شهرستان ادب: مطلب تازهی پروندهکتاب خط مرزی اختصاص دارد به یادداشتی از مهدی طهماسبی که به بررسی مبنا در داستانهای این مجموعه پرداخته است. این یادداشت را با هم میخوانیم:
داستان خطّ مرزی با تمامی داستانهایی که از دفاع مقدّس خواندهام، تفاوت دارد و قطعاً از این جهت، توانستهاست موضوع جدیدی را بازگو کند؛ موضوعی که لزوماً به دفاع و جنگ برنمیگردد و الزاماً به موضوعاتی چون ایثار و تواضع نمیپردازد، ولی موضوعی است که قطعاً از دید انسانشناسانه و دینی - اخلاقی قابل واکاوی است.
داستان از آنجا شروع میشود که سه نوجوان نابالغی که به قول یکی از شخصیّتهای داستان، «ان شاءالله مردها» هستند، در تب و تاب شیطنت کودکی و کَلِ بچّهمحلها برای جبهه رفتن، به هر تلاشی دست میزنند و در آخر، برای آموزشهای نظامی، عازم پادگان دوکوهه میشوند. پس از دورۀ آموزشی قرار است عازم منطقۀ عملیّاتی و رزم واقعی با دشمن شوند؛ رزمی که شانه خالی کردن از آن، مساوی بیآبرو شدن بین بچّهمحلهاست و البتّه شرکت در آن هم نه برای هر سه، بلکه برای یک نفرشان، تبدیل به چالشی خاص شدهاست؛ امّا چرا چالشی خاص؟
قبل از عملیّات، اتّفاق خاصّی میافتد که چهرۀ خشن و دردناک جنگ را به او نشان میدهد و او دچار این بحران میشود که گریز از عملیّات یعنی بیآبرو شدن جلوی دوستان و رفتن به عملیّات هم.
امّا داستان، حول این ترس و انتخاب در این ترس و ابهام، شکل نمیگیرد. هستۀ داستان آنجاست که در همین بازه، نشانههای بلوغ و تکلیف برای شخصیّت اوّل داستان آشکار میشود.
آنچه که در خلال داستان در حال تحوّل است و خواننده را به فکر فرو میبرد، تغییر دلایل زمینهای انتخابهای یک انسان است. مفهوم تکلیف که پس از بلوغ، به خود معنایی جدید میبخشد، شاهبیت این تغییر در دلایل زمینهای است.
شخصیّتهای داستان که بهخاطر سنّ کم، از جهت شرعی و فقهی تکلیفی ندارند، بر مبنای سه نحوۀ ارزشگذاری، به صحنۀ جنگ آمدهاند.
اوّلین مبنا، همان شور و شوق و کلّهشقّی و حسّ ماجراجویی است که موجب میشود انسان برای تجربههای نو بهنو از جهان، حریص شود. چنین احساساتی یک ویژگی درونی است که میتوان آن را مقیّد به ارزشهایی دیگر نیز کرد.
دومین مبنا، هنجارها و ارزشهای شکلگرفته در محیط اجتماعی آنهاست که زمینهای از تکالیف و پاداشها را پیرامون افراد ایجاد میکند. این زمینۀ اجتماعی معمولاً بر ناخودآگاه انسان تأثیر میگذارد و برای دیدن آن و امکان ردّ ارزشها و هنجارهای تحمیلی آن، انسان باید بتواند به درجهای از خودآگاهی و البتّه تشخّص هویّتی برسد که بتواند مسیر فضیلتخواهی و سعادتطلبی خود را با آگاهی و ارادۀ آزاد خود، جدا از مناسبات اجتماعی شکلگرفته، بشناسد و انتخاب کند.
سومین مبنا نیز که البتّه در داستان تکیهای بر آن نیست (ولی طبیعتاً قابل فرض است)، عنصر فطری حقطلبی و آرمان دینی مبارزه در راه حق است که طبعاً در وجهی اخلاقی بروز کرده و افراد، نه از جهت آمرانهبودن این موارد، بلکه از جهت فضیلتمحور بودنشان، به آنها تمکین میکنند و بسیاری از کارهای خود را برای رعایت این موارد و نظایرشان که اصولی اخلاقی هستند، انجام میدهند.
این سه مبنا شکلدهندۀ زندگی آزاد و شاد و تهوّرآمیز و لوطیمسلک نوجوانان نابالغ این داستان (و البتّه احتمالاً تا حدّی شخصیّتهای اخلاقی غیر دیندار) هستند؛ امّا داستان، زمانی شکل جدّی به خود میگیرد که مبنایی جدید برای انتخاب و تصمیمگیری پیش میآید؛ مبنایی که نه از ملاحظات اخلاقی و وجدانی فرد نشأت میگیرد، نه از بافت محیط فرهنگی اجتماعی.
مبنای چهارم تصمیمگیری که با بلوغ شخصیّت اوّل داستان خود را نشان میدهد، تکلیف شرعی است:
«یاد پدرم میافتم که همیشه میگفت «نماز و روزههای قبل از تکلیفت برای من عوض حقّ پدریام به گردنت» و من همیشه تکلیف برایم انگار هواپیمایی باشد در آسمان، که با اینکه کوچک است، نمیتوان آن را گرفت پدرم طوری میگفت تکلیف را، که همیشه حس میکردم آدم باید روی پردۀ سینما در انظار مردم زندگی کند»
او تا زمانی که بالغ نبود، از دریچۀ آن مبانی به تصمیمگیری میپرداخت. مواجهۀ او با اتّفاقات و شکلگیری ترس و شادی او نیز از منظر همان سه مبنا شکل میگرفت. اگر به جنگ آمده، اگر به خط مقدّم برای بردن سلاح رفته و اگر الآن قبل از عملیّات، تصمیم به شرکت نکردن در عملیّات میگیرد، همه بر شالودۀ همان سه مبنا استوار هستند؛ امّا حالا که فهمیده تکلیف شرعی هم دارد - و خدا نه یک موجود صرفاً دوستداشتنی و اخلاقی است که کاری با ما ندارد و فقط مهربانی میکند و بازخواستی در کارش نیست، بلکه خدایی است که توقّع کارها و تصمیمهایی هم دارد!- باید دستگاه تصمیمگیری و انتخاب خود را تغییر بدهد:
«پدرم میگفت «تا دم تکلیف، آدم نخودیه برای خدا ؛ ثواب هم که بکنه ذخیرهش میشه. امّا بعدش دیگر چوبخط و حساب کتاب داره»
با این حال، اینجا هم پایان حرف نویسنده نیست. سه مبنای اوّل بسیار ملموساند و به انسان نویدی برای امکان زندگی رها میدهند؛ تکلیف بهنظر میرسد مبنایی است معارض با آزادی که حتّی خودآگاهی و اراده نیز اجازۀ رها شدن از آن را نمیدهد؛ گویی تکلیف و شرع جلوی زیست انسانی را میگیرد!
امّا کار نویسنده دراین نقطه به اتمام نمیرسد؛ پاسخ وی گویا بیان میکند که اتّفاقاً آن تکلیف شرعی و آگاهی که به «خواست و انتظار جدّی خدا» ایجاد میشود، تنها چیزی است که میتوان با آن، از بندهای هنجارهای محیط و تب و تاب و حرص نفس رها شد و در عین حال، پشتیبانی قدرتمند برای حمایت از فعل اخلاقی یافت.
در حقیقت، مسأله این است که رهایی از دو عنصر «هنجارها و ارزشهای محیط» و «حرص نفس» استحکام بخشیدن «مبنای اخلاقی و فضیلتمحور»، جز با توجّه به عنصری قدسی و متعالی که همان حقیقت الهی و خواست خداست، امکان ندارد و از این جهت، تکلیف، نه باری بر دوش انسان است و نه عنصری محدود کننده؛ بلکه مبنایی است که گسترۀ عمل و تصمیم الهی انسان را گسترش میدهد و امکان ایجاد عملی ظبق خواست خدا بر زمین و تولّد انسان الهی را منجر میشود و از طرفی نباید مفهوم تکلیف را به رعایت فرمها و قالبهایی صرفاً زمینیشده تقلیل داد. بلکه تکلیف، در میان تعارضات آن سه مبنا، میتواند داوری برای انتخاب و پشتیبانی برای فضیلت باشد.