بررسی مفهوم «هویت» در ادبیات کلاسیک پارسی | شروین وکیلی در گفتگو با شهرستان ادب
20 آذر 1397
15:14 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 3 رای
شهرستان ادب: پیش از این گفتگوی فرشته اثنیعشری با دکتر مسعود کوثری را در سایت شهرستان ادب خواندید که به بررسی مفهوم هویت در رمان معاصر فارسی پرداخته بود. اینبار اثنیعشری به سراغ شروین وکیلی، نویسنده و پژوهشگر، رفته است و درخصوص مفهوم هویت در ادبیات کلاسیک فارسی با او به گفتگو نشسته است. شما را به خواندن این مصاحبه دعوت میکنیم:
هویت هرچند مفهومی مدرن است، اما واقعیت آن است که از زمانیکه انسان در این جهان میزیسته، هویت و کیستی، مسألۀ اساسی او بوده است. در طول تاریخ، رد پای این جستجوگریها را میتوان در ادبیات یافت. ادبیات، جایی است که انسان به «خویشتن خویش» بیش از هرزمان دیگری نزدیک است واتفاقاً ماندگاریاش را وامدار همین درد مشترک است که هرکس با زبان حال خویش از کیستی خود میگوید.
یکی از درخشانترین شیوههای بیان مفهوم هویت، در ادبیات کلاسیک پارسی، بروز یافته است. بهطوریکه آن را سراسر جولانگاه بیقراریها و ناآرامیهای انسانهایی کرده است که در اشتیاق وصل خویش میسوزند. هرچند که هرکدام از خوبان پارسیگوی با نگاهی متفاوت به مفهوم هویت پرداختهاند .
بهعنوان مثال «فردوسی» هویت را با مفهوم ملیت، «سعدی» و «حافظ» هویت را با مفهوم شخصیت وعارفانی چون «مولوی» و «عطار» آن را در پیوند با عشق مطرح کردهاند.
ـ هویت در ادبیات کلاسیک فارسی چه مفهومی داشته است؟ (ملی، جمعی، فردی، جنسیتی و...) و به چه شکلی به آن پرداخته شده است؟
هویت ـبه شکلی که امروز این کلمه را بهکار میگیریمـ مفهومی مدرن است، اما در ادبیات کلاسیک پارسی مفاهیمی همسان با این را داشتهایم که با کلیدواژههایی مثل «خودی» در سطحی روانشناختی (مثلاً در اسم دو منظومۀ مشهور اقبال لاهوری: اسرار خودی و رموز بیخودی)، «من» در بافت خودآگاهی فردی (مثلاً در شعر مولانا: من نه منم، نه من منم) و «مایی» در سطحی اجتماعی (نمونهاش در شعر حافظ: ... تا خلاص بخشدم از مایی و منی) توصیف میشده است. خودِ کلمۀ هویت در دوران پیشامدرن، معنایی فلسفی و کلامی را میرسانده و به «همچون ـاوـ بودن» یعنی بیرونگیِ سرشت، اشاره میکرده است؛ یعنی آنچه ما امروز هویت میخوانیم، در قدیم بسته به حوزههایی که «من» خود را بازشناسی میکرده، کلیدواژههایی متفاوت را به خود میپذیرفته است.
ـ مفهوم هویت در آثار چه کسانی بیشتر نمود داشته است؟
اغراق نیست اگر بگوییم که هویت، مضمون کلیدی و مهم تکرارشونده در سراسر ادب پارسی است. منظور از هویت البته «چگونگیِ من بودنِ شخص و چیستیِ ما بودگیِ جمع» است، که در تعبیر مدرناش هم کمابیش همین بستر معنایی را حفظ کرده است. پرسش مرکزی در کل ادبیات عرفانی ایرانی به هویت شخصی و چگونگی اتصال آن با هویتهای جمعی باز میگردد و میکوشد چیستی و کیستی من را در پیوند با مفاهیمی درونی مثل مهر و عشق یا مفهوم بیرونی مثل نمودهای دینی، امر قدسی تبیین کند. اگر بخواهم از کسانی نام ببرم، عملاً باید همۀ بزرگان ادب پارسی را فهرست کنم: فردوسی در بیان جنگاورانۀ حماسی و ملیاش از هویت ایرانی، عرفا از ابوسعید ابوالخیر تا عطار نیشابوری در تبیین پیوند هویت با مهر، مولانا در پیکربندی منظم مفهوم هویت در پیوند با عشق الاهی، و حافظ و سعدی در صورتبندی رندانه و شکاکانۀ هویت شخصی در تقابل با نظمهای اجتماعی، یگانه و تکرارناپذیر هستند.
ـ مفهوم هویت در ادبیات کلاسیک فارسی چه تفاوتی با مفهوم هویت در ادبیات مدرن دارد؟
در دوران مدرن و بهطور خاص در طی قرن گذشته، هویت در ادبیات به صورت شبکهای از شباهتها و تفاوتها نمود پیدا کرده که انسجام و یکدستبودنِ ما (شباهت) را در برابر تمایز و مرزبندیشان با دیگریها (تفاوت) بیان میکرده است. این تبیین هویت به کمک شباهتها و تفاوتها البته امری جهانی و گسترده در سراسر تاریخ است و ویژۀ دوران مدرن نیست. اما در عصر مدرن، شیوهای کمّی، قراردادی، عرفی، پرشاخه، ریزبینانه و به شکلی افراطی سیاسی از این دوقطبی غلبه یافت که در ادبیات نیز نمود پیدا کرده است. شاخههای ادبیات مدرن مثل ادبیات چپ و روایتهای مذهبی نو و نحلههایی مثل رمان پسامدرن و داستان فمینیستی را اگر از این زاویه بنگریم، شباهتی ریشهای به هم دارند و تنها سوگیریهای سیاسی و گرانیگاههای مفهومیشان تفاوتهایی دارد، بیآنکه زیرساختشان تفاوت مهمی داشته باشد.
ـ در رمان، عنصر «شخصیت» به مفهوم «هویت شخصی» پر و بال میدهد اما در ادبیات کلاسیک، شخصیتسازی به مفهوم مدرن وجود ندارد. دراینصورت نویسندگان، قهرمانانی مثل سمک عیار و شهرزاد را به چه شکل نشان میدهند؟
من قدری دربارۀ این قول بسیار تکرارشده، چونوچرا دارم. چرا گمان میشود که در ادبیات پیشامدرن تمدنهای کهن، شخصیتپردازی نداشتهایم؟ توصیف روایتی بسیار دیرینه مثل «یادگار زریران» از شخصیت جسور بستور پسر زریر یا سرسختی متعصبانۀ ویشتاسپ، بهخوبی در ردۀ شخصیتپردازی داستانی جای میگیرد. در شاهنامه و خمسۀ نظامی با شدتی بسیار بیشتر، تصویری دقیق و شفاف از شخصیتها داریم و حتی روند اندیشیدنشان با خود و منطق درونی رفتارهایشان هم بهخوبی در تقابل با هم ترسیم شده است. اینکه ما در دوران پیشامدرن، شخصیتپردازی نداشتهایم و این ترفند ادبی در غرب و در عصر مدرن شکل گرفته، افسانهای است که در مستندات و متون مبنایی ندارد. البته در عصر مدرن چنان که لوکاچ گفته با شکلگیری فرم رمان با انفجاری در توصیف شخصیت روبهرو هستیم که از نظر کمیت و تنوع، شبیهش را در گذشته نمیدیدهایم، اما تفاوت تاحدود زیادی کمی است و نه کیفی.
ـ مفهوم هویت در رمان معاصر فارسی بیشتر برخاسته از مفهوم هویت غربی است یا برخاسته از متون کلاسیک فارسی؟
رمان، یکفرم ادبی مدرن است و در ایران هم بههمینترتیب جا افتاده و تاحدود زیادی با تقلید از متون اروپایی پدید آمده و تکامل یافته است. بههمینخاطر هم تاحدودی بند نافش با آثار ادبی کلاسیک پارسی و حجم شگفتانگیز داستانها و روایتهایی که در خزانۀ ادبی خودمان داریم، قطع است. در این بین گذشته از آثاری که نیمهعمری کوتاه دارند و به دلایل سیاسی و با پشتوانۀ حمایت احزاب و سازمانهای سیاسی برپا ایستادهاند، آنچه ارزشمند و ماندگار میبینیم به قلم کسانی است که راهی برای ارتباط برقرارکردن با گذشتۀ ادبی زبان پارسی و تغذیه از این منبع جسته و یافتهاند.
ـ آیا مفهوم هویت در ادبیات کلاسیک فارسی باید در رمان معاصر، بازسازی شود یا ما به مفهومی جدید نیاز داریم؟
طبعاً هردورانی به زبان و روایت ویژۀ خود نیاز دارد و بازگشت به گذشته نه ممکن است و نه مطلوب. اما روایتکردن خویشتن در اکنون، تنها با تکیه بر خردی تاریخی و شناختی تاریخمند ممکن میشود که کلیدش در بازخوانی و بازاندیشی در متون کهن ایرانی نهفته است.
ـ ادبیات کلاسیک فارسی چقدر به هویت ملی توجه داشته است؟ (باتوجه به گستردگی آن در جهان اسلام)
بیشک یکی از ارکان مفهوم هویت در ایرانزمین، ملیت ایرانی است. نکتهای که اغلب نادیده انگاشته میشود و خطاهای عجیبوغریب تولید میکند آن است که ایرانیان در سراسر تاریخ بسیار طولانی خود، خویشتن را مرکز جهان میدیدند و از اینرو هویت ملی فربه و استوار خود را پیشفرض میگرفتهاند. این چشمانداز از «ایرانیبودن» به مثابۀ «برنشستن در مرکز گیتی» در ابتدای کار که شکل گرفت، به لحاظ عینی درست بود؛ چون هویت ملی ایرانیان و نخستین روایتها در این زمینه در عصر هخامنشی شکل گرفت و در آن هنگام، ایران تنها دولت پیشرفتۀ زمین و دربرگیرندۀ کل قلمرو متمدن زمین بود. بعدتر هم بهخاطر مرکزیت راه ابریشم و اقتدار دولتهای نیرومندی که در بخش عمدۀ تاریخ ایرانزمین بر بخش عمدۀ سرزمینهای حوزۀ تمدنیمان مسلط بودهاند، این تصویر بدیهی و جاافتاده از هویت حفظ شده است. فاجعههایی مثل حملۀ مغول یا مقدونیان که خدشهای جدی بر این تصویر وارد میکرد، اغلب به سرعت با ترمیم تمدن ایرانی و غلبۀ فرهنگی بر فاتحان و هضم کردنشان برطرف میشده است. تنها در دوران مدرن است که پس از جنگ با روسها و انگلیسیها این تصویر به شکلی ریشهای مخدوش شد و همین به خودباختگی نسلهای پیشین و خودخوارپنداری نسل کنونی انجامید. همین بدیهیانگاشتن تمدن ایرانی باعث شده نمادها و عناصر ملی ایرانی در سراسر گفتمانها جاری و ساری باشد، بی آن که تأکیدی متعصبانه بر آن نمایان شود. بر خلاف آلمانیها که با رسالۀ «هردر» هویت ملیشان را در تقابل با حملۀ ناپلئون تعریف کردند و آمریکاییها یا استرالیاییها که هویتشان را در اعلام استقلال یا ابراز وفاداری به تاج و تخت انگلستان میجستند، ایرانیان از همان ابتدای تاریخ، هویت ملی خودبنیادی داشتند که در تقابل با نیروی بزرگتری در خارج از خودشان تعریف نمیشد. بههمینخاطر، بیانیههای پرطمطراق برای مرزبندی ایرانی و انیرانی در تمدنمان نداشتهایم و در مقابل شبکهای فربه از نمادها و روایتها و زنجیرهای از رخدادهای تاریخی و یادمانهای جغرافیایی را داریم که با هم ترکیب میشوند و سیمای عریان و آشکار تمدن ایرانی را آشکار میسازند.
ـ باتوجه به راه درازی که ادبیات فارسی تا امروز پیموده، مفهوم هویتهای فردی و جمعی از ادبیات کلاسیک فارسی تا رمان معاصر چه تغییری کردهاند؟
چنان که گفتیم، در دوران مدرن با نوعی گسست و قطعشدگی مفهومی روبهرو هستیم که درنتیجه، بخش مهمی از ادبیات داستانی معاصرمان را به بیانیههای حزبی و رسالههای سیاسی فرو کاسته است. در این میان البته حرکتهایی درخشان اما کمشمار هم نمایان است که بسیار امیدبخش است. تردیدی نیست که زبان نیرومند پارسی با آن اندوختۀ بینظیر معناییاش سبک مدرن رمان را به حاملی کارآمد و نیرومند برای صورتبندی و زایش معناهایی خودبنیاد و ریشهدار بدل خواهد کرد.
ـ آیا هنوز هم اسطورهها با هویت انسان پیوندی تنگاتنگ دارند؟
بله، اسطورهها مانند صورتهای بنیادین دیگر فرهنگ (دین، علم، هنر، فناوری) در همۀ جوامع هستند و مدرنیته آن را از بین نمیبرد، بلکه به بازآرایی و بازسازیاش میانجامد.
ـ بعضیها معتقدند اسطورها کارکرد امروزی را از دست دادهاند. چقدر اساطیر ایرانی میتوانند در بازسازی هویت ایرانی تأثیرگذار باشند؟
خوار شمردن اساطیر ایرانی را من تنها در کسانی دیدهام که اطلاع چندانی دربارۀ این موضوع نداشتهاند. طبعاً وقتی کسی متنی را عمیق نخوانده باشد، شایستگی اظهار نظر در آن مورد را هم نخواهد داشت. اسطورههای ایرانی در سطح جهانی از سویی دیرینهترین و از سوی دیگر پیوستهترین شبکۀ متنی در این رده هستند و افقی بهواقع پایانناپذیر و گشوده برای آفرینش معناها و نمادهای تازه را در خود نهفتهاند.
ـ بخش عظیمی از ادبیات کلاسیک فارسی «عرفانی» است. عرفان با توجه به نگاه ویژهاش به انسان، چه تلقی از هویت فردی دارد؟
عرفان ایرانی، تفاوتی جدی با عرفان خاور دور و عرفان اروپایی دارد. در سهتمدن مهم امروزین یعنی ایران و چین و اروپا، تنها در ایران است که عرفانی شخصمدار و متمرکز بر «من» را داریم؛ یعنی انسان تنها در ایرانزمین است که جایگاهی چنین بلند و مهم دارد و منها همچون سرمشقی و حاملی برای شکوه مینویی قلمداد میشوند، نه زایدهای و انگلی بر وجودی بیگانه و استعلایی.
در چین، دین بودایی و در اروپا، مسیحیت شالودۀ عرفان را پدید میآورند، که هردو دینهایی ایرانی هستند. یعنی در حاشیۀ ایرانزمین و در پیوند با سیاست ایرانی شکل گرفته و سیر تکامل اصلی خود را در ایرانزمین طی کردهاند. این ادیان، طی قرون میانه از راه ابریشم به خاور و باختر منتقل شدند و در بافت تمدن چینی و اروپایی حل شدند، و نهادهای تعریف «امر قدسی» را در آن قلمروها تعیین کردند. در هردو قلمرو نهادها بر منها غالب بودهاند و بههمینخاطر عرفان چینی و اروپایی با انکار منها و فرو کاستنشان در امری قدسی و شخصیتزدوده تمایل دارد. این البته دربارۀ دین بودا و عرفان خاوری، شدیدتر از اروپاست که همچنان ـاز راه وامگیری از عرفان یهودی که بند نافش به ایرانزمین متصل مانده ،صورتهایی از تشخص را به رسمیت میشمرده است.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.