به قلم زینب علیزاده
آواز بلند زنان | معرفی کتاب «آواز بلند» نوشتهی علیاصغر عزتی پاک
11 شهریور 1397
13:01 |
1 نظر
|
امتیاز:
5 با 2 رای
شهرستان ادب به نقل از الفیا:
مادرانه
داستان آواز بلند، دربارهی مقطعی از زندگی یک خانواده در دوران جنگ است. راوی داستان، پسر نوجوانی به نام حبیب است. او ماجرای خانوادهی مادریاش را روایت میکند. داییِ حبیب (هادی) به جنگ رفته و مدتی است که خانواده از او خبری ندارند. مادر خانواده (عزیز)، هرشب پای رادیو مینشیند و دنبال موج رادیو بغداد میگردد تا بلکه خبری از پسرش بشنود. با این حال زندگی در این خانواده و در شهر جریان دارد؛ زندگیای که مدام تحت تأثیر جنگ است. حتی عشق و عاشقی راوی داستان با شکوه، دختری که در آرایشگاه کار میکند نیز از جنگ تأثیر پذیرفته است. با اینکه حبیب در قضیهی مفقودالاثر بودن دایی و اتفاقهای جنگ بیتفاوتتر از شخصیتهای دیگر داستان است، ولی تمام زندگیاش با جنگ و انفجار و انتظار همراه شده است.
با اینکه راوی داستان یک پسر نوجوان است و از ابتدا تا انتهای داستان از زاویه دید اولشخص، روایت میشود، ولی اصل داستان حول محور عزیز میچرخد و همه نگران وضعیت عزیز هستند، حتی بیشتر از اینکه نگران پسرش هادی باشند، چون هادی به اختیار خودش به جنگ رفته و تکلیفش مشخص است؛ ولی عزیز دلواپس هادی است. عزیز، مادربزرگ حبیب است که انتظار روزهایش را تلخ کرده و از آنجایی که مادر یکی از ستونهای اصلی خانواده است و این اتفاق تلخ و انتظار کشنده روی خانواده تاثیر بدی گذاشته است.
عزیز روزها و شبهایش را به انتظار رسیدن خبری از هادی سپری میکند؛ مدام پای رادیو مینشیند و وقتی خیلی بیقرار میشود، درِ حیاط را باز میکند و جلوی در مینشیند. گویی فضای خانه گلویش را فشار میدهد و نفس کم میآورد. آقاجان نیز بیشتر به خاطر عزیز است که به استناد خبر نصفونیمهای که دربارهی هادی شنیده، راهی سفر میشود و برای آزادی هادی به کومولهها پول میدهد. وقتی هم که دست خالی به خانه برمیگردد، با اینکه خودش هنوز خبر مشخصی از پسرش ندارد، باز به خاطر عزیز است که به او میگوید دیگر نباید منتظر هادی باشد تا خدا به او صبر بدهد و… تنها برای این که عزیز از این انتظار تلخ و کشنده نجات پیدا کند.
دایی مصطفی هم وقتی بیقراری عزیز و اقدام آقاجان برای آزادی هادی را میبیند، آقای نیلگون و پدر حبیب را با خودش همراه میکند و برای یافتن نشانهای از هادی راهی سفر میشود. در این مدت عزیز باز هم چشمانتظار است. او حالا چشمانتظار هادی، آقاجان، دایی مصطفی و دامادش یعنی پدر حبیب نیز هست. انگار تمام زندگی این زن در این مدت در انتظار میگذرد و این انتظار یا وقتی تمام میشود که آقاجان سعی میکند ماجرای کشته شدن هادی را به عزیز بگوید و یا وقتی که خانه روی سر عزیز و بقیه خراب میشود.
زنهایی با آواز بلند
زنهای حاضر در داستان به ترتیب نقششان، عزیز، شکوه، خاله مهناز، خانم سماوات، طوبی و مادر حبیب هستند. پیش از این شخصیت عزیز بررسی شد. خاله مهناز یکی دیگر از زنهای داستان است که در کنار عزیز و بقیه در غم فقدان برادر و انتظار برگشتنش با او سهیم است. این انتظار آنقدر سخت است که حجت، کسی که عاشق مهناز است، به کردستان میرود تا بلکه با به دست آوردن خبری از هادی، دل معشوقش را از آن خود کند.
شکوه که معشوق راوی داستان است، جنبهی دیگری از زن را در این داستان به نمایش میگذارد. شکوه هم مانند حبیب نوجوانی است که بیشتر به فکر عشق و عاشقی است و بیتفاوت از کنار جنگ و وقایع هولناک آن میگذرد، اما در آخر داستان ثابت میشود که با عشق هم نمیتوان از کنار جنگ بیتفاوت گذشت.
خانم سماوات نیز یکی دیگر از زنهای داستان است. او که بیشتر از هر مسئلهای به حفظ آبروی خودش و محیط کسبوکارش اهمیت میدهد، به شاگردش شکوه در دیدن حبیب سختگیری میکند. با این حال او زنی باتجربه است که سعی دارد احساسات و نیازهای سن آن دو را درک کند. به همین دلیل یک بار خودش آن دو را با هم روبهرو میکند تا حرفهایشان را بزنند و تکلیفشان را با رابطهشان مشخص کنند؛ ولی در همان حال نیز بیشتر به موقعیت و آبروی خودش میاندیشد.
طوبی، همسایهی عزیز مدام با شوهر فرهنگیاش در حال دعوا است. رفتار او نیز نمونهای از یک جنگ ناخواسته است که صحبتهای خاله برای تحریک او و ایستادن مقابل کتککاریهای شوهرش نتیجه نمیدهد.
دو زن دیگر نیز در داستان حضور دارند که از یکی تصویرش را میبینیم و از دیگری صدایش را میشنویم. تصویر مربوط به عروسی است که هنگام بمباران به همراه داماد تصادف میکند و مخاطب با چهرهی خونآلودش روبهرو میشود؛ و صدا هم متعلق به خوانندهی عربی است که صدای «هجرانک هجرانک»ش در ذهن راوی و خواننده داستان طنینانداز است.
به این ترتیب میتوان گفت هرکدام از زنهای این داستان نمایندهی طیفی از زنهای جامعه آن روزها است. نقش عزیز، به عنوان مادر، با نقش شکوه، که دختر نوجوان عاشقپیشهای است و فارغ از مشکلات دوروبرش است، با هم متفاوت است. همانطور که نقش شکوه با خانم سماوات و با خاله و با طوبی خانم تفاوت دارد.
اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که عزیز اگرچه نقش پررنگی در سمت مادر و همسر و مادربزرگ دارد، ولی او نیز مانند دیگر زنهای داستان تقریباً شخصیتی منفعل دارد و در مواجهه با وقایع جنگ همچون بقیهی زنهای داستان، تنها کاری که میتواند بکند این است که از خودش به عنوان ناموس کشورش حفاظت کند: «با شنیدن اولین کلمه برگشتم و مخفیگاه زن صاحبصدا را پیدا کردم، چند قدم عقبتر نشسته بود، پشت دری آبیرنگ. من فقط گوشهی چادرش را دیدم که از چاک در افتاده بود روی موزاییکهای پیادهرو. فکرم رفت به عزیز و اینکه الآن لابد او هم مقنعهاش را سرکرده و لباس مرتب پوشیده تا اگر یکوقت بمب افتاد توی خانه و خدای ناکرده ماند زیر خاک، مردم جسدش را با حجاب کامل بیرون بیاورند. »(ص ۳۶)
* عزتی پاک، علیاصغر،۱۳۹۰، آواز بلند، نشر سلمان پاک، تهران