شهرستان ادب: هفدهمین میزگرد از سری میزگردهای آزاد ادبی بوطیقا در مؤسسۀ شهرستان ادب برگزار شد و قربان ولیئی، زهیر توکلی، سروش عمرانی و علیرضا سمیعی دربارۀ شعر عرفانی در زبان فارسی به بحث و گفتوگو پرداختند.
مشروح این میزگرد را در ادامه میخوانید:
علیرضا سمیعی: بگذارید این بوطیقا را که دربارۀ شعرعرفانی است از آخرش شروع کنیم. منظورم آنجاست که دیگر عرفان، عمومیت پیدا کرده و همهجا و همهکس در مورد آن حرف میزنند. در این نگرش یکجور تقلیل شعر عرفانی به اخلاق عرفی دیده میشود که بیشتر به تحریف شعر عرفانی و میراث عرفانی منجر شده است. مثلاً اگر این قرائتهای رمانتیک از شعر عرفانی را سند و ملاک بدانیم، آنموقع نمیدانیم با آنچه از رفتار خشماگین و کردار بیپروای شمس تبریزی نقلشده چکار باید بکنیم. آیا باید بگوییم بسیاری از شاعران صوفیمسلک مثل سنایی و مولوی، عارف نبودهاند؟ یا باید بگوییم که این درک سکولار و رمانتیک از معنویت، تحریف میراث عرفانی است. سنایی که بهعنوان آغازگر شعر عرفانی شناخته شده، سروده: ای خداوندان مال الاعتبار الاعتبار/ ای خداخوانان قال الاعتذار الاعتذار/ گرچه آدمسیرتان سگصفت مستولیند/ همکنون بینی که از میدان دل، عیاروار/ جوهر آدم برون تازد برآرد ناگهان/ زین سگان آدمی کیمخت و خر مردم دمار... . نمونههایی از ایندست نشان میدهد که عرفان نه عبارت از سهلگیری در شریعت بلکه برعکس، جدیت در فرائض و نوافل بوده است.
قربان ولیئی: طرح سؤال شما بهگونهای بود که گویا فقط میراث عرفانی ما شعر سنایی است درحالیکه چنین نیست. اتفاقاً سنایی از چهرهای بحثبرانگیز است. از جمله شفیعی کدکنی میگوید: «او یک قطب خاکستری دارد، یک قطب تیره و یک قطب روشن». برخی میگویند او تحول یافته و برخی حتی منکر تحولش هستند. اما چهرههای دیگر مثل عطار و مولوی در شعر، و نجم رازی و احمد غزالی و نجمالدین کبری و ابن خفیف شیرازی و روزبهان بقلی و... در نثراز جنس دیگر هستند.
گفتید شعر عرفانی تقلیل داده میشود به اخلاق. شمس، مولوی را سرزنش کرده که چرا شعر حقیقت میگوید. گفته «پیغامبر حقایق نگفت إلا موت» بنابراین شمس معتقد بوده که اساساً شعر اخلاقی باید گفت و حتی مولوی را سرزنش میکرد که چرا شعر حقانی میگویی. نباید مرتبۀ شعر اخلاقی را فرو بکاهیم. چنانکه به تعبیر شمس، پیامبر برای تکمیل اخلاق آمده است: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ». چون عارفی که به بارگاه حقیقت بار مییابد اولین چیزی که درمییابد این است که حقیقت ناگفتنی است. اولاً ساحت حقانی، مفهومناپذیر و ثانیاً بیانناپذیر است. ولیام جیمز هم اشاره کرده که یکی از چهار ویژگی تجربۀ عرفانی این است که سخناش به بیان در نمیآید. بنابراین چرا باید از حقیقت گفت؟ ولی اخلاقی که عارف خواهد گفت الزاماً با اخلاقی که دیگری میگوید، فرق دارد. اخلاقی که عارف میگوید اخلاق سلوک خواهد بود؛ اخلاقی دینامیک و پویا که اخلاق ما را بهگونهای تغییر میدهد که مستعد پذیرش معرفت و اصول حق بشویم.
این اخلاق مثلاً با اخلاق یونانی متفاوت است. بنابراین اخلاق عرفانی داریم. من گمان میکنم بیشتر ابیاتی که در مثنوی هست از جنس اخلاق است و شعر عطار، وقف اخلاق عرفانی است. مولوی البته در لحظات شور و شیدایی غزلش دیگر جنبۀ تعلیمی ندارد. آنجا موقوف بیان حقایق است؛ شاید هم تذکر شمس باعث شده که مولوی از غزلها به مثنوی پرداخته باشد.
سروش عمرانی: سه مطلب را در تکملۀ بحث بگویم. در برههای که بیشترین آفرینشهای هنری در عالم ایران اسلامی به صحنه آمدند، یعنی قرون شش و هفت و هشت، توجه به شعر اخلاقی، تبدیل به سنت شده بود. مثلاً در بوستان جز باب عشق و شور و مستی، باقی اخلاق است. هرچند همانطور که دکتر ولیئی گفتند نگاهی به اخلاق ناصری یا قابوسنامه نشان میدهد که رویکردهای اخلاقی ما تحتتأثیر یونان است. اما کتب اخلاقیای که آبشخور عرفانی دارند، نشان میدهد آن جنبۀ اخلاقی که از منبع الهام، صادر شده به عنوان راهکاری اخلاقی، در خود اشاراتی دارند که به سلوک و تعالی منجر میشوند. مثلاً کیمیای سعادت ـبا اینکه محمدغزالی، عارفی درجۀ یک نیست و چرخشی داشتهـ بهروشنی علو طبع اخلاق عرفانی را نشان میدهد. و نکتۀ سوم: توجه کنیم که مخاطب غزل در قدیم افراد خاص بودند درحالیکه مخاطب مثنوی عوام هستند. ازاینرو در آن، قصه و تعلیم و اخلاق لازم میآمده است.
زهیر توکلی: آیا میشود با مثالی منظور خودت را روشن کنی؟
سمیعی: بله، مثلاً همین دورههای آزاد مولویخوانی و تفسیر دکتر ملکیان را ببینید یا درس دانشگاهی مرحوم محجوب را گوش کنید. آدم گمان میکند مولوی کاری ندارد جز اینکه به ما بگوید با هم مهربان باشیم یا از طبیعت مراقبت کنیم و خلاصه هرچه، نامش را میتوان اخلاق هنجاری گذاشت. البته مولوی ضد مهربانی یا شکنجهگر طبیعت نبود اما در این تفسیرها نحوهای از تقلیل دادن عرفان به نسخههای آرامبخش بهچشم میخورد که میراث عرفانی ما را پشت گوش میاندازد.
توکلی: درست است که عرفا آن قدرها هم شستهرفته نبودهاند. این کتابچههایی که شامل داستانهای عاشقانۀ مصرفی هستند و بامنبع یا بیمنبع از پائولو کویلو تا عطار و حکایتهای بودایی را جمع میکنند، تصویر صادقانهای از عرفان ما ندارند. مخاطب این گلچینها و تفسیرها کسانی هستند که شاید تعلقی به مذهب به آن شکل شریعتمدارش ندارند. تلقی آنها از عرفان صرفاً آرامبخشی و شادمانی و تصفیۀ درونی و اینطور چیزهاست. اگر روزی سراغ متن اصلی سنایی و مولانا و عطار بروند و درشتیهای آنها را ببینند احتمالاً یکه میخورند. چون با فهم متعارفی که از اخلاق دارند، همخوانی ندارد.
اما نکتهای در میان است. من معلم هستم و گاهی میبینم وقتی مطالب اخلاقی را سر کلاس با شوخی و کمی سبکسری میگویم بچهها بهتر میفهمند. توجه کنیم که امثال حسامالدین چلپی و نزدیکان مولوی از لنگردارها و اهل فتیان بودند؛ به بکتاشیه نگاه کنید یا سایر فرقهها و گرایشها و سلسلهها. این مخاطبان عام نیاز داشتند که به زبان خودشان آموزش ببینند. مولوی برای اینکه مطلب را جا بیاندازد از مثالهای آنچنانی استفاده کرده است. دقیقاً مسألۀ مولوی چیزی بوده که ما همین الان داریم: مردمی که نیاز دارند میراث عرفانیشان را به زبانی عامهپسند دریافت کنند، حداقل در ساحت تمثیل و نه در ساحت معنا. لذا بخشی از این تقلیل، طبیعی است.
عمرانی: حتی اگر به تاریخ اندیشۀ یونانی هم نگاهی بیاندازیم، میبینیم از پیشاسقراطیان تا ارسطو زبان اهل علم با توجه به موضوع و مخاطب تفاوت میکند. بحث از ریاضیات و هندسه با گفتوگو از ماوراء، دو زبان را میطلبد. در افلاطون و ارسطو کمکم سبک و ساختار علم یونانی محکمتر است، اما هنوز دروسی هستند که جنبۀ آموزش برای مردم دارند. سیری که عرفان طی کرده از نقطهنظر تاریخ، موضوع و مخاطب، انعطافی را نشان میدهد که اگر چنین نبود احتمالاً از بین میرفت.
ولیئی: به تعبیر دکتر زرینکوب، مثنوی بلاغتی منبری دارد. بلاغت در تعریف، همان سخنگفتن به اقتضاء حاجت است اما میتوان پرسید که آیا میتوانیم برای ارتباط با مخاطب از واژگان ممنوعه استفاده کنیم؟ در اینجا میتوانیم از روانشناسی کمک بگیریم. شاید واژگان ممنوعه، مصداق رعایت شرم باشند ولی از طرف دیگر تابوکردن بعضی عبارتها ممکن است در جامعه به عقدههای روانی منجر شود. مولوی گاهی طوری از اینها حرف میزند که انگار شأن و مقامی ندارند؛ گویا دنیا و مافیها و تابوهایش آنقدر سطح فرودینی دارند که میشود راحت در موردشان حرف زد و بعد از آن گذشت. احتمال دارد که در دورۀ ما کاربرد این واژهها بتواند از انرژی روانی منفی آنها بکاهد. حتماً مولوی در قرن هفتم کارکردی برای اینطور کلمات میشناخته ولی اصلاً آنقدر بسامد ندارد که بخواهیم با نگرانی در موردش بحث کنیم.
سمیعی: اگر فقط محدود به یک کلاس درس یا چشمپوشی از مشتی واژگان بود، اشکالی نداشت. برداشتی از عرفان اسلامی شایعشده که به ترویج یکنوع اخلاق رمانتیک منجر میشود که نسبتی با عرفان ندارد.
ولیئی: اتفاقاً اخلاق هنجاری یا آداب اجتماعی برای عارف چندان مهم نبوده و از کارهای عرفان، تخریب رسوم و عادتهاست. گاهی گفتهشده که از لوازم سلوک، ترک عادتها و رسوم است. در قلندریه، ترک عادتها و رسوم بیشتر بهچشم میخورد و عرفا ابایی نداشتند از ترک عادتها؛ برای اینکه اخلاق عرفانی با اخلاق مبتنی بر آداب و رسوم اجتماعی فرق میکند.
عمرانی: نکتۀ قابل تأملی در اینجا وجود دارد. در کشفالمحجوب اثر هجویری، آنجاکه راجع به ملامتیه حرف میزند یک چهارچوب ثابت اولیه دارند، چه در اخلاق و چه در آداب. این باور به چارچوب اولیه، ظاهراً نزد بعضی شکست. کسانی که در وصفشان گفتهشده: از هزاران، اندکی زین صوفیاند/ باقیان در دولت او میزیند. کسانی که در شمار «اندکی» هستند، این رویهها را شکستند ولی چهارچوب حفظ شد. چون شکستن چارچوب برای اهواء نفسانی نبود بلکه اتفاقاً برای باریکبینی در آن بود، برای توجهدادن به اصل بود. اگر در قصهای نقل شده که فلانی در ملأعام روزهخواری کرده، توجه کنیم که در متن قصه آمده او مسافر بوده و میخواسته تذکر بدهد که باید از حدس و گمان سوء، برحذر باشیم. آنچه عارف را به ملامتیگری میکشد ضرورت توجه دادن از ظاهر به باطن است نه اینکه ظاهر را نفی کند. البته من نمیگویم مولوی در سلسلۀ ملامتیه بوده ولی رگههایی از ملامتیگری در رفتار و نوشتههایش دیده میشود.
مطلب دیگری که باید توجه کنیم شأن متن و شأن مخاطب است. میدانیم که در واژهواژۀ قرآن و در ساختارش نیرو و اندیشهای تسلط دارد؛ زیرا هم باید محتوا متن را تفسیر کند هم متن باید محتوا را تفسیر کند. اتفاقاً در قرآن، قصهها و روایتهایی داریم که به مسائل غیراخلاقی میپردازند. مثلاً قوم لوط به پیامبر و مهمانهایش تعرض میکنند. در اینجا عبارتهای رکیک بهکار نمیرود ولی مولوی بعضی اصطلاحهای ممنوعه را بهکار برده است؛ زیرا شأن قرآن با شان مثنوی فرق دارد.
توکلی: چرا شأن قرآن و مثنوی فرق دارند؟
عمرانی: چون مخاطب اولیۀ مثنوی با مخاطب اولیۀ قرآن فرق دارد.
ولیئی: همینطور شأن نبی با شأن ولی و عارف متفاوتاند. شأن نبی، ابلاغ است اما شأن ولی اتفاقاً کتمان است؛ یعنی معجزه را باید ابلاغ کرد اما کرامت را باید کتمان کرد.
عمرانی: پس سه شأن داریم. متن، مخاطب و آورندۀ متن. وقتی این سه عامل را در نظر بگیریم آنوقت قضاوت ما در مورد مثنوی، متفاوت خواهد بود.
ولیئی: کسی مثل مولوی میتواند اتمسفر جمع و متن را بهگونهای تحت کنترل درآورد که جنبۀ شرمآور حکایت زائل شود. این قدرت شاعر و قدرت متن است. برای همین در اشارات عرفانی میگویند: نگاه کن که چه کسی میگوید نه چه میگوید، خلاف آن چیزی است که در مقام استدلال گفته میشود: «انظرالی ماقال و لا تنظر الی من قال» ولی در مقام عرفان اینطور نیست؛ چون تأثیر نفس و قدرت کلام او باعث میشود کلمات تطهیر شوند.
سمیعی: من به تحریف متن عرفانی اعتراض دارم. با این اخلاقزدگی که رواج دارد اصلاً چطور میتوانیم آن متون را بخوانیم. ما در جهانی واقعی زندگی میکنیم که پر از خشونت و فراز و فرود و ناکامی است. متون عرفانی نمیگوید همۀ این خشونتها توهم هستند بلکه اتفاقاً ما را آماده میکنند که بهرغم تمام دشواریهای زندگی آن را بپذیریم و تاب بیاوریم.
عمرانی: باید در مورد ضرورت مواجه با متون اسلاف بحث کنیم. چه کسی باید برود رسالۀ قشیریه بخواند و انس بگیرد؟ اصلاً چندنفر میتوانند بخوانند؟
توکلی: آقای سمیعی میخواهد بگوید آنچه بزرگان عرفان دنبالش بودند، بندگی خدا بوده و معرفتی که، هم حاصل بندگی است و هم ما را به بندگی میرساند، اما در دنیای جدید نیاز کارکردی به عرفان پیدا شده و کسانی که الآن گزارشگر و مروج عرفان اسلامی یا به عبارت دیگر، عرفان فارسی هستند طوری گزارش میکنند که توانایی اصلیاش را از آن سلب میکنند. در دنیای جدید فقط به بخشی از آن نیاز داریم، به آرامش و امید و چیزهایی که در حواشی عرفان پیدا میشود اما نمیتوان گفت در دوران جدید همه مشغول همین کار هستند. مثلاً کارهای نیما قربانی را بخوانید. آخرین دستاوردهای نو در روانشناسی که متأثر از ذنـبودیسم هستند را هضم کرده و از مولوی هم جابهجا استفاده میکند. این بزرگی متن مولوی است که میتواند کارکردهای مختلف داشته باشد. اگر کسی از قرآن بهرهبرداری خاصی بکند؛ مثلاً با گزینش موضوعی، سفارشهای اخلاقی قرآن را بیاورد، قرآن را تحریف کرده است؟ نه، بلکه بخشی از کارکرد آن را احیاء نمده است.
عمرانی: این کار را ائمه هم کردهاند. ما میراث زیادی از پیامبر نداریم. از سلمان که ملازم پیامبر بوده چقدر به ما رسیده است. اغلب آموزههایی ساده هستند؛ چون مخاطب ساده بوده است.
ولیئی: و کسانی که اسرار را میدانستند و میشنیدند، اغلب نمیگفتند.
توکلی: خود اهلبیت هم به مناسبت از قرآن استفاده کردهاند.
ولیئی: عصر ما عصری است که جز گفتمان عرفانی، نجاتبخشی ندارد. درواقع طبق آنچه که در مورد مقدمات ظهور میدانیم یا طبق کاری که در موعود رخ میدهد، آنچه نجاتبخش خواهد بود همین حکم بر باطن است، نه ظاهر. گویی جهان به سمتی پیش میرود که از مرحلۀ شریعت میگذرد و به عرفان میرسد. در غرب، مرشدهایی ـاز دکانها بگذریمـ هستند که غالباً فارغ از شریعت، مردم را به جوهر اصلی معنویت، دعوت میکنند: کسانی مثل اکهاردوله، نیل دونالت واش، ویندایر... . نکته این است که اگر ما مسلمانان، میراث خود را بهروز نکنیم و آموزههای بنیادی خود را احظار نکنیم و وارد گفتوگو با آن متنها نشویم، هم خودمان و هم غرب را از میراثمان محروم میکنیم. رشئهای از مولوی به جوی اندیشۀ پائولو کوئیلو میرسد، میشود کیمیاگر، تکهای میشود ملت عشق، این نیاز جهان است. الآن هیچ چیزی مثل عرفان جوابگوی اصلاح جهان نیست. بهراحتی نمیتوان رسالۀ قشیریه و کشفالمحجوب را خواند. بهروز کردن هم یعنی برداشتن آن چیزهایی که به آن نیاز داریم. ما به همهچیز کیمیای سعادت نیاز نداریم ولی قطعاً به بخش معرفت نفسش نیاز داریم، به بخش تبیین شگفت و معجزهآسای مقولههای اخلاقی کیمیای سعادت نیاز داریم.
سمیعی: یعنی میگویید متون خود را سلاخی کنیم؟
ولیئی: گزینش با سلاخی فرق میکند. ما حتی از قرآن هم گزینش کردهایم. اگر متنی را بهگونهای احظار کردیم که هیچ شباهتی با ارکان و اسکلت متن مبدأ نداشته باشد، میتوان گفت سلاخی کردهایم اما تصویری که کسی مثل قمشهای از مولوی ارائه میدهد بیشباهت نیست.
سمیعی: کیرکگور در ترسولرز گفته اگر بخواهیم به کار حضرت ابراهیم (ع) اخلاقی نگاه کنیم دیگر سخت است، قانع شویم که او بایستی فرزندش را قربانی میکرد. انسان برای رستگاری باید از ورطهای بگذرد و ممکن است کل امور اخلاقی رایج را زیر پا بگذارد. ورود به ساحت عرفان، نیاز به نوعی پاکبازی و دلاوری دارد که اگر ناگفته باقی بماند، کل عرفان بیوجه میشود. عرفان قرار نیست دنبالهرو اخلاق بابروز باشد بلکه باید اخلاق را از اساس و دوباره بنا کند. در غیراینصورت بهنظر میرسد ما داریم به مخاطب رشوه میدهیم تا حرفهایمان را بشنود اما مخاطب هم بالاخره در زندگی با انتخابهای سخت مواجه میشود. با چیزهایی که بیشتر از بههمخوردن تغذیه است و با روالهای هر روزی فرق میکند. در این شرایط، نیاز دارد که آمادۀ مواجه با دشواریها باشد، پاکبازی کند و اخلاق را تاب بیاورد.
توکلی: من خودم وقتی میخواستم مثلاً در فرهنگسرایی لب و جوهر آموزههای عطار و مولوی را بگویم احساس میکردند، دارم حرفهای متحجرانهای میزنم و شاید انکار میکردند. از نقطهنظر چارچوب اخلاقی رایج، کشتن فرزند محض خاطر خواب، بیمعناست، ولی چون حجت بر حضرت ابراهیم تمام شده و میداند که این خواست خداست، از اخلاق عرفی درمیگذرد. اما واقعیت این است که مخاطب مولوی تا تجربۀ او را نچشد چیزی از آن در نمییابد. امکان درک عرفان، با معرفت نفس و با ذوق و درگیری درونی مهیا میشود. حتی میتوان گفت ایمانداشتن به درگیری شخصی با معارف درست میشود. وگرنه هرقدر از مولوی و یا حتی امیرالمؤمنین نقل جملههای قصاص کنیم، فایدهای ندارد.
به گمان من حلقۀ مفقوده، همین توجه به تجربۀ شخصی و درگیری جدی با آموزههاست. اگر امکان تأویل را از مخاطب سلب کنیم آنوقت فهم ادبیات عرفانی که هیچ، فهم قرآن هم غیرممکن میشود. اما اتفاقی که برای ما افتاده اکتفاکردن به نقلِقولهاست، فرقی هم بین حوزه و دانشگاه و جلسات آزاد نیست. درسهای شفیعی کدکنی یا ملکیان یا حسنزاده آملی، از این حیث که به درگیری شخصی منجر نمیشوند، شبیه هم هستند. نهتنها متون تعلیمی مثل کشفالمحجوب، بلکه متونی که حاصل سیر شخص شاعر است هم در حد نقل مضامین باقی میمانند. عطار گفته که شاعر نیست، بلکه دردمندی است که شبها از اینپهلو به آنپهلو میشده و خواب نداشته و قلمش تراوش سوز و گدازی است که میکشیده است. حالا چطور میتوان بیدرد بود و درد عطار را دریافت.
ولیئی: که همیدانم یجوز و لایجوز/ خود ندانی تو یجوزی یا عجوز/ این روا، آن ناروا دانی ولیک/ تو روا یا ناروایی بین تو نیک/ قیمت هر کاله میدانی که چیست/ قیمت خود را ندانی احمقی است.
سمیعی: اشکال دیگری هم به شعر عرفانی گرفته میشود. این نقد با نقد قدما فرق دارد. قدما یا مانند ابنجوزی در تلبیس ابلیس، عقاید صوفیه را رد میکردند یا مانند هجویری در کشفالمحجوب و عبدالکریم قشیری در رسالۀ قشیریه سعی در تبیین و تصحیح عقاید داشتند. اما از مشروطه به اینسو کسانی مانند کسروی و دیگران، پیدا شدهاند که میگویند میراث ادبی و عرفانی ما از نظمونثر نهتنها فایدهای ندارد بلکه موجب انحطاط ما شده است. اصلاً عرفان را در ضعف ایران مقصر اصلی میدانند. در جهان پرآشوبی که در گیر جنگهای جهانی بود و درحالیکه ایران در بدترین وضع به اشغال درآمده بود، دیگر سخنگفتن از باده و ساده و گل و بلبل مانند سم مهلکی، ما را تخدیر میکند؛ به این انتقاد هم باید پاسخ گفت.
ولیئی: چه کسی گفته در متون عرفانی همهچیز گل و بلبل است: جهان پیر است و بیبنیاد، از این فرهاد کش فریاد... . وانگهی اشتیاقی که در عصر ما به متون عرفانی وجود دارد نشان میدهد که باید فکری برایش کرد. گزارشهای سادهنویسانه از همیندست هستند. آثار خلاقانهتری هم باید باشد که آموزههای قدیمی را با شرایط جدید منطبق کند. در این اوضاع، بعید است بتوانیم بخواهیم عموم مردم چلهنشینی کنند. اگر کسی دو رکعت نماز صبح را سر وقت بخواند کار بزرگی کرده است. هنرمندان و مخصوصاً شاعران باید بتوانند میراث ما را از صافی ذهن امروزینشان بگذرانند تا گرفتار نسخههای بدلی مثل اشو و دیگران نباشیم. به سهراب سپهری نگاه کنید، به طیف وسیعی از مخاطبان جواب میدهد. بینش وحدتنگر او و نزدیک شدنش به طبیعت، بهعنوان جلوهگاه و چهرۀ خداوند در شعرش آمده است. کتاب قلندر و قلعه که رمانگونهای از زندگی سهروردی است هم مثال جالبی است. ما به شعر و نثری نیاز داریم که آموزههای بزرگ گذشته را در اتمسفر دنیای جدید بازسازی کند.
سمیعی: اگر ما از ادبیات عرفانی خود جدا شده باشیم به این معناست که گویی از ادبیات فارسی دور شدهایم. به سیر ادبیات فارسی نگاه کنید؛ بهترین درخشش زمانی بوده که عرفانی شده، طوری که انگار شعر ما اساساً شعر عرفانی است.
ولیئی: تلاش برای بازجست گذشته در ادبیات جهان دیده میشود. کتاب «رمزکل» از نورتوب فرای، نشان میدهد که چقدر به بازخوانی متون مقدس خود اهتمام دارند. با بازخوانی متون عرفانی گذشته میتوانیم به صورتهایی پی ببریم که در آنها شعر عرفانی ممکن بوده است. شعری که نگرشی وحدانی دارد. چنین اثری ویژگیهایی پیدا میکند. وقتی عارف از دریافتهایش سخن میگوید بهناچار زبانش، شعر خواهد شد. در قرآن هم آنجا که میخواهد از خدا حرف بزند مثال میآورد. کلماتی نظیر نور و وجهالله تشبیه هستند. هرجا بخواهیم از ماوراء سخن بگوییم، یا به قول ویتگنشتاین از چیزی سخن بگوییم که نمیشود دربارۀ آن سخن گفت، زبانی شعرگونه باز میکنیم. غنیترین زبان برای بیان مواجیدی که همه در آن مشترک نیستند و تجربۀ عمومی نیست، شعر است که زبان رمز و اشاره دارد. میگوید: زبان معرفت، گنگ است؛ کلامنا اشاره. لذا زبان عرفان فیگوراتیو، تصویری و شعری است؛ زیرا عارف برای درمیانگذاشتن مواجید یا همان یافتههایش باید همدلی مردم را برانگیزد و آرامآرام آنها را بالا بیاورد تا به او نزدیک شوند.
عمرانی: کلام امیرالمؤمنین در گفتوگو با کمیل همین روند را نشان میدهد. لایهلایه حقایق را به او میگوید بهنحویکه میبینیم کمیل به نوعی با ایشان همسخن میشوند. طوریکه انگار فرمایشهای حضرت امیر را هضم کرده است. در آخر حضرت میفرماید: «انصرفوا، برخیز و برو». عموماً در تجربههای عرفانی بزرگان، میتوان مراعات حال مخاطب را دید. اما از قرن دوازه و سیزده دیگر نمیتوان گفت زبان عرفانی ساده شده یا پیچیدگیهایی یافته است. حتی نمیدانیم دیگر شعر عرفانی حاصل درک شاعران است یا دارند تقلید گذشته میکنند.
ولیئی: در ادبیات بحثی داریم تحت عنوان صدق عاطفی. اولاً وجدان عمومی جامعه در تاریخ، بالأخره نشان میدهد که چقدر اثر هنری، اصیل است. درثانی محقق با ملاکهایی که دارد خواهد دید چقدر شاعر و نویسنده در بیان منویاتش صادق بوده است. یکی از ملاکها همین است که شعر چقدر تجربی است. در دوران بازگشت، شعرهای خنکی سروده میشود که تقلیدی هستند. درحالیکه اگر انسان چیزی را تجربه کند مجبور خواهد شد برای ارائۀ آن، زبان جدید و معانی جدیدی خلق کند. بهویژه با دانش معانی، درونیترین و ژرفترین عواطف روشن میشوند. مثلاً کسی که هیجان شدید دارد، منقطع حرف میزند و در بیانش استعارههای پیچیده کمتر راه مییابد و در نهایت شعرش به سادگی میرسد؛ زیرا در بند کلام و زبان نیست. بعضی شعرهای مولوی را همین الآن که بخوانی انگار جدید هستند. ولی خاقانی را به هیچ وسیلهای نمیتوان به عرفان چسباند. از حیث وجه فعل، تعداد فعلها زیاد خواهد شد. در شعر فارسی کمتر در دانش معانی کار کردهاند و در شعر عرب هم بیشتر روی بیان کار میکنند. درحالیکه در بحث از قرآن رهیافتهایی که دانش معانی در اختیار میگذارد قابل تأمل است.
عمرانی: ما ضعف بنیادینی در علم معانی داشتهایم و هنوز هم داریم. شاید بهاینخاطر است که چهارچوبش با زبان ما قابل تطبیق نیست اما این به نظر من بهانه است. ما برای درک بهتر از میراث ادبی خود باید توجه بیشتری به علم معانی داشته باشیم.
سمیعی: ما کلی شاعر شعر عرفانی داشتهایم. احتمالاً سبکی وجود داشته که میشود در موردش حرف زد. اما من جز یکیـدو مورد نظیر کتاب شفیعی کدکنی، چیز دیگری ندیدهام. در کتب علم معانی سرفصلها آمده و وصل و ایجاز و نمیدانم قصر و چهوچه آمده و مثالهایی هم از ادبیات فارسی آوردهاند.
ولیئی: در ادای اسماءالله بیان پارادوکسیکال است. طوری که انگار در مورد خدا چیزی گفته نشده: ظاهر و باطن، اول و آخر؛ یعنی هرچه که در مورد خدا گفتی باید استغفار کنی. بهنحوی با امتناع از سخنگفتن از خدا روبهرو هستیم. زیرا از خدا و دربارۀ خداوند نمیشود سخن گفت. مَن عَرَفَ اللهَ کلَّ لِسانُه؛ یعنی از عظمت خدا زبانش کند شد یا به لکنت افتاد. نظامی گفته: در صفت گنگ فروماندهایم/ من عرف الله فرو خواندهایم. درصد ترکیبهای متناقضنما در شعر عرفانی به نحو معنیداری بالاست. یکی از مختصات دیگر این است که هرچه دامنۀ احساس بالا رود، موسیقی کلام بیشتر میشود. شعر مولانا گاهی فقط موسیقی است.
سمیعی: اگر همین راه را برعکس برویم یعنی همان چیزهایی که در مورد متن عرفانی گفتید را یک شاعر رعایت بکند میتواند به شعر عرفانی برسد؟
ولیئی: آنوقت دیگر صدق عاطفی نخواهد داشت. کم نداشتهایم اشعاری که مثل مجسمۀ تزئینی همۀ آذینهای شعر عرفانی را به خود بستهاند ولی چون روح نداشته، نگرفته است. اینهمه مثنوی بیروح داریم. ولی عطار، کافرگیر است.
سمیعی: شکی نیست که شعر عرفانی ادبیات، ما را پربار کرده ولی مدتی است که از آن فاصله گرفتهایم. شاید به این معنی باشد که دوباره نخواهیم توانست شعر خوب بنویسیم. البته میتوان گفت هنوز روزنهای هست و اگر شعر عرفانی را پیش چشم داشته باشیم احتمال دارد بار دیگر درخشش ادبی ما از سر گرفته شود.
ولیئی: هرنوع تجربۀ دینی وقتی گسترش پیدا میکند شکلهای فرودین و بیارزشی هم پیش میآیند. مثلاً تصوف وقتی در اصناف و پیشهوران و اهل فتوت و طبقۀ عامیانۀ مردم وارد میشود، صورت ناپسندی به خود میگیرد. اما هنوز جوهرهاش حفظ شده است. پر است از اسطورههایی که هیچ ربطی به قرآن و سنت و سخنان عرفای قبلی ندارد؛ اما نباید فراموش کرد که این پرتوپلاها پوستهای هستند که دارند جوهری را حفظ میکنند. این نکته مهمی است.
عمرانی: ببینید با کلی هزینه فیلم میسازیم ولی ماندگار نمیشود و گاهی مخاطب چندانی هم ندارد؛ هنوز نمیتوانیم خطیرترین و عمیقترین حرفهایمان را در سینما بیاوریم. اما قدما تحت ژانر پذیرفتهشدهای قصه میگفتند و شخصیت میساختند و سعی داشتند با شناخت واکنشهای مخاطب او را هدایت کنند.
توکلی: مشکل این است که ما با عرفان به شکل میراث برخورد میکنیم. سهروردی میگوید قرآن را چنان بخوان که انگار در شأن تو نازل شده است. هانری کربن میگفت سهروردی نه تنها با قرآن بلکه با هر متنی همین برخورد را میکرد. با شاهنامه هم همین مواجهه را داشته که آن تعبیر شگرف را در مورد سیمرغ دارد. آنجا که میگوید به تعداد هر نفسی که وارد دنیا میشود، سیمرغی متولد و سیمرغ قبلی منهدم میشود؛ کل یوم هو فی شأن. ما با قرآن و اهل بیت هم مانند میراث برخورد میکنیم. چون نپذیرفتیم که انسان با خطا به رشد میرسد. یکی از علتهایش هم نفوذ تودهایهاست.
ولیئی: این نکتۀ فوقالعاده مهمی است که احیاء آن تجربۀ عرفانی با تجربۀ آن ممکن میشود. نیما میگفت: برای سرودن شعر ـشعر بهطور عامـ به خلوت عارفانه نیاز داریم. پس طبیعی است که برای شعر عرفانی: مدتی میبایدت لب دوختن/ وز سخنگویان سخن آموختن. شعر عرفانی مبتنی بر زیست و معیشت عارفانه است. شعر آیینی و عرفانی ضعیف است؛ زیرا آن را صرفاً انتقال باور میدانند. اگر میبینید سهراب سپهری، کشفی کرده بهخاطر خلوتهایی است که داشته و زندگی ساده و عارفانهاش. اگر هنرمند زیست معنوی داشته باشد طبیعتاً در کلام و بیان و هنرش سرایت خواهد کرد.
توکلی: مراقبه در عشقورزی بین زن و شوهر را چه کسی آموزش میدهد؟ آیا باید به امثال اشو سپرده شود. شعر عاشقانۀ ما میتواند مدخلی باشد بر شعر عرفانی؛ بهشرط اینکه مراقبهای در کار باشد. آنچه در حلیةالمتقین در مورد زناشویی آمده به آن معنی است که هر کاری آدابی دارد. ما آن را به مستحبات تقلیل ندهیم. شریعت، نحوهای مراقبه و آدابدانی است. ما نباید آن را به اعمال مکانیکی و سرسری فرو بکاهیم.
مشکل دیگری که در بازگشت به شعر عرفانی وجود دارد تصوری است که از شعر اجتماعی در ذهن مخاطب معاصر شکل گرفته است. شعر معاصر هم در حوزۀ نقد و هم در حوزۀ شعر، تحتتأثیر هژمنی حزب توده، سویۀ سیاسی و اجتماعی پررنگی گرفته است. طوریکه انگار باید در خدمت مبارزه باشد. براهنی در مورد سهراب سپهری هرچه میتوانست بگوید، گفت. یعنی اینها هرنوع شعری را ناچیز میدانستند و همین که نوشتهای طعم مبارزه میداد در بوقوکرنا میکردند. از دهۀ چهل و پنجاه کسانی مثل بیژن الهی و یدالله رؤیایی خواستند تکانی بدهند و به شعر عرفانی بازگردند، اما چون خیلی درگیر فرم بودند نتوانستند. آنها مشغول سازه بودند درصورتیکه شعر عرفانی از نوعی تسخیر بر میآید.
ولیئی: برای یک عارف خود آن محتوا، فرم است.
سمیعی: در هرنوع شعری محتوا فرم را میسازد. اما باید توضیح دهیم که در چه فرآیندی محتوای شعر عرفانی به خودی خود، تبدیل به فرم میشود.
ولیئی: در زبان عادی، کلمات یا دلالت حقیقی دارند یا دلالت مجازی. ولی چیزی که در ادبیات عرفانی به آن «رمز» میگویند، «مجاز» نیست. رمز همواره صرفاً کمی شفاف میشود و ما را فیالجمله به استشعاری میرساند؛ بهحقیقتی که بالای آن جمله هست اما آگاهی کامل نمیدهد. لذا تا ابد رمزآمیز است. بنابراین اسرار ادبیات عرفانی و ادبیاتی که ذیل کتب مقدس شکل میگیرد هیچوقت تمام نمیشوند و هر کس به میزان درگیری که با عالم دارد میتواند تأویلی برای خودش داشته باشد.
نکتۀ بعدی این است که بهراحتی نمیتوان میان عشق زمینی و عشق آسمانی پل زد. کاری که هفت قرن قبل کسانی مثل احمد غزالی و روزبهان بقلی و نظامی انجام دادند، امروزه دشوار بهنظر میرسد. اینها آنموقع فهمیدند تا این فاصله برداشته نشود، شعر عرفانی جذابیتی نخواهد داشت. شعر عاشقانه میتواند تبدیل به شعر عارفانه شود و این تجربهای است که در شعر فارسی اتفاق افتاده. سعدی و حافظ و بزرگترین شاعران فارسی، طوری نوشتهاند که تفاوتهای جزئی با شعر عاشقانه دارد.
توکلی: بااینحال باید توجه داشت که نمیتوان آگاهانه و به شکل مصنوعی شعر را عرفانی کرد. سعدی، زمان خود و فرهنگ زمان خودش را در اشعارش بازتاب میداد ولی نمیشود شعر حسین منزوی را گرفت و به شعری عرفانی تبدیل کرد. من میگویم اگر کسی چکیدۀ زمان خود باشد و حال عرفانی هم داشته باشد آنوقت ممکن است شعر عرفانی هم بنویسد.
ولیئی: ما باید به دنبال راههای خودمان برویم اما بدانیم اگر جای خالی نیاز به عرفان را پر نکنیم احتمالاً با چیزی که نمیپسندیم پر میشود.