موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

روایت خیلی شخصی از دیدار با رهبری | به قلم مجید اسطیری

25 مهر 1397 11:40 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 4 رای
روایت خیلی شخصی از دیدار با رهبری |  به قلم مجید اسطیری

شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری مشرق: مجید اسطیری، نویسنده و از فعالان مؤسسۀ شهرستان ادب در متنی نوشت:
حتماً می‌توانید یکی از رفقایتان را در حالت «ای بابا بازم این شروع کرد به نق زدن!» تصور کنید. حتماً می‌توانید همان دوست را در حالت «باشه، باشه، ولی جان تو دیگه حوصله ندارم!» تصور کنید.
اما آیا می‌توانید رهبر انقلاب را در چنین حالتی تصور کنید؟
من نمی‌توانستم؛ چون مطلقاً چنین واکنشی را حتی در رقیق‌ترین شکلش در رسانه‌ها از ایشان ندیده‌بودم. تا آن شب! آن شب جادویی که با جمعی از دوستانِ هم‌داستانم راهی زیارت آن آفتاب حُسن شدیم. دست من خالی بود و از دو رمان تازه‌ام – که یکی را شهرستان ادب باید منتشر کند و یکی را سورۀ مهر – هیچ‌کدام نرسیده بود که تقدیم حضرت آقا کنم. این بود که اصراری نداشتم آن جلوها بنشینم و به همین راضی بودم که گوشۀ خودم را بگیرم و غرق تماشای آن آفتاب حسن شوم. ولی زد و تمام وقت یک ساعتۀ جلسه را روبه‌روی حضرت آقا نشسته بودم و حتی نگرانی چند ساعت قبلم را فراموش کرده‌بودم. این که مبادا ایکاروس وار با نزدیک شدن به خورشید، موم‌هایی که بال‌هایم را بههم چسبانده‌اند، آب شوند و سقوط کنم! زل‌زل و خیره‌خیره به آقا نگاه می‌کردم و مخصوصاً وقتی جناب مؤدب بنده را معرفی کردند و فرمودند «رمان ایشان دربارۀ بازی فوتبال ایران و اسرائیل و ماجراهای حول آن است» حسابی باد کردم و نگاهم را دوختم به نگاه آقا.
بله، من مطلقاً به خاطر نداشتم کوچک‌ترین اثری از آن حالات که ابتدای این سطور گفتم از حضرت آقا دیده‌باشم در رسانه‌ها. جلسه به این گذشت که برخی از دوستان ما خودشان را و آثارشان را معرفی کنند و اگر مطالبه‌ای در فضای عمومی ادبیات داستانی کشور به ذهنشان می‌رسد، خدمت آقا مطرح کنند. از فرصتی که نصیبم شده بود، نهایت استفاده را می‌بردم و همۀ حرکات آقا را زیر نظر داشتم. مهربان و صمیمی و راحت به نظر می‌رسیدند. در حال خستگی در کردن به نظر می‌رسیدند. قبلاً شنیده‌بودم که در کوران مسائل کلان کشور و جهان اسلام، که هر یکی‌اش برای زمین زدن یک ملت کفایت می‌کند، این جلسات گه‌گاه شب جمعه آقا با اهالی فرهنگ، جدا از گرفتن گزارش و بیان رهنمودها، برای ایشان حکم تمدّد اعصاب نیز دارد.
باری در این میان یکی از دوستان نویسنده، رمانِ خودش را این‌طور معرفی کرد که رمانی است دربارۀ مشکلات جوانان اعم از اعتیاد و خودکشی و... . شاید دیگر دوستان ندیدند، ولی من دقیقاً دیدم که آقا با حالتی شبیه همان که در ابتدا توصیف کردم، سری تکان دادند.
الحمدلله که اکثر دوستانمان حرف‌های روشن و امیدبخش زدند. از کارهای خوب انجام شده گفتند و افق‌های پیش رو را ترسیم کردند. از لزوم مجاهدۀ نویسندۀ مسلمان انقلابی گفتند. چیزی که جریان شبه‌روشنفکری در ادبیات داستانی ما کُشت و به جایش بذر ناامیدی و کاهلی در این خاک کِشت. اما تک و توک که پیش می‌آمد کسی غُرغری بکند، باز آن تکدر مختصر را در آقا می‌دیدم.
حرف‌ها که تمام شد، آقا در باب اهمیت رمان فرمایشاتی کردند که گزارش آن را حتماً در خبرگزاری‌ها خوانده‌اید. اما مثال مهمی که در خصوص لزوم نگاه امیدبخش داشتند، برای همه جالب بود. به توصیف دو نویسندۀ بزرگ قرن نوزده، یعنی تولستوی و هوگو، از جنگ ناپلئون با روسیه اشاره فرمودند و از این گفتند که هرکدام از این دو نویسنده، چطور در مورد جنگ و مخصوصاً شکست خوردن ملتشان نوشته‌اند. آن‌گونه که عزت ملتشان خدشه‌دار نشود. آقا اشاره کردند که اگرچه در رمان‌نویسی عقب هستیم و راه‌های نرفتۀ فراوانی داریم، لکن کارهای خوبی هم انجام شده و فعالیت شهرستان ادب مثبت بوده. چند بار متذکر شدند که همین حضور جمع ما نشان‌دهندۀ پیشرفت‌های امید بخش است. شنیدن این سخنان از زبان ایشان فوق‌العاده به همۀ‌ بچه‌ها انرژی و روحیه داد.
در پایان هم آقا برایمان دعا کردند و جلسه با اهدای آثار از طرف نویسندگان تمام شد. بعضی بچه‌ها که زرنگ‌تر بودند، انگشتر عقیق متبرک به دعای آقا را از ایشان هدیه گرفتند و چفیه هم که رزق همۀ جمع شد.
برگشتیم مثل اورانیوم 20 درصد، مثل سی مرغ سیمرغ شده، مثل زهیر بعد از حسین. بهانه‌ها و گلایه‌ها یادمان رفت که رفت!



کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • روایت خیلی شخصی از دیدار با رهبری |  به قلم مجید اسطیری
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.