شهرستان ادب: قبل از آنکه آخرین روزهای تابستان هشتاد و چهار بیایند، شعر به شکوهِ همیشه، در رگهای او جریان داشت و حرفها به قوّتِ سابق، بر جانِ کاغذ، شعر میشدند. حرفهاییکه گاه از جنس غمهای دنبالهدارِ شاعر بودند و گاه از ریشة دردهای اجتماعی. آنوقت به اقرار خود او، بیوقفه، در و دیوار و خطکش و نقّاله و پرگار، شاعرانی میشدند برای سرودن از دردها و غمها.2
بسیاری «نجمه زارع» را نخستینبار با غزل معروفِ «خبر به دورترین نقطة جهان برسد/ نخواست او به منِ خسته بیگمان برسد ...» شناختند. غزلی که به تعبیر محمدکاظم کاظمی، آتشفشانی از عواطف را در بر گرفتهاست که با فورانی یکدم، پیوسته و متوالی در طول غزل امتداد مییابد و دمبهدم قویتر میشود؛ بهطوریکه شاعر با حفظ عاطفه و احساس در سرتاسر غزل خود، آهستهآهسته ماجرایی را روایت میکند که یأس و امید، هر دو را با هم، دارد.
شاعر اما این عاطفه را بارها و بارها با شعرهای دیگر میآفریند و بیشتر از آنکه روح شعر را به زندگی خود بکشد، به شیوایی، زندگی را به روح شعر خود میکشاند و تصاویری میسازد که هر مخاطبی را با خود همراه میکند، مثل غزلی که اینطور تمام میشود: «... حالا تو در اتاق خودت گریه میکنی/ من پشت شیشة اتوبوسی که ممکن است ...».3
این جسارت شاعرانه که از حریم وقار و متانت اخلاقی او خارج نمیشود، دست به آفرینش غزلهایی با قافیه و ردیفهای دشوار، کمتکرار و حتّی بیتکرار میزند که توجه بسیاری از معاصرانش را به خود معطوف میکند. مثل انتخاب ردیفِ «هیچوقت» درغزلِ «تو نیستی و این در و دیوار هیچوقت.../ غیر از تو من به هیچکس انگار، هیچوقت ...»4 یا ردیف «خیابانِ شلوغ» برای غزلِ «کفش چرمی، چتر، فروردین، خیابانِ شلوغ/ یک شب بارانی غمگین، خیابان شلوغ ...»5 و انتخاب ردیفِ «ما دوتا» در غزلِ «باران و چتر و شال و شنل بود و ما دوتا/ جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دوتا ...»6 یا «ضعیف و لاغر و زرد و صدای خوابآور/ کنار بستر من قرصهای خوابآور/ لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی/ از این تب، این تبِ مالاریای خوابآور ... ».
روانشاد نجمه زارع که متولد شهر کازرون است اما بزرگ شدة شهر قم، عشق به اصل و ریشهاش را موضوع شعرهایش قرار میدهد و برای زادگاهش مینویسد: «خدای عشق! دل از کازرون اگر بکنم/ کجاست فاصلهای بین مرگ و زیستنم/ ... قسم به دار و ندار غزل که دلتنگم/ برای لهجة شیرین مردم وطنم...».
او که درونی خداباور با دغدغههای دینی و آئینی و ملّی دارد، باور خود را به شعر وارد میکند و علاوه بر اینکه به سرودن اشعار آئینی و دفاع مقدس دست میزند، اصطلاحات و واژگان شریعت خود را به شعرهایش روانه میکند. آنطورکه در این شعر میخوانیم: «سعی کردم که دلم کعبه شود آه! نشد/ چون خلیلی نرسید از ره و همراه نشد/ دل وَ توجیه وَ توجیه وَ توجیه فقط/ هرچه کردم ز گنهکاریش آگاه نشد/ ... تو تواناییِ یک کعبه شدن را داری/ بیخود ابلیس که آواره ز درگاه نشد! ...»7 و توجیه گناه و ندامت از آن را به خوبی در غزل دیگری به تصویر میکشد: «خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه/ گاهی شرایطیست که ناچاری از گناه/ ... دارند پیلههای دلم درد میکشند/ باید دوباره زاده شوم، عاری از گناه».8 عناصر دینی و آیینی در شعری که برای مادرش گفته نیز مشهود است: «... تو از کدام تباری؟ کدام قبلة سبز؟!/ که ذکر توست فقط در نماز باور من ... ».9
او همواره با ذکر روز و ساعت و دقیقه، شعر مینویسد، دایرة واژگانی مخصوص خودش دارد که امضای شعرهای اوست و نکتة قابل تقدیر، وجود شعرهایی با سطح مطلوب در نخستین سالهای جوانی، یعنی حدود هفده تا بیست سالگیست.
با این حال علی رغم جوانی، آنچه در شعرهای او بارها و بارها و به شیوهها و تصاویر مختلف آمده، موضوع «مرگ» است؛ همان سرنوشتِ سه حرفی که روانشاد نجمه زارع در غزلی با این مطلع برای چندمین بار از آن صحبت کرده است: «یک سرنوشت سه حرفی خالیست در کنج جدول/ فکر مرا کرده مشغول این راز من از روز اول ... »10 او در هیجده سالگی این غزل را در حالی مینویسد که در بیتهای بعد دغدغههای اجتماعیاش سرریز میکنند: «آنجا زنی گریه میکرد با کودکان گرسنه/ در دود و خاکستر اینجا مردیست بر پای منقل/ ... این گرگهای گرسنه عادیست ولگرد باشند/ ما انتظاری نداریم از وضع قانون جنگل/ باید فداکار باشم دارد قطاری می آید/ پیراهنم را بسوزان باید بسازیم مشعل ...»11 ضمن آنکه در غزلی دیگر بهصراحت چنین میآورد: «حال مرا نپرس که هنجارها مرا/ مجبور میکنند بگویم که "بهترم"».12 و سایة مرگ همواره بر سر غزلهای دیگر او هست: «من از کنار شما میروم ولی شاید/ به ذهن شهر بماند همیشه خاطره ام»13، «خدا به زندگی ام کات می زند ناگاه/ و نقشههای تو بر آب میشوند ای وای!»14 ، «بعد از تو شاید عاقبت من نیز، مانند خواجه حافظ شیراز است/من زندهام به شعر و پس از مرگم، مردم نمیکنند فراموشم».15 و شاید زیباترین آنها، بیت پایانی غزل معروفی باشد برای مهدی موعود (عج) : «میترسم آخرش تو نیایی و پُر کنند/درشهر شاعری ز جهان بار بسته است».
بالاخره اتفاقی که شاعر از مدتها قبل آن را در شعرهایش پیشگویی کرده بود، یعنی آن سرنوشت سه حرفی در آخرین ماههای بیست و سه سالگیاش رخ میدهد؛ اشتباه در تزریق داروی بیهوشی و کمای چند روزه و دست آخر پرواز در سی و یکم شهریور هشتاد و چهار.
کتاب «عشق، قابیل است» به عنوان اولین کتاب روانشاد نجمه زارع، درست پس از مرگ او، به همت همسرش، عبّاس محمدی، به چاپ میرسد، در حالیکه از مدتها قبل در انتظار نوبت چاپ بودهاست. دومین کتاب او نیز چند سال بعد، با عنوان «یک سرنوشت سه حرفی» که مجموعه ای از غزلیات اوست توسط نشر شانی منتشر می شود که در حقیقت عنوان انتخابی روانشاد نجمه زارع برای مجموعة اولش بوده است. نکته ای که در بین سخنان برخی از شاعران معاصر درباره مجموعه غزلیات «یک سرنوشت سه حرفی» گفته میشود، بحث انتخاب شعرهای کتاب است که به اعتقاد عدهای میتوانست گزینشیتر باشد. چرا که سطح برخی شعرها با شعرهای دیگر کتاب مغایرند.
در پایان، خواندن غزلی که روانشاد نجمه زارع با انتخاب نام کوچکاش به عنوان ردیف غزل سروده، خالی از لطف نیست:
«آتش بزن تمام غزلهای نجمه را
از نو بساز یکسره دنیای نجمه را
آلوده کردهاند زمینگیرهای شهر
این ذوق آسمانی زیبای نجمه را
چندیست اینکه شعر سرودن به هیچوجه
تسکین نمیدهد دل تنهای نجمه را
او سخت ماندهاست دلش بیقرار کیست؟
حل میکنی فقط تو معمای نجمه را
دیگر بعید میرسد این جملههای شوم
از آنِ خود کنند الفبای نجمه را
تا لحظۀ تولد ققنوسهای شعر
آتش بزن تمام غزلهای نجمه را ...
(1:25 ظهر – 9/3/79)».16
2 همان، "غم که میآید در و دیوار شاعر میشود/ در تو زندانیترین رفتار شاعر میشود ... "، ص 115
3 همان، ص 147
4 همان، ص 122
5 همان، ص 123
6 همان، ص 133
7 همان، ص 13
8 همان، ص 149
9 همان، ص 71
10 و 11 همان، ص 139
12 همان، ص 87
13 همان، ص 141
14 همان، ص 145
15 همان، ص 150
16همان، ص 130