محمدمهدی سیار:
«رازمندی عالم نقطه مشترک فلسفه و شعر است»
20 شهریور 1397
13:43 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 2 رای
شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری مهر: محمد مهدی سیار، شاعر و دانشآموختهی فلسفه، با بیان اینکه رازمندی عالم نقطهی اشتراک شعر و فلسفه است، گفت: «اگر شعر خود را درگیر بنیادیترین پرسشها نکند، کارایی ندارد».
شعر و فلسفه همواره موضوعات فکر و فرهنگ بشری بوده است. در تاریخ فلسفۀ یونان، افلاطون از نخستین فیلسوفانی است که به شعر نیز پرداخته است. بسیاری از فیلسوفان یا شاعر بودهاند یا متنهایی نوشتهاند که حالت شاعرانه داشته است. محمد مهدی سیار به عنوان شاعری که در رشتۀ فلسفه تحصیل کرده است، از رابطۀ بین شعر و فلسفه سخن گفته که در زیر میخوانیم:
سیار در ابتدا دربارۀ تصوری که از فلسفه و شعر میشود بیان کرد: «فلسفه و ادبیات پدیدههای تاریخی هستند. تصور عمومی این است که شعر و فلسفه دو ساحت متفاوت و متضادند و قابل جمع نیستند. اما در تاریخ که نگاه میکنیم، پیوندهای محکم و دیرینهای میان این دو وجود داشته است. بزرگترین شعرای ما عنوان حکیم داشتهاند و بزرگترین فیلسوفان ما نیز هرگز با شعر و ادبیات بیگانه نبودهاند و از فیلسوفانی مانند ابن سینا و سهروردی آثار ادبی برجای مانده است. هرچند که این آثار ادبی به اندازهی آثار فلسفی آنها شهرت ندارد، اما امثال حکیم عمر خیام و ناصر خسرو قبادیانی هم وجود دارند که همزمان به عنوان فیلسوف و شاعر شناخته شدهاند و از اینها هم اثر ادبی و هم رسالهی فلسفی به دست ما رسیده است. متنهای افلاطون هم که به عنوان فیلسوف ستیزهگر با شعر شناخته شده است، بسیار شاعرانه است».
وی در ادامه به تعریف فلسفه پرداخته و عنوان کرد: «اول باید ببینیم که فلسفه چیست؟ که این سؤال به یک سؤال فلسفی تبدیل شده است. برای فلسفه نمیتوان به یک تعریف واحد دست یافت. فلسفه تصور معنایی گستردهای دارد. در دورههایی به دانش، فلسفه میگفتند و هر دانش روشمندی فلسفه نامیده میشد. درواقع مترادف با علم به کار میرفت که با این معنا کاری نداریم. از زمان سقراط و بهخصوص ارسطو به بعد فلسفه به این معنا گرفته میشود که فلسفه دانشِ شناخت موجود است بما هو موجود. این تعریف مهمترین تعریف برای فلسفه است».
وی افزود: «امروزه موضوع علم چیز مهمی نیست و به مرور زمان و در طی یادگیری علم به تصور کلی از موضوع علم مورد مطالعه میرسیم؛ اما در گذشته که تا به امروز هم در بعضی نحلههای آموزشی وجود دارد، مقدماتی برای تدریس هر علم را لازم میدانستهاند که یکی از مقدمات آن موضوع علم بوده است که این علم دربارهی چه چیزی صحبت میکند و سپس علوم را براساس موضوع طبقهبندی میکردند».
وی ادامه داد: «پس هر چیزی در اشیاء میتواند موضوع علمی واقع شود و همهی این اشیاء یک صفت مشترک دارند و آن این است که موجودند و هستند. دانشی که دربارهی کلیترین قوانین حاکم بر موجودات صحبت میکند، فلسفه است؛ درواقع فلسفه یعنی شناخت ویژگیهای موجودات از آن جهت که موجودند. یکی از مهمترین مباحث در این حیطه علیت و معلولیت است؛ اینکه موجودات اولاً هستند و اینکه این هستی علتی میخواهد یا نه و اینکه آیا هر وجودی نیاز به علت دارد، از مباحث مهم فلسفه میباشد. پرسشهایی از قبیل وجود خدا، رابطهی خدا و مخلوقات، رابطهی جسم و غیرجسم، ابزارهای حسی و غیرحسی برای ادراک وجود؛ پرسشهایی هستند که در طول زمان مورد توجه بودهاند و به علم فلسفه تبدیل میشوند. دربارهی تمام جنبههای وجودی انسان میشود پرسشهای فلسفی مطرح کرد؛ پرسشهایی که در هیچ علم دیگری جای ندارند».
سیار گفت: «دانش فلسفه در تعریف اولیهی خود یعنی موجود بما هو موجود محدود نماند و فلسفه با تفکر و اندیشیدن مترادف شده است. حتی در روششناسی هم پایبند به اصول و روش اولیه نمانده است و علاوه بر روش عقلی، استفاده از تخیل و روش غیرعقلی هم رواج یافته است. به همین دلیل برخی معتقدند میان فلسفه و شعر تمایزی وجود ندارد و هرچه شاعر می گوید، هرچند از روش غیرعقلانی استفاده میکند، اندیشهای است برتر از اندیشهی عقلانی. فلسفه دانشی است که نه مقید به تاریخ خود مانده و نه مقید به تعریف خود و حد و مرزی ندارد. در زمینهی هر پدیده و دانشی فلسفهای وجود دارد. بنیادیترین پرسش ها دربارهی هرچیز فلسفه نام دارد. اگر شعر خود را درگیر بنیادیترین پرسشها نکند، پس کارایی ندارد. اگر شعر حرفی است که ارزش گفتن دارد، همان فلسفه است».
این عضو مؤسسۀ شهرستان ادب افزود: «پس فلسفه یعنی درگیر شدن با پرسشهای بنیادی با هر روشی. فلسفه، درگیری با عمیقترین پرسشها است و درگیری با بیپاسخترین پرسشها و لذت بردن از این بیپاسخیها. فیلسوف کسی است که دنبال راه حل نمیگردد. فیلسوف با پرسشها زندگی میکند و از آنها لذت میبرد. فلسفهی واقعی یعنی از رمز و راز داشتنِ هستی مطلع باشیم و بدانیم که رازهایی وجود دارند که با آنها میتوان زندگی کرد».
وی ادامه داد: «خیام دراینباره میگوید: «هرگز دل من ز علم محروم نشد/ کم ماند ز اسرار که معلوم نشد/ هفتاد و دوسال فکر کردم شب و روز/ معلومم شد که هیچ معلوم نشد. این رازمندی عالم نقطهی مشترک فلسفه و شعر است. معنی فلسفه این است که بدانیم که نمیدانیم، سقراط هم دراینباره میگوید که من دوستدار علم و دانش هستم. اگر خیام را به عنوان تعیّن انسانی پیوند شعر و فلسفه بپذیریم، این مصرع خیام تعین کلامی این پیوند است».
وی افزود: «حرکت جوهری ملاصدرا سرفصل شاعرانهای دارد که توصیه میشود شاعران جوان آن را بخوانند. صورت قدیمیتر این بحث نزد عرفان است که در عرفان نظری با عنوان تجدد امثال آمده است و این در شعر مولوی هم هست که میگوید: هر زمان نو میشود دنیا و ما / بیخبر از نو شدن اندر بقا».
وی گفت: «ملاصدرا سعی کرده است به شیوهی عقلانی اثبات کند که تمام این عالم نابود میشود و دوباره آفریده میشود که این نظر اوج تعقل اسلامی هم میباشد و اوج فلسفهی اسلامی این عقیده است؛ میتوان گفت که اوج تخیل فلسفهی غرب هم به این حد نخواهد رسید».
سیار در پایان اظهار داشت: «ملاصدرا دربارهی زمان عقیده دارد که زمان، ادراک ما از نابودی اشیا است و برای همین احساس میکنیم زمان وجود دارد. مفهوم زمان انعکاس ادراک ما در ذهن ما است. انسان توانایی درک تغییر دائمی را دارد و بنابراین انسان و تعریف انسان جایگاه ویژهای در حرکت جوهری دارد».
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.
چهارشنبه, 27 اردیبهشت,1402