موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پروندۀ رمان معناگرا

ادیپ از جانی واکر می‎گریزد | یادداشت فرشته اثنی‌عشری بر رمان «کافکا در کرانه»

08 آذر 1397 13:46 | 1 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای
ادیپ از جانی واکر می‎گریزد | یادداشت فرشته اثنی‌عشری بر رمان «کافکا در کرانه»

شهرستان ادب: شاید بتوان گفت «هاروکی موراکامی» در ایران بیش از هرچیز با «کافکا در کرانه» به شهرت رسیده است. رمانی که فرشته اثنی‌عشری در پروندۀ رمان معناگرا به نقد و بررسی آن پرداخته است. شما را به خواندن این یادداشت دعوت می‌کنیم:

«کافکا در کرانه» اگرچه رمانی مدرن است، ولی داستان در لایههای درونی به ریشههای عمیق تقدیرگرایی در فرهنگ سنّتی میپردازد. همین تارهای تقدیر، شخصیّت اصلی داستان یعنی «کافکا تامورا» را در چنبرۀ خود اسیر میسازد.

کافکا، نوجوانی تازه بالغشده است که برخلاف فرهنگ جمعگرای ژاپنی، گوشهگیر، منزوی و کمحرف است و بیشتر به نوجوانی غربی شباهت دارد، تا یک نوجوان آسیایی. او در آغاز، مثل هر جوانی تصوّر میکند که قدرت اختیار و انتخاب زندگی خود را دارد و به همین خاطر، تصمیم میگیرد که از خانه فرار کند، امّا در حقیقت، او انسان تقدیرباوری است که برای جلوگیری از به وقوع پیوستن یک پیشگویی، از خانه میگریزد. او با اینکه هر چقدر در «خودآگاه» ذهنش خویشتنداری میکند تا خود را به گناهانی اساطیری نیالاید، امّا در مقابل «ناخودآگاه» خویش، موجودی منفعل و تسلیم است.

در واقع، در این رمان، «خودآگاه» اشخاص داستان، محلّ اندیشۀ مدرن است. کافکا تامورا برخاسته از این اندیشه و فرهنگ مدرن، از خانه میگریزد؛ در شهری با نمادهای مدرن چون ساختمانهای بلند، ایستگاه قطار و مترو زندگی میکند و مثل یک انسان غربیِ متفکّر، کتاب میخواند، ورزش میکند، به سلامتیاش اهمّیّت میدهد و ساعتها با اوشیما، که او نیز نماد اندیشۀ مدرن است، دربارۀ موسیقی پاپ صحبت میکند. 

امّا «ناخودآگاه» محلّ جولان جبر است؛ جایی که باید پوستۀ مدرن رمان را بشکافیم و دریابیم که کافکای پانزده سالۀ مستقل که بهظاهر، اختیار سرنوشت خویش را دارد، در واقع  ادیپ  این رمان است؛ یا پدری که در هیبت «جانی واکر» مجسّمه میسازد، کسی است که پیشگویی می کند و بر اساس اندیشههای خرافی، گربهها را به قتل میرساند تا با روحشان فلوت (ساز بادی چوبی) بسازد؛ یا سرهنگ ساندرز که اگر کالبد ساندرز را از او بگیریم، فقط به قول خودش یک مفهوم بیشکل و توخالی باقی میماند.

وقتی «ناخودآگاه» میبیند که کافکا تامورا  در «خودآگاه» ذهنش از دستور تقدیر، سرپیچی کرده و از خانه گریخته، تا دستش را به خون پدر آلوده نکند، خود وارد معرکه میشود و پدر را در جایی که واقعیّت و رؤیا  به هم آمیختهاند با دستان او به قتل میرساند، و در این میان، دستها و پیراهن خونی کافکا تامورا را بهعنوان سند جُرم باقی میگذارد. امّا این، تازه آغاز ماجرا است؛ کافکا که به نظر میآید با فرار به تاکاماتسو خود را از اسارت تقدیر آزاد کرده، در ملاقات با «میس سائه کی» و «ساکورا» در مییابد که برخلاف تصوّر، به سوی این تقدیر شتافته است؛ آن وقت، در خواب یا بیداری – که هیچکدام نمیتوانند واقعیّت را تغییر دهند– ادیپگونه با مادر و خواهر خویش همبستر میشود.

در واقع، کافکا جوانتر از آن است که از عهدۀ تقدیر بر آید و بتواند دست آن را بخواند. او بی تجربه است و پیرِ مراد یا راهنمایی که معمول داستانهای کهن شرقی است، در زندگی خود ندارد؛ به همین خاطر، مجبور است بار زندگیاش را تنها و بی راهنما به دوش بکشد و سعی کند تا «پوست کلفتترین پانزده سالۀ دنیا باشد»؛ ولی این کافی نیست! چون ایستادگی در برابر تقدیر، زیرکی و شناخت میخواهد و کافکا هر چقدر هم که جوانی باهوش، دانا و اهل مطالعه باشد، باز هم تقدیر، چند قدم از او جلوتر است.

مقاومت کافکا در برابر تقدیر، فقط به همان فرار کردن در آغاز داستان ختم میشود؛ از آن مرحله به بعد، تقدیر با زیرکی تمام، خود را به طعم عشق «میس سائه کی» آغشته میکند تا از تلخیاش بکاهد. این عشق به مثابۀ یک مخدّر به او تزریق میشود، بیهوشی و بیحسّی خوشایندی او را در بر میگیرد و مقاومتش را میشکند تا در نهایت به همهچیز تن دهد.

به دلیل همین جبرگراییِ عمیق در داستان، که اعمال و حرکات شخصّیّتهای داستان را کنترل میکند به نظر میرسد با رمانی ضدّ معنویت روبرو هستیم؛ مانند زمانی که کافکا در جنگل به هوش میآید، پیراهن خونیاش را میبیند و در مییابد که بر خلاف خواستۀ خویش، پدرش را کشته است. بی اختیاری در وهمهای خواب و بیداری که او را به ملاقاتهای شبانه با میس سائه کی و دختر همسفرش میبرد، نه تنها کافکا بلکه خواننده را هم مرعوب این تقدیر میکند و او را وا میدارد که برای فهم این رمان، بیش از آنکه به مؤلّفههای رمان مدرن توجّه کند، ریشههای تقدیرگرایی در فرهنگ سنّتی ژاپن را واکاوی کند.

هر چند که موراکامی، خود را شیفتۀ فرهنگ غرب توصیف میکند، امّا با تأمّل در این رمان میتوان به این نکته پی برد که او هم مانند کافکا تامورا از باورهایی که ریشه در فرهنگ سرزمیناش دارد، راه رهایی ندارد. موراکامی در سراسر داستان، تنها دوبار حقّ انتخاب به کافکا میدهد؛ ماندن پیش پدر یا فرار کردن از خانه در آغاز، و ماندن یا ترک جنگل در پایان داستان. این انتخابها، بیشتر نوعی فریب است تا توهّم، و در عین حال، تصوّری از آزادیِ انتخاب را به کافکا، که نماد انسان امروزی است القا کند، در حالیکه در نهایت، نتیجه یکی است. در واقع، این داستان، ساز و کار طبیعت را طبق نقشهای ازلی در نظر میگیرد که قرار است انسان از نقطۀ مشخّصی شروع کند و به پایانِ از پیش معلومشدهای برسد. به همین خاطر، پیشگویی آن برای انسانی که ناخودآگاه قدرتمندی دارد و رمزگشایی از نقشۀ اسطورهای جهان را میداند، کار دشواری نیست. موراکامی میخواهد به خواننده بفهماند که اگر چه انسان لباسهایش عوض می‎شود و به هیبت تازهای در می‎آید، امّا خود و سرنوشتش قابل تغییر نیست؛ همانطور که «جانی واکر» همان کیوچی تامورا، پدر کافکا است که از روح گربهها فلوت میسازد و کافکا هم همان ادیپی است که فقط با بردن نامش، جهانی میتوانند داستان سرنوشتش را زیر لب تکرار کنند.

در انتها باید گفت، هاروکی موراکامی بر خلاف اینکه رمانی مدرن در ساختار و فرم نوشته است، امّا با خَلق شخصیّتی چون کافکا سرنوشت انسان را در نهایت تسلیم در برابر تقدیر نشان میدهد. او این باورهای جبری را که ریشههای عمیقی در فرهنگ درونگرای ژاپنی دارد، از دو طریق برای خوانندۀ جهانی قابل فهم ساخته است؛ در طریقۀ اوّل، لایههای رویی و سطحی داستان را با استفاده از هنر پاپ که خوانندههای جهانی به لطف رسانههای جمعی آن را خوب میشناسند، شکل دادهاست، و در طریق دوم، لایههای عمقی داستان را با استفاده از وحدت اساطیر، که انسانها آن را از طریق ناخودآگاه جمعی میشناسند، جهانی ساخته که مخاطب میتواند با شخصیّتهایش احساس همذاتپنداری کند.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • ادیپ از جانی واکر می‎گریزد | یادداشت فرشته اثنی‌عشری بر رمان «کافکا در کرانه»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: