یادداشت نیلوفر بختیاری بر مجموعهغزل «اجازه هست بگویم که دوستت دارم؟»
بررسی هفت واژهی پربسامد در مجموعهشعر محمود اکرامیفر
10 شهریور 1397
13:38 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 4 رای
شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری مهر:
«چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
و تماشای تو زیباست اگر بگذارند...»
(از مجموعه غزل «اجازه هست بگویم که دوستت دارم»، غزل 27)
دکتر محمود اکرامیفر، شاعر و غزلسرای شناختهشدۀ معاصر است که در آثار وی همواره علاوه بر مفاهیم عاشقانه، دغدغههای اجتماعی و دینی نیز طنینانداز بوده است. از شناختهشدهترین اشعار او که بر سر زبانها افتاده است، مصراع معروف «یا علی گفتیم و عشق آغاز شد» است که از دل یکی از مثنویهای او برآمده و لاجرم بر دل و ذهن و زبان نسلهای پس از انقلاب خوش نشسته و نقش بسته است. حتی اخیراً در سریال تلویزیونی «معمای شاه» این بیت به عنوان یک قول معروف از دهان یکی از بازیگرها شنیده شد که واکنشهایی را نیز برانگیخت؛ چراکه احتمالاً نویسندۀ آن دیالوگ هرگز گمان نکرده بود آن مصراع، که به ضربالمثلی کهن میماند، از شاعری معاصر باشد و این خود گواه فرازمانی بودن شعر محمود اکرامیست.
از محمود اکرامی تا کنون کتابهایی چون «دریا تشنه است»، «بهارانهها»، «گريه كردن كم آرزويی نيست»، «این کتاب اسم ندارد»، و... منتشر شده است. تازهترین کتاب شعر او نیز به نام «اجازه هست بگویم که دوستت دارم» اردیبهشت امسال منتشر شد و با حضور جمعی از شاعران و ناقدان برجستهی کشور مورد نقد و بررسی قرار گرفت. این مجموعه دارای ۴۹ غزل با درونمایههای گوناگون است که بیشتر سرودههای عاشقانه و اجتماعی وی را دربرمیگیرد.
به نظر نگارنده، غزلهایی که در این مجموعه میخوانیم بیشتر دارای نگاهی طبیعتگرا هستند. عناصری چون باران و ابر، خورشید و شعله، آب و باد و آتش و خاک، درخت و گل، زمستان و بهار و توفان و دریا و... در این اشعار بارها دستمایهی مضامین شعری او قرار میگیرند و برخی از این عناصر مانند توفان، آتش، زمستان، خورشید و ... آنقدر بسامد بالایی دارند که مخاطب را به تأمل بیشتر در نمادها، تشبیهات و استعارههای شعر دکتر اکرامی فرامیخوانند؛ چرا که این واژگان کمکم در شعر او تبدیل به سکههای معتبری میشوند که به نام محمود اکرامی ضرب شدهاند و نمایندهی اندیشۀ غالب شعری شاعر و عواطف خاص او هستند. هدف از نگارش این یادداشت، بررسی برخی واژگان پربسامد مجموعهی حاضر است.
اینک به بررسی هفت واژه از میان واژگان تکرارشوندهی این اشعار میپردازیم:
توفان:
شاید بتوان گفت این واژه بیشترین بسامد را نسبت به دیگر واژگان پرکاربرد شعر او دارد. توفان در این غزلها عمدتاً نماد و نمایندهی هجوم عشق و بلای هجران است و همخانه بودن با توفان غالباً عین یکی بودن با عشقی هجرانزده است:
- «قسمت این بود که همخانهی توفان باشم/ در تو بگریزم و از خویش گریزان باشم» (غزل ۴۷)
- «لحظهای نیست که با یاد تو باران نشوم/ قطرهای هستم و همخانهی توفان بیتو» (غزل ۳۲)
- «مرا با خویش خواهد برد توفانی که در راه است/ شب یلدایی سردرگریبانی که در راه است» (غزل ۳۴)
- «فانوسوار در دل خود شعله داشتند/ قسمت نشد مقابل توفان بایستند» (غزل ۳)
- «هم از آنگونه که در بادیه توفان گم شد/ عشق بود آنچه که در غائلهی نان گم شد» (غزل ۲۵)
- «ای بت عاشقتراش من که چشم مؤمنت/ عشق این توفان پنهان را به آتش میکشد» (غزل ۳۳)
زمستان:
واژهی زمستان غالباً در شعر او نمایندهی یأس و ناامیدی و فضای بیاعتمادیست که گاه در تقابل با بهار و گاه در کنار باد و باران و به عنوان نماد تامی از خستگی و یأس و عدم امید به تغییر است:
- «زمین سرد به یاد بهار میکشد آه/ ولی چه سود؟ زمستان عوض نخواهد شد» (غزل ۲۱)
- «و شاید یخ ببندد خون گرمم سالهای سال/ میان مویرگها از زمستانی که در راه است» ( غزل۳۴)
- «باد اگر اینگونه، باران اینچنین باشد، یقین/ پنج فصل سال این مردم زمستان میشود» (غزل ۴۰)
- «سالی که غیر فصل زمستان نداشتهست/ برگی که پایمال همه می شود شدم» (غزل ۳۱)
اما گاه نیز شاعر یخ یأس و نامیدی خود را میشکند و با دم گرم شعر آن را به آتش میکشد:
- «با دو رکعت شعر، پلکی گریه، چشمی انتظار/ صحبت سرد زمستان را به آتش میکشم» (غزل ۳۶)
- «پلکی از پیراهنت بیرون بیا، قدری بخند/ خندهی یک گل، زمستان را به آتش میکشد» (غزل ۳۳)
باران:
باران در شعر محمود اکرامی وجوه متعددی دارد؛ گاه به عنوان نماد تازگی و امید و نوید آینده است:
- «لبتشنه تا همیشه بیابان؟ نمیشود/ من خواب دیدهام که تو باران میآوری» (غزل ۶)
- «دست برداشته بودیم که باران! باران!/ گردباد آمد و پیچید و بیابان گم شد» (غزل ۲۶)
و گاه در معنی گریه، دلتنگی و به عنوان نماد غم و ویرانی به کار رفته است که این دومین وجه در شعر او پررنگتر است:
- «شبیه پنجرههای نشسته در باران/ غم تو دارم و از بغض و گریه سرشارم» (غزل ۲۷)
- «باران در آفتاب؟ تعجب نکن، همین/ لبخند و گریهایست که با هم میآورم» (غزل ۵)
- «خانهام ابریست، دارد باد و باران میشود/ خانهی شاعر به یک نمباد ویران میشود» (غزل ۴۰)
گاه نیز این باران در برابر آتش عشق هیچ شمرده میشود:
«خاکم اما خاک پای دوستانم، زین سبب/ آنقدر گرمم که باران را به آتش میکشم» (غزل ۳۷)
خورشید:
واژهی خورشید نیز در شعرهای این مجموعه، بسامد بالایی دارد و بیانگر امید و روشنایی هستند و به عنوان نوید آیندهی بهتر در مضامین عاشقانه و اجتماعی این مجموعه به کار رفتهاند و گاه در تشبیه مرجح عنصری دیگر بر آن ترجیح داده شده است.
- «تا به رقص آید و همسایۀ خورشید شود/ خاک ماتمزده جا پای تو را کم دارد» (غزل ۴۵)
- «دو گام مانده به ظهر، آسمان ترک برداشت/ تو کوچ کردی و خورشید مهربان گم شد» (غزل ۳۵)
- «تا دستهای شما هست، دریا فقیر است مردم/ خورشید، این آتش محض، چون زمهریر است مردم» (غزل ۲۰)
البته گاه نیز مضامین خورشیدی شعر او رنگی از سوگ دارند. سوگِ از دست رفتن روشنایی و امید قلبی شاعر و مردم مخاطب شعر او:
«امروز سردم، قطبیام ، یلداییام، هرچند/ خورشید، روزی مشتی از خاکستر من بود» (غزل ۲۶)
«پژمرده شد خورشید فریاد شما مردم/ گم شد نگاه زندگیزاد شما مردم» (غزل ۱۲)
آتش:
از جمله واژگان بسیار تکرارشونده در این مجموعه، آتش است. شاعر دو غزل با ردیف آتش دارد. آتش و شعله در این اشعار گویای فوران حس عاشقانه و پختگی و سوختگی عاشق است.
- «دستهای روشنت جان را به آتش میکشد/ چشمهایت دین و ایمان را به آتش میکشد» (غزل ۳۳)
- «ای آتشی که میچکی از واژههای من/ ای شعر، ای شروع سرانجام لالیام» (غزل ۲)
- «آتش منتشر عشق که می سوزدمان/ آفتابیست که فردای تو را کم دارد» (غزل ۴۵)
- «یک روز شاید ببینید از شهرتان میگریزد/ با دستی از شعر و آتش، طفلی که پیر است مردم» (غزل ۲۰)
- «کاش میشد در آغوشم آتش بگیری/کاش میشد در آغوشت آتش بگیرم» (غزل ۹) که آمدن واژهی آتش میان فعل در آغوش گرفتن در این بیت به زیبایی تمام انجام شده و واژهی آتش در میان این همآغوشی قرار گرفته و شعله میکشد.
تقابل و تداخل لبخند و گریه:
از جمله تعابیر تکرارشونده در این مجموعه، دو حالت لبخند و گریه در کنار یکدیگر است که علاوه بر آنکه نمایانگر غم و شادی دنیاست، شاعر تعمداً در تدارکِ آمیختن این دو حس با یکدیگر است تا مفهوم مبارزه و مقابله با غم را با تنها سلاح دفاعی ممکن، یعنی لبخند به خواننده یادآور شود:
«چیزی شبیه گریه و لبخندتان دیریست/ در بیتبیت شعرهایم میکشد فریاد» (غزل ۱۹)
«باران در آفتاب؟ تعجب نکن، همین/ لبخند و گریهایست که با هم میآورم» (غزل ۵)
«تمام پنج فصل سال را در گریه میخندم/ خدا قوت دهد این چشمهای مهربانم را» (ص ۳۷)
فصل پنجم:
در این غزلها همچنین شاعر چندین بار از عشق با تعبیر فصل پنجم زندگی یاد میکند:
- «همین اندازه میدانم به باران تو مدیونم/ همین اندازه میدانم که عشقت فصل پنجم بود» (غزل ۸)
- «تمام پنج فصل سال را در گریه میخندم/ خدا قوت دهد این چشمهای مهربانم را» (ص ۳۷)
- «باد اگر اینگونه، باران این چنین باشد، یقین/ پنج فصل سال این مردم زمستان میشود» (غزل ۴۰)
- «روی سنگ گور خود یک بار دیگر مینویسم/ عشق فصل پنجم سال است و من از عاشقانم» (غزل ۲۲)
درمجموع، مجموعهغزل «اجازه هست بگویم که دوستت دارم؟» همانگونه که از نامش پیداست با سؤالی آغاز میشود که مقدمهی ورود به مضمون عشق است و خواننده میتواند عاشقانههایی باخلوص و صادقانه را در این مجموعه بخواند. در این مجموعه فقط عاشقانههای مطلق دارای مضمون عشق نیستند، بلکه عاشقانههای اجتماعی و دینی نیز به چشم میخورد. به عبارت دیگر عشق جزء جداییناپذیر سرودههای اکرامیفر است. عاشقانههایی که البته گاه و بیگاه توأم با حسی ناکام است. بااینحال یأس حتی اگر حس غالب برخی از این سرودهها باشد، گاه و بیگاه با امید درمیآمیزد و روزنهای پیش چشمان خواننده قرار میدهد.
در پایان عاشقانهای از این مجموعه تقدیم خوانندگان میگردد:
«قسمت این بود که همخانۀ توفان باشم
در تو بگریزم و از خویش گریزان باشم
قسمت آن بود که تو پردهنشین باشی و من
چون سر زلف زلال تو پریشان باشم
بوزد زمزمۀ زلف سیاهت در شهر
من ولی خانهنشین باشم و پنهان باشم
تو نفسهای غزلخیز شقایق باشی
من ولی خوارترین خار بیابان باشم
قسمت این بود که من ابر شوم، گریه کنم
قسمت این بود که با یاد تو باران باشم...»
(غزل ۴۷)
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.