شهرستان ادب به نقل از روزنامهی خراسان:
«هر پنجره چشمی شده یا رب که گذر داشت؟
هر روزنه گوشی شده یا رب چه خبر بود؟»
(مجموعهشعر «پنجرههای آجری»، «آن بیت مورب»، ص ۷)
در مجموعهشعر «پنجرههای آجری» سرودۀ حس دلبری آنچه در نگاه اول مخاطب را به خود جذب میکند، طرح جلد خاص و آن دیوار مشبکیست که به شکل نام مجموعه، دریچهای به آسمان گشوده است. شاید از نظر یک طراح گرافیک این طرح خاص میتوانست اجرای بهتری نیز داشته باشد، اما از نظر من که طراح نیستم و قصد نقد طرح جلد این مجموعه را هم ندارم، عنوان کتاب و طراحی جلد آن بهحدکافی توانسته است به سرک کشیدن در محتوای آن ترغیبم کند.
حالا که خواندن این کتاب را به پایان رساندهام، سعی میکنم ابتدا هر آنچه از آن در ذهنم باقی مانده و برجستگی لازم را داشته است، به زبان بیاورم. به گمانم این صادقانهترین شیوۀ نقد است. اینکه در درجه اول تأثیر یک کتاب بر وجود خود را جویا شویم. پس فعلاً نکتههایی را که از بیتهای خوب و ابیاتی از این اشعار که به مذاقم خوش نیامده برداشتهام، کنار میگذارم.
در نظر اول اشعار این مجموعه از شاعری حکایت میکند که به زبان و ادبیات پارسی مسلط است. میدانیم شاعر دکترای زبان و ادبیات پارسی دارد و مدرس دانشگاه و پژوهشگر است ـ که البته این مسئله نیز در ایجاد ویژگی مورد نظر مؤثر است ـ اما گواه نظر من اشعار این مجموعه هستند. زبان شعرهای این مجموعه مرا یاد زبان غزلهای مولوی میاندازد.
«چراغ کوچهی خورشیدم، بلوغ بربط ناهیدم
به رنگ عشرت حمشیدم، که چون تو جام جمی دارم
کبوترانه به هر چاهی پری کشیدهام و آهی
که عاقبت شدهام شاهی که حرمت و حرمی دارم...» (شب شراب، ص ۵۰)
استفاده از قافیههای میانی، توجه به موسیقی کلمات، تضادها و مراعات و نظیرها و شیوهی استفاده از تلمیحات، حاکی از تعهد و پایبندی شاعر به زبان غزل کلاسیک است. البته این از یک دانشآموختهی ادبیات پارسی که عموماً تمرکزش بر شعر کلاسیک است بعید نیست، که میتواند بیانگر علاقهی شاعر به حال و هوای عرفانی - انتقادی غزلهای مولوی و حافظ و ... نیز باشد.
داشتن این اطلاعات که موضوع رسالۀ دکتری شاعر تطور غزل معاصر در دهه ۶۰ تا ۸۰ است نیز به نوعی توجیهکنندهی تجدد زبانی او در غزلهای متعددی از این مجموعه است، که در این خصوص در ادامه مثالهایی میآورم.
ویژگی دیگری که از این اشعار در ذهن منِ مخاطب مانده، طبیعتگرایی و تصویری بودن اشعار است؛ البته اشعار با مضامین انتزاعی نیز در این مجموعه وجود دارد، اما در بیشتر شعرها سخن از طبیعت و بهار، آب و گل و بلبل و شکوفه و شبنم، و مهتاب و آسمان و ... است:
«شب قرار است قرار از کف ما در برود
هرکه را شوق طرب نیست به بستر برود
شبنم از کنج لب گل بچکد بر پر صبح
سار بر شانهی سرسبز صنوبر برود
کبکها قهقهه در کوه و کمر اندازند
نگذارند کسی حوصلهاش سر برود...» (بر منبر گل، ص ۳۵)
البته این ویژگی از شاعری که میدانیم روستازاده است و در دل روستا دوران کودکی خود را گذرانده، بعید نیست و میتواند سنگ بنایی باشد برای شکلگیری اعتراضهای شاعر به زندگی متمدننمای شهری، چنانکه در غزلهای «یادم نمیرود» و «بهار کاغذی» مشهود است:
«گفتم کدام رود؟ کدامین شهر؟ آنجا عذابخانهی ارواح است
آنجا در امتداد خیابانها دود دروغ و رود ریا جاریست
آنجا کمیت عاطفهها لنگ است آنجا تمدن است که میتازد
آنجا به سمت کوچۀ خوشبختی سیل جنونپرست بلا جاریست» (یادم نمیرود، ص ۳۱)
اگرچه برخی ابیات این غزل کمی رنگوبوی شعار دارد، اما دارای ابیاتی درخشان و روایتی دلپسند است.
ویژگی دیگر این مجموعه از نظر من پررنگ بودن مضامین غنایی و عاشقانه است و آمیختن آنها با تلمیحات، استعارهها و گاه ردیفهای خاص.
«آتش به جهان کشید با چشم
این چشمه فتنه بود یا چشم
تثلیث نمیپرستم اما
من معتقدم خودم خدا چشم...» (غزل چشم، ص ۳۳)
همچنین شاعر به کرات به انتقاد از ظاهرپرستی و دینداریِ بدون اعتقاد و بیاعتباری دنیا میپردازد که این مضامین در اشعاری چون «نامهای به پسرم»، «هبوط»، «بازی»، «رنج زمین»... نمایان شده است:
«گذرم به مسجد افتاد چه کاخ زرنگاری
چه نماز باشکوهی چه شکوه بینشاطی» (هبوط ص ۴۵)
-
«آیین گلپرستی و رسم شکفتگی
در حجرههای تنگ تحجر حرام شد
شب با گلی محمدی آمد به باغ ما
فردا کنار غنچه نرگس حرام شد» (نامهای به پسرم ص۲۳)
-
«ماندهام خوشنشین کوفۀ ما در جواب علی چه خواهد گفت
سفرۀ هفترنگمان فردا پیش نان جوین چه خواهد کرد» (رنج زمین، ص ۷۸)
نکتهی دیگر وجود نوعی بیان روایی در اکثر این اشعار است که سبب انسجام محتوایی هر غزل شده. همچنین حسن مطلع و حسن مقطعهایی که در ذهن مخاطب میماند و در ماندگار شدن شعر او در ذهن تأثیر میگذارد.
اینها ویژگیهاییست که از کتاب «پنجرههای آجری» در ذهن من برجسته و درخشان مانده است. اما نکات جزئیتری نیز وجود دارد که به نظرم در اشعار یا ابیاتی خاص- بهتر است بگویم شاه بیت- اتفاق افتاده و لازم به ذکر است. در این میان ابیاتی نیز وجود داشتهاند که پیوند میان نگاه من مخاطب را با شعر پس زدهاند. به عبارت دیگر این اشعار یا ابیات، به دلایلی چون ابهام، ضعف و سستی محتوا، کاربرد بیرویه آرایهها و صنایع لفظی و معنوی، بوی تصنع میدهند، که از هر دو نوع (چه شاهبیتها و چه مواردی که به نظرم ابیاتی ضعیف بوده است) مثالهایی خواهم آورد.
ابیات درخشان و کشفهای تازه:
۱-تلمیحات هنرمندانه: آوردن تلمیح در ضمن شعر همواره نمیتواند نکته مثبت به شمار آید؛ مگر آنکه شاعر با تصرف و افزودن معنا به تلمیح، آن را آراسته و از نو کشف کرده باشد:
«ببین با عشقبازیها چه کردند
که حافظ بوسه بر مهتاب میزد
که لیلی بید مجنون شانه میزد
زلیخا حسن یوسف آب میداد
به یاد گیسوی بیچاره فرهاد
سر شیرینبیان را تاب میداد» (غزل دیروز ص ۴۱)
۲-وجود طرد و عکسهای نوآورانه:
«چل بار پیش یکبار من آمدم به دنیا
یک بار در چهل سال دنیا به من نیامد...» (خوبی چه خواب خوبیست، ص ۶۳)
۳-وجود حسن تعلیلهای زیبا:
مثال یک:
-«در نام مستش اول- آخر مولوی یک میم
از ابتدا تا انتها خیام یک خم بود...» (دیروز، ص ۸۱)
-مثال دو:
در بیت زیر شاعر با ظرافت به بیان حسن تعلیلی پنهان پرداخته است:
«مادربزرگ از آن طرف کرسی تا استکان چای مرا میریخت
خندید و گفت چشم تمدن کور قلیان من ز دورۀ قاجاریست» ( یادم نمیرود، ص۳۲)
که ضمن آنکه میان کور شدن چشم تمدن و قلیان (دود آن) ارتباط وجود دارد، به نظر من این بیت در خود به قرینۀ معنایی یک ضرب المثل نهفته نیز دارد. اینکه میگوییم دودش به چشم خودت میرود.
۴-استفاده از از ایهامهای لطیف و هنرمندانه:
مثال یک:
«اگر به قهر کنار رخ تو مات شوم
وگر به لطف تو مهمان گونههات شوم
همیشه منطق لبهای عاشقان این است
که بوسههای تو بر هر دو گونه شیرین است» (شب، ص ۸۷)
مثال دو:
-«میشد که گاهی قحط یک جو نان گندم بود
یک خرمن اما بر لب مردم تبسم بود» (دیروز، ص۸۱)
۵-تشبیهات ناب:
«سر زبان زمین قرص خواب شد خورشید
همیشه بر لب شب، قصۀ قشنگی هست» (همیشه، ص ۷۹)
غزلها و رباعیهای برجسته:
از جمله غزلهای دلنشین و خلاقانهی این مجموعه از نظر من غزلهایی از جنس غزلهای «دلخوشی»، «دیروز» (دو غزل به این نام در این مجموعه وجود دارد که هر دو غزل در شمار اشعار خوب این مجموعهاند)، «صورتک»، «در سه حرفی نامم»، «سرداب»، «در حسرت یک ترانه دیدار»، «رنج زمین» است.
از این میان به ابیاتی از غزل «سرداب» اشاره میکنم. غزلی که نگاهی تازه به مقولهی انتظار دارد و از نظر زبان و تعبیرات بسیار به معیارهای غزل معاصر نزدیک است:
«مثل یک انتظار سردرگم، خسته از خواب جمعه بعدازظهر
تخمههای شکسته را انداخت، توی بشقاب جمعه بعدازظهر
...
ضربانهای گیج این ساعت مثل دیروزهای دیگر نیست
یک نفر راه میرود انگار روی اعصاب جمعه بعدازظهر
دشنه در دیس، بوف کور، نگاه، دشنه در دست کور، عصر سیاه
روی غربت سه قطره خون آن گاه نعش، ارابه، جمعه بعدازظهر
لاشۀ هفت روز دیگر را نسل دلمرده میبرد بر دوش
تا به خاک همیشه بسپارد توی سرداب جمعه بعدازظهر...» (سراب، ص ۷۳)
در کنار غزلها، مثنویها و رباعیهای این مجموعه نیز دارای مضامین تازه و کشفهای دلپذیر هستند. به عنوان مثال از یکی از این رباعیها یاد میکنم:
«املام ضعیف نیست اما ناچار
اینگونه همیشه مینویسم د ی د ار
دلتنگ توام اگر تو دلتنگ منی
یکیک همۀ فاصلهها را بردار» (رباعی ۷، ص ۱۰۳)
ابیات سست:
۱-عدم فصاحت:
در غزل «کم میزند دلم» ردیف در برخی ابیات خوش ننشسته و حالتی تصنعی به شعر داده است. از این قرارند قافیهها که گاه با ردیف همخوانی چندانی ندارند:
«یک شب به خنده گفت چرا داد میزنی؟
این قدر هی نگو که دلم میزند دلم
حرفش ادامه داشت که بیاختیار من
گفتم عزیز من! چه کنم؟ میزند دلم
آرام برد گوش مرا روی سینهاش
دیدم چنین که اوست چه کم میزند دلم...» ( کم میزند دلم، ص ۱۴)
که در بیت: «حرفش ادامه داشت که بیاختیار من / گفتم عزیز من چه کنم میزند دلم.» علاوه بر اینکه کلماتی چون «بیاختیار» و «عزیز من» وزنپرکن هستند و وجودشان حشو به نظر میآید، آوردن ضمیر «من» در مصراع اول همین بیت نیز حشو است. خصوصاً این حشو به دلیل وجود «من» در مصراع دوم بیشتر به چشم میآید. در کل ابیات فوق از نظر لفظ و محتوا سست و فاقد شاعرانگی هستند و تنها ویژگیشان موزون بودن است.
البته در برخی ابیات دیگر این مجموعه نیز ردی از حشو دیده میشود. مثلاً در مثنوی «عاشورایی» آنجا که شاعر میگوید:
« نیاز بر سر دستان تشنگان رقصید
خدا به هیئت ساقی در آمد و چرخید» (عاشورایی، ص ۹۱)
با وجود آنکه میدانیم ساقی به معنای شرابدهنده است و در بیت بعد نیز نام شراب میآید (گشود خمره و آتش در آفتاب کشید/ از آسمان به زمین خطی از شراب کشید) باز در ابیات بعد نیز کلمه شراب تکرار میشود. که سبب ملالآور شدن ابیات و مخل فصاحت است:
«خطی کشید و رفیقان یکان یکان رفتند
شراب داد و حریفان به آسمان رفتند
به گرد آینه هفتاد و یک ستاره شدند
شراب وحدتشان داد و یک ستاره شدند»
نکتهی دیگر استفاده از «من را» به جای «مرا»ست که چندان فصیح نیست:
«نشانه رفته زمان و زمین تن من را
شما شبانه ببندید بار رفتن را» (عاشورایی، ص ۹۳)
همچنین معمولاً میگوییم «زمین و زمان» نه «زمان و زمین»، مگر آنکه شاعر به دلیل خاصی جای این دو واژه را عوض کرده باشد که در این بیت تعمدی به نظر نمیآید.
۲-بازی با کلمات و آوردن جناسهای تصنعی:
غزل «برای حادثهی عاشقی» از نظر من شعری صرفاً قافیهمحور و دارای مضامین تکراریست که تداوم این روند در طول ده بیت غزل سبب ملالآوری آن شده است.
«وگر مجالی و خالی و حس و حالی هست
در ازدحام کمانهای تشنه بالی نیست» (برای حادثه عاشقی، ص ۶۹)
جناسهای موجود در بیت ذکر شده چندان طبیعی به نظر نمیرسند و تنها به اعتبار جناس بودن، بدون نوآوری خاصی پشت یکدیگر ردیف شدهاند.
۳-اشکالات دستوری:
«در خاطرم حکایتی از کهنه مانده است
در خاطرم حکایتی از گنبد کبود
از روزهای روی زمین هیچکس نداشت
از روزهای غیر خدا هیچکس نبود» (نامهای به پسرم، ص ۲۱)
در بیت مذکور، احتمالاً مقصود شاعر در مصراع اولِ بیت دوم «هیچکس نبود» است که به دلیل آنکه در مصراع بعد فعل «نبود» تکرار میشود از آوردن آن پرهیز کرده است. همچنین در بیت اول «حکایتی از کهنه»، دور از هنجار طبیعی زبان است. معمولاً میگوییم حکایتی کهنه و البته برای حکایت کلماتی چون قدیمی بیشتر مورد استعمال است، یا مثلاً حکایتی از گذشته.
۴-عدم دقت در انتخاب نام اشعار:
در این مجموعه دو شعر به نام «چشم» و دو شعر به نام «دیروز» وجود دارد که ضرورتاً باید با قرار گرفتن شماره در کنار هر یک از یکدیگر متمایز میشدند.
در مجموع «پنجرههای آجری» از شاعری باتجربه حکایت میکند. شاعر پیش از این نیز مجموعههایی منتشر کرده است و در این مجموعه نیز علاوه بر غزلها، اشعاری در قالبهای چارپاره، مثنوی و رباعیهایی که استانداردهای یک شعر خوب را دارا هستند نیز میخوانیم. اما به نظر میرسد فعالیت جدی او در غزل باشد. تنها نکتهای که باقی میماند، مسئلهی زبان شعر اوست که در برخی غزلها متمایل به غزل معاصر و نئوکلاسیک است و در برخی موارد بسیار به زبان شعر کلاسیک نزدیک میشود. اگر بتوان از این دو حال و هوا معدلی به دست آورد که بیانگر زبان اختصاصی شاعر باشد، غزلهای یکدستتری پیش روی ما قرار میگیرد؛ همانگونه که در این مجموعه نیز اینگونه اشعار وجود دارند.
مجموعۀ «پنجرههای آجری» پنجرهای به شعرهای غالباً موفق حسن دلبری گشوده است. امید که در آثار آیندهی این شاعر همچنان دریچههای تازهای به روی شعر پارسی گشوده شود.