگی انسان امروزی و مشکلات، دغدغهها، غمها و شادیهای او میشود و منجر به برقراری ارتباطی موفقتر با مخاطب گشته، اتفاق زیباییست.
در تعدادی از کارهای آزاد شاعر، همچون کار غروب،کار فانوسها، و کار آن روزها حضور عاطفه علاوهبر اینکه موجب ارتباط نزدیکتر و صمیمانهتر مخاطب با شعر میشود، منجر به یکدستی شعر و پیوند خوردن واژهها و درنهایت خلق یک کل واحد شده است. این را میتوان نتیجهی توجه به حسهای شخصی و درونی و کشف آنها دانست؛ چیزی که اگر ملموس در حسهای به وجود آمده در قلم شاعر و ذهن و اندیشهی او نبود، بهدستآمدنی هم نبود:
فانوسهایم را بیاورید
میخواهم دوباره بیابم
در آلبومی خاکگرفته
مادرم را با چشمانی نافذ
و پیدا کنم
کودکیهایم را
در کوچههای کاهگلی
در مزارع گندم
بالای درختان توت اطراف ده
و یا:
و صبح
وقتی که آمد
در چشمههای اطراف
خورشید را به هم نشان میدادیم
امّا
یک روز، زود غروب شد
و شب آنقدر طولانی
که سالهاست
طلوع خورشید را از یاد بردهام
استفاده از قافیه و ردیفهای کمسابقه و ارائهی صورتی متفاوت در غزل را در کارهای جناب عصمتی هم میشود، دید:
روزگاری که برف لج میکرد، و تو فانوس خانهمان بودی
شیطنتهای شیشهایمان را، خندهمان را به دل نگیریها
و یا:
تو عاشقانهترینی غزلغزل مجنون
پر از روایت فتحی و از ازل مجنون
بهرهگیری و استفاده از امکانات تازه در ابعاد زبانی و در اصطلاح ظرفیتهای زبانی که تبدیل به بازیهای فرمی و گریز از معنی و زورآزمایی در میدان غزل نشده و تنها برای بیان احساسات و خلق قالب و مخلوقی به نام شعر ایفای نقش کرده است:
چشمهایم
نگاتیوهایی سوختهاند
از خاطراتی فراموش شده
در روستایی دور
از شهری سوخته در زابل
از جنازهای
با چشمهایی مصنوعی
چشمهایم
نگاتیوهایی سوختهاند
که هیچ تصویری را
به یاد نمیآرند
حتّی
در تاریکخانههای مدرن
اعتقاد دارم شاعر با هدف افزایش و اثبات قلم و ذهن خویش، دست به نوآوریهایی زده است؛ من این نوآوریها را در این ترکیبها به وضوح میبینم:
می ترسم از تمام چاله های دنیا
که چاه ها را روسفید کرده اند
از جدولهای لاینحل خیابانها
از صدای کفشهای ولگردی که دور و نزدیک میشوند
سؤالهایم را نمیشنوند
و یا:
. . . و رهگذران سرگردان
مسیرشان را با من تنظیم کنند
اما اگر تمام این افزایش ظرفیتها نهایتاً برای یک بازی ساده و تسلسلی بیمعنی و بیدلیل بود، منجر به روایت ساده و تکراری میشد که پیشتر هم بسیار از این دست شنیدهایم و تنها برای خلق روایتی موزون بودهاند، آنوقت این نوآوریها منجر به آفرینش شعرهایی موفق نمیشد.
سعی شاعر در ایجاد تغییر در قالب تجربهی خاص، شاید خلاق و قابل هضم است. جذابیت هر قالبی به خاطر زیباییشناسی ظاهری آن است که در پروسهای حساب شده، شکل نهایی خود را مییابد. گریزی میزنم به نمونهای از بحرانهای امروز شعر؛ خلق تصاویر غیرواقعی و استفاده از آن در غزل را امروز کمتر شاهد هستیم. شاید به این دلیل که ایجاد چنین فضایی نیاز به ذهنی توانا و پیچیده دارد. امروز تصاویر سادهی تکراری دمدستی و پیشپاافتاده زنجیر نادیده و ندیده بسیاری از شاعران، بهخصوص شاعران جوان ما، است. ایجاد تعقید و پیچیدگیهای بیدلیل هرگز در گشودن گره از این امر موفق نبوده و نیست.
حضور رگههایی از طنز و نفی تلخ در نوع نگاه، بیان و. . . متناسب با فضای شعر که در جذب مخاطب موفق عمل کرده است؛ اتفاقی که راجع به بعضی از شعرهای غزلسرایان جوان دههی هفتاد میافتاد:
من فکر میکنم که نشستن قبول نیست
رفتن بدون حادثه از من قبول نیست
حتماً در این زمینه که با من موافقید
تنها دعا و روضه و شیون قبول نیست
و یا:
آدم هرآنچه رشته نبود آه... پنبه کرد
روزی که مرغ لاغر همسایه غاز شد
محدود شدن غزل به مضامین صرفاً عاشقانه و تهی شدن از مضامین اجتماعی، فلسفی، سیاسی هم همیشه زیبا نیست و به همین دلیل، شاعر سعی در انتقال مفاهیم و دردهای چشیده و نچشیده از روزنهای غیر از روزنهی عرفان و عشق را دارد:
اسبی بیاورید که باید سوار شد
در انتظار، گوشه نشستن قبول نیست
اسبی بیاورید که جای درنگ نیست
وقتی تفنگ هست، نیازی به سنگ نیست
باید برای آمدنش روسفید شد
سر را به باد داد که شاید شهید شد
در بیتهایی که شمههایی از احساسیگرایی و مستقیمگویی بهجای بهرهگیری شاعرانه از عاطفه در کنار دیگر امکانات و عناصر شعری شده است، قاب نهایی کار میتوانست با دقت و شاید مهندسی کلماتی بیشتری در این مهم بسیار زیباتر به دیوار تماشاگه و تصمیم مخاطب زده شود.
ردّ پای گِلهای تلخ همیشه باقی است
در افقهای نگاه همهی چوپانها
گرگ اندوه بزرگی است به اندازهی کوه
پشت تبدارترین واهمهی چوپانها
ارتباطات عمودی و افقی در چند غزل وچند شعر آزاد که از این شاعر عزیز و نابسرا خواندیم، در محدودهی خود موفق عمل کرده است؛ سادهگویی بیان روشن وشفاف، درج خاطرات زیبای شاعرانه، دردها و رنجها وگلههای اجتماعی و گاهی سیاسی و معنوی، پنجرهای رو به روشنای شعر میگشاید که شاعر از آن به دنیایی که زیر پایش هست، عمیقتر نگاه میکند.
من شاعرانهها و شاعرانهترها را «بیچشمداشت» آرزو میکنم
و عشق هنوز سخن آغاز است.