شهرستان ادب به نقل از نشریۀ «نامۀ شورا» : به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، نشریه «نامه شورا» گفتوگوهایی با مسئولین و صاحبنظران حوزههای مختلف علم و فرهنگ انجام داده است. در نوبت بعدی حضور «علیمحمد مودب» شاعر و نویسنده معاصر رفتیم تا دستآوردهای چهل ساله ادبیات ایران را با هم بررسی کنیم: بحث را از اینجا آغاز کنیم که به چه مجموعهای از نیروها، افکار و ارزشها، جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی میگوییم؟ با نام خدا. اصل انقلاب اسلامی در کلمات آن مشخص است. یعنی کلمات انقلاب اسلامی ایران، شاخصههای موضوع را مشخص میکند، در بسیاری از پدیدههای انسانی، خیلی از سوءتفاهمها با دقت در خود کلمات، حل میشوند و اگر صورت مسئله را درست ببینیم، پاسخ را در دل خود دارد. انقلاب اسلامی ایران مفهوم مشخصی است. انقلاب، اتفاق واضح و ثبت شدهای است که در تاریخ ایران به وقوع پیوسته است. اسلام هم پدیده مشخصی است و ایران هم، اینجا مثلثی از مفاهیم شکل گرفته است که در دل این مثلث، نیروهایی که کار فرهنگی میکنند و به یکی از اضلاع این مثلث نزدیک هستند میتوانند در دامنه جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ایران، به کار آیند و اثرگذار باشند. از این منظر حتی نیروهایی که به ایران دل بستگی دارند و البته تضاد راهبردیی با دو ضلع دیگر مثلث ندارند، درگیری مفهومی و درگیری عمیق و استراتژیکی با آن اضلاع ندارند، به راحتی میتوانند در مجموعه انقلاب اسلامی ایران، به عنوان چهرهها و جریانهای جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ایران باشند. برای بنده، تعریف با همین کلمات مشخص میشود. فکر میکنم کسانی هم ممکن است گرایش به یکی از این اضلاع را بیشتر داشته باشند، بعضی انقلابیتر، بعضی اسلامیتر و بعضی ایرانیترند. ولی بههر حال چالش استراتژیک با دو ضلع دیگر ندارند. اینها مجموعه نیروهایی هستند که میتوانند در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ایران، منشأ اثر باشند و خدمت کنند. ما هم بهعنوان مؤلف، مخاطب، مردم یا مدیران فرهنگی میتوانیم برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی ایران به آنان رجوع کنیم، از آثار و افکارشان استفاده کنیم و به هر حال این مجموعه، این جبهه تمدنی را شکل و توسعه میدهد. ما از لحاظ تاریخی سابقه عظیمی در حوزه ادبیات داریم و جزء کشورهایی هستیم که بیشترین سابقه را در حوزه ادب و ادبیات داریم. انقلاب اسلامی چه تأثیری در حوزه ادبیات داشت و چه تغییری را ایجاد کرد؟ انقلاب اسلامی یک پدیده ناگهانی نیست. با همین ادبیات که میفرمایید پیوند جدی دارد. در همان سالهای نخست، در شعر ما مفاهیمی مثل دادخواهی، خداجویی، معنویت و مواردی که ذیل عرفان، شکل دیگری پیدا میکنند، سابقه ادبیات ما را شکل میدهند و انقلاب اسلامی هم یک اتفاق ناگهانی در این حوزه جغرافیایی و تمدنی نیست. تبار و بخشی از ریشههای انقلاب اسلامی در همین ادبیات ایران قابل رصد میباشد و در اشعار امثال سنایی، عطار و مولوی میتوان این تفکر را پیگیری کرد. بنده در یک بحث دانشگاهی عرض کردم که شاید خلاصهترین تعریف از محتوای انقلاب اسلامی، جریان عدالتخواهی موحدانه یا توحید عدالتخواهانه باشد که معنویت و جریان عدالتخواهی با هم گره میخورند و هیچ یک آن چیزی نیست که قبل از این پیوند بوده است. نه عرفان و معنویت انقلاب اسلامی معنویتی است که قبل از آن بوده است. درست است که تبار و ریشه دارد، ولی این پدیده تازهای است که در یک اتفاق شکل گرفته است. نه عدالتخواهی آن هم عدالتخواهی صرف چپها یا عدالتخواهی مزدک و ... نیست. این عدالتخواهی با معنویت ناب اسلامی و شیعی گره خورده و اتفاق افتاده است و مجموعه ادبیات ایران، در مفاهیمی که در این ترکیب رسیده است سهم دارد و نقش ایجاد کرده است. قبل از انقلاب و در دهه چهل و پنجاه، توسط حکومت وقت، فضایی حاکم شد که ادبیات ما را به سمت و سویی دیگر میبرد. انقلاب چه تحولی در این مورد ایجاد کرد؟ در دوران مشروطه اتفاقاتی تحت تأثیر انقلابهای اروپا و فضای جهان معاصر که جهانی صنعتی شده بود و رسانه در حال برجسته شدن بود و مواردی مثل صنعت چاپ و ..... داشت، شکل گرفت و ادبیات ما هم در رویکردها و محتوای خود بی ارتباط با جهان نبود. بحثهای عدالتخواهانه و اینچنینی در ادبیات ما برجسته شد و کارکردگرایی به مفهوم اجتماعی خود، دنبال مطالبات اجتماعی بودن و زبان مردم شدن برجسته شد. پدیدههایی که میتوانست و قابلیت داشت که در اینگونه فضا نقش ایجاد کند، ولی به دلیل نداشتن رسانه مناسب نمیتوانسته این کار را انجام دهد. با رسانههای جدید، پدیدههایی مثل نسیم شمال شکل میگیرند که باز هم بخشی از تبار انقلاب در آن وجود دارد. یعنی در آن ادبیات هم عدالتخواهی دیده میشود. ممکن است در بخشی از آن، معنویت به آن برجستگی که در انقلاب اسلامی هست وجود نداشته باشد. ولی عدالتخواهی، مطالبهگری اجتماعی و بحثهای مدرنی که در سپهر تمدنی ایران حرفهای تازهای دارند، مثل وطن و ... طرح میشود و جلو میآید. جریان ادبیات ما قبل از انقلاب و به خصوص در دوران پهلوی در بعضی چهرههای شاخص، کمی از سرچشمه دینی خود فاصله میگیرد. یعنی رویکرد بیشتر به ایران باستان و بریدن از جلوههای عملیاتی اسلام، نه اسلام فرهنگی، بلکه اسلامی که در زبان، اصطلاحات یا سبک زندگی به تعبیری گریزی از آن ندارند وجود دارد. چون شاعران ما، ایرانیان مسلمان هستند، ولی اسلام برای آنان محور و هسته اصلی نیست. محتوای گاه ضد فقهی و ضد اسلامی هم در بعضی از اشعار وجود دارد. یا گرایش افراطی به گذشته ایران باستان یا رویکرد افراطی به غرب و دستاوردهای فکری و آثار تمدنی غرب هم دیده میشود. یعنی ما شاعرانی داریم که برای مسیحی که در باورهای ما کشته و شهید نشده، مرثیه گفتهاند ولی از طرفی راجع به واقعه عاشورا حتی اشاره هم ندارند. اینقدر دوری از بافت فرهنگ ایران، پدیده غریبی است که حاصل مدرنیزاسیون جدی فرهنگی جریان پهلوی و حاصل اقتصاد فرهنگی است که برای آن طراحی شده بود. یعنی چه در جلوههای زرد و بازاری، مثل موسیقی آن دوران یا در جلوههای فکری برای آن کار شده بود که جریان فرهنگ، هنر، تفکر و ادبیات ایران از اسلام فاصله بگیرد که در آثار بعضی بزرگان این امر وجود دارد. یعنی در آثار بعضی بزرگان میبینیم یک ابراز ارادت گذرا هم به ائمه اطهار ندارند و اینقدر از متن فرهنگ ایرانی دور افتادهاند. حتی اگر شما در آن سه ضلع انقلاب اسلامی ایران هم، نخواهید اضلاع انقلاب و اسلام را ببینید، باز هم ایران با ائمه پیوند خورده است. در مشهد مرقد مطهر امام رضا (ع) هست و به هر حال امامزادههای ما امامزادههای شیعی هستند و ایران امروز این ایران هست. شما نمیتوانید بگویید که من ایران گرایی هستم که هویت شیعی را که در طی قرون در بافت فرهنگی ایران شکل گرفته و جلوههای مختلفی داشته و تا امروز به اینجا رسیده است را به طور کل انکار میکنم. ادبیات ما این کار را کرده است. یعنی بخشی از چهرههای موفق ادبیات ما در دوران نزدیک انقلاب اسلامی هستند که در ادبیات مؤثر، پیشرو و چهره هستند ولی کانون اصلی تمرکز و توجه آنان یا ایران گذشته قبل از اسلام و انکار تمام مواردی که اسلام به ایران داده است یا تمدن غرب و متون کهن غربی که به زبانهای خارجی چه در گذشته و امروز نوشته شده است. مهمترین کاری که انقلاب اسلامی میکند اینکه دوباره اسلام را در مرکز توجه قرار میدهد. هرچند آن عدالتخواهی که میتوان ذیل انقلاب پیگیری کرد، ایرانیگری را انکار نمیکند. ولی به هر حال اسلام هسته است و همانطور که در آن عبارت هم اسلام وسط انقلاب و ایران قرار گرفته، در انقلاب اسلامی هم اسلام در کف جریان اجتماعی قرار دارد. اسلام هست که پیش میبرد و بحرانها را مدیریت میکند. هسته اصلی که حمله حزب بعث عراق را پاسخ میدهد با یک گفتمان و فکر اسلامی میباشد. هرچند آن دو بعد هم کمک میکنند. ما در مصاحبههایی از شعرای پیش از انقلاب میبینیم که میگویند ما بر سر مبارزه با استکبار جهانی با جریان اسلامگرا دست میدهیم. من خودم در مصاحبههای ایشان دیدهام که میگویند ما بر سر درگیری با استکبار یعنی بحث انقلاب، عدالتخواهی و به هم ریختن ساختارهای استبدادی و استکباری عالم کنار هم هستیم. ولی به هر حال اسلام هسته است. بنده جایی نوشته بودم که به تعبیری میتوان شعر انقلاب را توبه شعر فارسی محسوب کرد. در دورانی کوتاه و در چند دهه، جریان اصلی شعر و جریانی که از طرف دستگاههای فرهنگی پهلوی حمایت و اسلام را خیلی مورد غفلت قرار داده بود، بیتوجهی و اعراض داشت. ولی با انقلاب اسلامی دوباره اسلام به متن برمیگردد و شعر و ادبیاتی که به اسلام توجه جدی دارد رونق میگیرد و تنوع، گستردگی و نفوذ آن در لایههای اجتماع دیده میشود. یکی از نشانههای آن هم این است که آن چیزی را که به عنوان ادبیات شیعی و آیینی میشناسیم در قبل و بعد از انقلاب، زمین تا آسمان تفاوت دارد. رشدی که ادبیات آیینی و مذهبی در بعد از انقلاب دارد بینظیر است و ناگهان تعداد بسیار زیادی شاعر به این موضوعات وارد میشوند و کارهای آنان تنوع موضوعی خیلی گستردهای هم دارد. در زمینه رجال مذهبی، واقعهها و تاریخ مذهب و گره خوردن با دو مفهوم دیگر یعنی انقلاب و ایران که اینها در آثار ادبیات انقلاب اسلامی قابل پیجویی و رصد هستند. اگر ما به چهل سال گذشته یعنی سال 1357 تا 1397 نظری بیاندازیم، مخصوصاً در حوزه ادبیات و جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، رویش را میبینیم. رویشها اینقدر هستند که این غنا را در نسل جدیدی که از دهه هشتاد وجود دارند، ادامه دهیم؟ چون شما با آنها آشنا هستید و از نزدیک برخورد دارید. بنده توفیق دارم که نزدیک دو دهه در دل این قصه زندگی کنم. همانطور که طبیعت انقلاب حاشیه را تبدیل به متن میکند. ما این را به صورت نمادین در چهرههای شعر انقلاب هم میبینیم. به ناگهان تمام چهرههای مطرح انقلاب اسلامی، شهرستانی، روستایی و مرزنشین هستند. یعنی علی معلم دامغانی شاعری است از شهرستانی که در نامشان همین اسم هست. قیصر امینپور مرزنشین و روستایی است. احمد عزیزی مرزنشین و شهرستانی است. نصرالله مردانی حاشیهنشین است. تقریبا تمام شاعران آن دوران رسماً و حتی در ایام انقلاب از روستاها و شهرها مهاجرت میکنند و در تهران الهامبخش جوانان میشوند. چهرههایی که جریان اصلی ادبیات انقلاب را رشد دادند و از حاشیه، متن جدیدی را ایجاد کردند و این متن آنقدر محکم و جاندار بود که توانست خود را ادامه دهد. یعنی به راحتی میتوانیم صدای قیصر را در شعر جوان امروز بشنویم. سید حسن حسینی پیروان و رهروان خود را دارد. سلمان هراتی شاعری است که صدای ایشان تکرار شده و ایشان هم از مناطق حاشیه ایران و مرز شمال است و تقریباً تمام شعرا از غیر از تهران هستند و فقط یکی دو نفر هستند که در مرکز هستند. به هر حال این جریان توانست اثر تولید کند. امروزه کتابهایی وجود دارند و قابل پیگیری میباشد. شما هر نوع نگاه به تاریخ ادبیات داشته باشید نمیتوانید آثار علی معلم دامغانی را از تاریخ ادبیات حذف کنید. این آثار در هر نوع نگاه تاریخی باید بررسی شوند. آثار قیصرامینپور، سیدحسنحسینی. سلمان هراتی با وجود اینکه در جوانی از دست رفت، منظر و رویکرد عاطفی که دارد، خاص خودش میباشد. به هر حال چهرههایی که در حوزههای مختلف آمدند و مثلاً شعر با گرایشها و سلیقههای مختلف داشتند یا موسیقی کار کردند، میراث ایشان امروز موجود است. هم توانستند اثر تولید کنند و هم توانستند با تربیت نیرو و ایجاد مراکز و کانونهای فرهنگی، ادبی و انجمنها و مؤسسات، نسل بعد از خود را هم پرورش دهند. کما اینکه امروز میبینیم که در شاخههای مختلف این جریان ادامه دارد و به کار خود ادامه میدهد. جریان ابتر و بیدنبالهای نیست. همین امروز میبینیم در نسل خیلی جوان انقلاب چهرههای بسیار مردمی و پرنفوذی مثل میلاد عرفان پور، سید حمیدرضا برقعی، حامد عسکری و .... وجود دارند. شاعرانی که شعر میگویند و تبار آنان مشخص است. حضورشان نشان میدهد که این جریان توانسته در نسلهای بعد از خود را ادامه دهد. کما اینکه شعر ما در هر دهه و دورهای چهره دارد. مثل چهرههایی که از دوران پیش از انقلاب بودند و با این مختصات بیشتر کار کردند. مثل آقای گرمارودی یا خانم صفارزاده. سپس در نسل اول شعرایی مثل آقای معلم و قیصر میآیند. با کمی فاصله قزوه و محمدکاظم کاظمی و بسیاری شعرای دیگر هستند. در نسل امروز هم شاعرانی که هم توانستند کار کنند و توفیق داشتند شعر بگویند و هم توانستند در قالب کارهای اجتماعی و محافل خود نیرو تربیت کنند. به هرحال مجموعهای از انسانها، آثار و مفاهیمی را داریم که بحمدالله این جریان را تبدیل کرده است به سلسله جبالی که قلههای متعددی دارد. یک قله آن در نسل جوان میلاد عرفانپور و حمیدرضا برقعی میباشند. قله دیگر آقای گرمارودی است. ولی این سلسله جبال به وضوح قابل مشاهده است. ما اگر به چهل سال گذشته و فعالیت جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی به خصوص ادبیات بنگریم، فکر میکنید چه چیزی را مورد غفلت قرار دادهایم؟ آیا چیزی هست که اگر به آن توجه بیشتری میکردیم الان در جایگاه بهتری ایستاده بودیم؟ قطعاً غفلت بسیار است. هیچ قافلهای بدون غفلت نیست و قافله انقلاب اسلامی هم از این دست است. یکی از غفلتها، غفلت از بزم است. ادبیات انقلاب به خاطر طبع عدالتخواهانه و به این جهت که با انقلاب، حماسه و درگیری شروع میکند، متمرکز بر رزم میباشد. متمرکز بر روز و رزم هست و بعد هم در دل واقعهای به نام جنگ میافتد و تمام ادبیات انقلاب بر رزم و بر روز متمرکز میشود و ادبیات بزمی انقلاب چنانکه باید، شکل نمیگیرد. بنده به واسطه کارهایی که در فضای مطبوعاتی داشتم، سالها پیش توفیق داشتم که در مجله شعر به جهت مصاحبهای در خدمت استاد معلم باشم و در همین زمینه صحبت کنم. به هر حال عشق، بزم، معاشرتها ، انس و چیزهایی که در دهه چهارم برای ما طبیعی شدهاند و در فرمهای مختلف و در آثار رسانهای، ماهوارهها و شبکههای اجتماعی به مردم ما فرهنگ بزم و سرخوشی آموزش داده میشود و تلاش میشود بر زیست ایرانی اثر بگذارند، در ادبیات آن زمان ما مغفول ماند. بخشی از غفلت ما در ادبیات انقلاب، نسبت به بزم از روی ناچاری بود. به این دلیل که گرفتاری آن در رزم بود که رزم هم بسیار طولانی شد و به طور طبیعی کمی خشن شد و به سمت حماسه سوق داده شد. فرض کنید رزمندهای را با اسلحه و مهمات، نمیتواند در یک بزم مجلس گرم کن باشد و بر روی ابعاد غنایی و عاطفی متمرکز شود. به همین جهت شاعران برجسته انقلاب اسلامی نتوانستند سویههای عاطفی، غنایی، معاشرتها، عشقها و جنبههای بزم و خلوت خود را روایت کنند. به همین سبب است که دست ما در ادبیات بزمی و انس بین انسانها خالی است. موسیقی امروز ما به شدت از این نظر تهی است. طبع زمان ما این است که آثاری را که راجع به این فضاها باشد را میخواهد و ما نتوانستهایم برای آن تولید در خوری داشته باشیم. هرجا هم که کار انقلابی است فکر میکنیم باید آثاری باشد که به شهدا بپردازد. چیزی که خودم در نوشته های خودم پیگیری کردم عشق است. نه اینکه بگویم این مسئله یک پروژه است ولی به هر حال وقتی به دو دهه کار خود نگاهی میاندازم میبینم برای من عشق خیلی جدی بوده است. من همان زمان فکر میکردم که اگر مثلا چهرهای مثل مریم حیدرزاده تا این حد برجسته میشود، با اینکه شعر ایشان چندان محکم نیست، نباید این چهره را تخطئه کرد و بر چهره ایشان خط کشید. غفلت ما از مفاهیم تغزلی و چیزهایی که نیاز طبیعی انسان است جدی است. به هر حال قهرمانترین قهرمانان و شمشیرزنترین شمشیر زنان هم رویه بزمی دارند و یک نیاز به خلوت، استراحت و فرح دارند. در فضای رسانهای گاهی حرکتهایی شد که بخشی از این نیاز پاسخ داده شود. مثل برنامه ساعت خوش و افرادی مثل آقای مهران مدیری که همین را دریافتند که ما نیاز به خندیدن و بزم داریم. نیاز به این داریم که با هم بنشینیم و بخندیم. امروز برنامه خندوانه فرزند ساعت خوش و آن رویکرد رسانه ای میباشد. اما در ادبیات ما این مسئله بسیار مغفول ماند. امروزه حرکتهایی در این زمینه شده است و بحمدالله دفتر طنز حوزه هنری کارهای خوبی را انجام داد که موضوع آن خنده و شادی است، بزم میسازد و طراحی میکند. در عین حال که نقد اجتماعی ـ سیاسی میکند. در مجموع میتوان کارکرد اینچنینی داشت. اما باز هم ما در این زمینه خیلی ضعف داریم و در شعر که ستون اصلی خیمه فرهنگ ماست، شعر بزمی متناسب با زندگی امروز نداریم. منظور بنده از بزم یک استعاره برای مجموعه ای از نیازهای انسان است؛ نیازهایی مانند ارتباط مادر و کودک، همسایه با همسایه، عاشق و معشوق یا ... شعر کودک ما پس از انقلاب بسیار رشد کرد. ما در قبل از انقلاب چنین رشدی را نداشتیم. افرادی مثل مصطفی رحماندوست قبل از انقلاب مطرح شدند. بله شعر کودک یکی از حوزه های موفق است . ما در حوزه ادبیات کودک بسیار کار کردیم. چون نمیشد با کودک رزمی سخن گفت، ناچار به گفتن اشعار به همین زبان بودیم که بازیها و موارد اینچنینی در قالب شعر گفته شد. تذکر شما صحیح است. اما در مجموع و برای مخاطب بزرگسال بحران داریم. هر بحرانی که در جامعه ما اتفاق میافتد، حتی بحرانهای اجتماعی ما ناشی از کمبود انس بین جریانهای مختلف اجتماعی میباشد. بین جریانهای مختلف انسی وجود ندارد و خیلی خشن به همدیگر نگاه میکنیم. بخشی از این مسئله به خاطر فقر ادبیاتی است که موضوع آن انس باشد و مأموریت آن خلوت، فرح و لذات حلال و طبیعی انسان باشد. ما در این مسئله در ادبیات و جریاناتی که از ادبیات ارتزاق میکنند مثل موسیقی و سینما ضعف داریم. بهطور مثال شاخصترین خوانندگان ما به متون گذشته روی میآورند که تناسب نداشتن آن با زندگی امروز، در آن مشهود است و پاسخگوی نیاز امروز جامعه نمیباشد. انسان امروزی تغییر پیدا کرده است. خانه عوض شده و مفهوم همسایه تغییر یافته است. ما راجع به این موارد حرف نزده، کار و فکر نکردهایم. بنده روستایی روستاهای خراسان هستم. مفهومی که از همسایگی در آنجا وجود دارد، مفهوم بسیار مبارک و شگفتی است. اما این مفهوم با پدیدههای جدید و شهرسازی مدرن دیگر وجود ندارد. شما در آپارتمانی هستید که یک سال در آنجا حضور دارید و همسایه خود را نمیبینید.در اصل کلمه آپارتمان ، معنی جداسازی برجسته است، در حالی که دوران کودکی ما افکار ما تحت تأثیر میراث بزرگان فکری خراسان مثل غزالی، خواجه نصیر و کسانی که سبک زندگی را در کتابهای خود مثل کیمیای سعادت نوشته بودند قرار داشت. اگر یک نفر وارد محلهای میشد و خانه خود را به محله جدید میآورد، رسم بر این بود که همه همسایگان یک به یک آن خانواده را به منزل خود دعوت میکردند و او را به عنوان همسایه جدید در جامعه خود میپذیرفتند و سپس او این مهمانی را پس میداد و رفتوآمد و دید و بازدید و حرمت نان و نمک ادامه مییافت. ما در بحثهای فلسفی و مردمشناسی این موارد را ندیدیم. شدت تغییرات هم خیلی شگفت بود. تغییرات از زمان مشروطه به بعد شدید بود اما با پیروزی انقلاب اسلامی بسیاری از دیوارها شکست و طبع نوجوی ایرانی که عادت بر این دارد که هرچیزی را میپذیرد و هضم میکند، در حوزههای فرمی درگیر این اتفاق شد و خیلی از سنتهای ما از این منظر آسیب دید. شاید به خاطر خشونت و شدت حوادث نتوانستیم بر روی فهم و تأمل آن، وقت بگذاریم تا سنتهای خود را بازسازی کنیم. بنده در فروشگاهی دیدم که تلاش داشتند لباسهای سنتی را با طراحیهای جدید و نو بازسازی کنند. پوشاک بهعنوان یکی از مهمترین مسائل در فرهنگ، ایران و اسلام مورد غفلت واقع شده است. پهلوی اول، با پوشاک و از کلاه شروع کرد و به خاطر کلاه در حرم رضوی خونریزی کرد. هیچ متفکری نمی پرسد که ما چرا الان کلاه نداریم و چرا به خاطر کلاه پهلوی خون ما ریخته شد؟ امروز که آن سایه و چماق بر سر ما نیست، چرا با خلاقیت، فکر، طراحی، ادبیات، رسانه و هنر برنمیگردیم تا کلاههایی را که از سر ما برداشتهاند را دوباره برگردانیم. به قولی کلاهداری، آیین سروری بود. بیکلاهی ما به چه دلیل است؟ این بیکلاهی با گذشت زمان طولانی از مرگ رضاخان و مرگ سیستم پهلوی، نتیجه ضعف و غفلت ما و درگیر شدن ما در درگیریهای ناگزیری میباشد که باعث شده است هنرمند و متفکر و صنعتگر ما از این امر غفلت کند که کلاه را با چماق از سر ما برداشتند، حالا که نیستند آن را با طراحی و قلم و .... برگردانم. در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد. من باید کلاه خود را برگردانم. پس چرا این کار را نکردهایم. در حالیکه شدنی است. یعنی شما به راحتی میتوانید این کار را انجام دهید. کما اینکه در بازار همین نشان تجاری تندرست توانسته است در حد خود به عنوان یک تولیدی، پوشاک سنتی قشقایی را با هنر ایران و با خط نستعلیق و سیاهمشق و .....طراحی کند و بازار نسبتاً خوبی هم دارد. چرا این موارد زیاد نیستند؟ چرا تبدیل به یک سیاست نمیشود؟ این موارد خلأهایی است که شما میفرمایید. ما مجبور بودیم بر روی موشک و دفاع متمرکز باشیم و حواسمان نبوده است که پهلوی با لباس شروع کرد، چرا ما برای لباس ایدهای نداریم؟ فرض کنید اگر کسی به زور و با قهر و خشونت، خانهتان را از شما بگیرد اولین کاری که بعد از انقلاب و بعد از رفتن آن خشونت، انجام میدهی چیست؟ تو میروی و خانه خود را جستجو میکنی تا در خانه خودت که برای تو هزار و یک ارزش دارد مستقر شوی. این امر طبیعی است که اگر کسی خانهای داشته و رژیم پهلوی آن را از او گرفته است اولین درگیری او برای بازگشت به خانه خود باشد. پوشاک اولین خانه انسان است و رضاخان پوشاک ما را از ما گرفت و پس از رفتن رضاخان و پسرش ما برای بازگشت به این خانه خود هیچ فکری نکردیم. ما نمیتوانیم به پوشاکی برگردیم که رضاخان از ما گرفت ولی میتوانیم آن را به پوشاک امروز خود برگردانیم. اما برای این امر طراحی، ایده، سیاستگذاری و راهبرد نداریم. برنامهریزی و بودجهریزی فرهنگی ما اگر به میدان بیاید، لازم نیست ما با گشت ارشاد در خیابان با مردم دعواکنیم. خیلی از بحرانها در فرم حل خواهد شد. ما برای این موارد ایده نداریم و فکر نکردهایم. این جنبه یعنی چیزی که در روایات ما هست که ساعتی برای عبادت، ساعتی برای لذت و ساعتی برای پیگیری معاش، این چند ضلعی کامل نیست. یعنی ما در ضلع معاش و کسب درگیر شدهایم اما در ضلع لذات و فرح، نه. خود رزمنده هم به این موارد نیاز دارد. به هر حال جنگ برای زنده ماندن است و معاش ما را از عیش و سرخوشی غافل کرده است. کتابهای فرهنگ جبهه، پر از طنز و شادی و شوخی است. ما چرا بعد از جنگ نمیتوانیم آن نوع ابتهاج و فرح را وارد زندگی ایرانی کنیم؟ الان این حجم زیاد یأس بیدلیلی که جوانان ما دارند یا حجم گستردهای از افسردگی که زنان ما دارند و در ساختارهای مدرن از هم دور افتادهاند، زن سنتی ایران در پیوندهای خانوادگی شادی خود را تأمین میکرد. کار، شادی او را تأمین میکرد. خانه در پنجاه سال پیش یک تولیدی بود. یعنی مادر من بافتنی میبافت، خیاطی میکرد. فَرَت بافی و قالیبافی داشتند. محصولات لبنی تولید میکردند. دامداری میکردند و مرغ و خروس داشتند. سبزی کاری هم داشتند. یعنی مادر من مسئول همه این موارد بود و بچه را هم تربیت میکرد. بیست و دو شان داشت. من مادرم را به خاطر دارم که زمانی سر شب همانطور که قاشق در دهانشان بود و غذا میخوردند به خواب رفتند و ما میخندیدیم. ارزش وجودی خود را حفظ میکرد و میگفت من باید در کنار فرزندانم باشم. از سحر تا سر شب که با نماز خفتن میخوابیدند. ما به نماز مغرب و عشاء نماز خفتن میگفتیم و واقعا از شدت کار و فعالیت خسته میشدند و میخوابیدند. با وجود مشکلات شادی هم داشتند. اما به مرور این موارد از بین رفت. ما در ادبیات و در ساحتهای مختلف علوم انسانی از این موارد خیلی غفلت داشتیم و این جبهه فرهنگی هنوز که هنوز است نامش از رزم گرفته شده و کلمه جبهه را در خود دارد. در حالیکه اینجا شاید بیشتر مفهوم خانه فرهنگی داشته باشد نه جبهه فرهنگی. در نام نمیتوان مناقشه کرد اما باید آن را کامل طراحی کرد. خود مفهوم جنگ نرم از طرفی خوب است و به ما آمادگی میدهد که جنگ و درگیری است و ما باید هوشیار باشیم و خود را حفظ کنیم و از جهتی ما را از مواردی دور میکند. یعنی همین رویکرد به مسائل فرهنگی باعث غفلتهایی میشود و باعث میشود ما خیلی از موارد را از دست بدهیم و پیوند خود را با هر سه ضلع آن مثلث انقلاب اسلامی ایران نتوانیم به راحتی حفظ کنیم. قطعا استفاده از این اصطلاح در ادبیات سیاستگذاری، بدون اشکال است. اما در سطح برنامهریزیها باید توجه کنیم که این جنگ، جنگ به آن مفهوم کلاسیک نیست. بله، استعاره جنگ پاسخگوی این درگیری بزرگ تمدنی ما با غرب و جهان مدرن هست. اما این درگیری صورت جنگی ندارد. بسیاری اوقات جنگ نرم یعنی خوش معاشرت بودن، مهمانی دادن، دور هم بودن، گفتگو کردن، ترویج شادی، استفاده درست از رنگها و فرمهای زیبای ایرانی – اسلامی و ....... ولی هنوز که هنوز است لباس رزم از تن ما خارج نمیشود. آدم یاد شعر استاد معلم می افتد که گفتهاند: پوشیده جوشن، به دریا چه خواهی؟ که واقعا زره بر تن داشتن و شنا کردن با هم سازگار نیست. هرجایی حالت و وضعیت خود را میخواهد. هنوز که هنوز است ادبیات بزمی ما به ادبیات رزمی ما میبازد. ما به خودمان پشت پا میزنیم. توانمندی ما در آن حوزه باعث میشود که در این حوزه، عدم ارتباط ایجاد شود. جوانان دهه هشتاد که کمکم دارند وارد این عرصه میشوند، نسل جدید با گفتمان جدید هستند. حتی وقتی در فضای مجازی با آنان صحبت میکنم، بنده بعضی از کلمات آنان را متوجه نمیشوم. فکر میکنید این افراد بتوانند نقایص ما را در سالهای آینده جبران کنند؟ یعنی ما بتوانیم با تربیت این نسل و با گفتمان جدیدی که این نسل دارد، جای خالی این موارد را پر کنیم؟ چه کنیم تا این جای خالی پر شود؟ ما نمیتوانیم فکری جز این داشته باشیم که انشاالله خدا کمک می کند و جوانان می توانند. شوری که در طبع انسان هست، میخواهد که اصل و اصالت خود را حفظ کند. ممکن است ما در یک عرصه ببازیم، اما همیشه کسانی وجود دارند که فکر میکنند و اصل را مییابند و خیمههای فروریخته را احیاء میکنند. خود آنان پیدا میکنند و تابع مد نیستند. همیشه آدمهای باهوش و با رای و با پشتکار وجود دارند. به نسل جدید هم از این منظر میتوان امید داشت که نقاط غفلت را مییابند و در آن زمینه کار میکنند. کما اینکه حالا هم این اتفاقها میافتد. یعنی نشان تجاری تندرست را همین مردم ایجاد کردهاند و با آن کار و تولید میکنند. وقتی وارد آن مغازه میشویم معنایی را در پوشاک خواهیم یافت که معنای غربی نیست. حتی این نوع کارها در حال وارد شدن به ظروف و زیورآلات هم هست. همین امروز بنده در زیرگذر متروی ولیعصر دیدم که کیفهایی تولید میشود که با اقلیم، مذهب، گذشته و میراث ما نسبتی دارد. جنس آن از همان چیزی است که به طور مثال مادر من تولید میکرد و از تولیدات چینی یا حتی اروپایی نیست. طرحش هم ایرانی ست، این چیزی است که بوی سنن ما را میدهد. حتما میتوان به جوانان امید داشت. مهمترین کار در بخش فرهنگ، همین تربیت نیروهاست. برای تربیت نیرو هم تا آنجا که میتوانیم باید گذشته خود را به آنان درست بشناسانیم و به ناچار خود آنان امروز را خواهند شناخت. یعنی امروز، خود را بر آنها تحمیل خواهد کرد. اگر ما پیوندهای خود را با سرچشمهها بیابیم و اگر بدانیم از کجا آمدهایم، خواهیم دانست که به کجا خواهیم رفت. امروز بروز و ظهور و هجوم دارد و چهره آن برای ما مشخص است. ما هرچه بتوانیم در تربیت نیرو بر اساس متون خود عمل کنیم و میراث خود را منتقل کنیم بهتر عمل خواهیم کرد. چه متونی مثل قرآن و نهجالبلاغه که متون دینی هستند و چه متونی که در فرهنگ ما صورتهای دیگری دارند. یعنی ما باید هرچه بیشتر بر روی شناخت مجموعههای نشانهشناسی که در معماری و پوشاک ما ایجاد شده است، متمرکز شویم و در عین حال با امروز درگیر نشویم و امروز و پدیدههای جدید را به کل نفی نکنیم. اجازه دهیم انسان گذشته خود را بشناسد. چون به هرحال زندگی جدید حجاب و مانعی برای شناختن میشود. ما اگر تلاش کنیم نیروهایی را تربیت کنیم، آن انسان که تربیت میشود، پاسخ و راه حل را مییابد. این داستان پر از امید است و این خودآگاهی در مردم در حال وقوع است. مردم در جریانهای مختلف به این سمت میآیند. میبینیم که در حوزههایی، مقاومت فرهنگی به مفهومی در حال شکلگیری است. پایداری بر سر عهدهای ما در حال شکلگیری است. تلاش برای حفظ طبیعت در صورتهای مختلف اتفاق میافتد و بنده امیدوارم با توجه به ابزار جدید، نسل جدید به راحتی میتواند با تجربه و میراث گذشته آشنا شود و میتواند بازسازی کند. حتی من معتقد هستم که کلاهی را که پهلوی از سر ما برداشت دوباره به سر ما بر خواهد گشت و بسیاری از مواردی را که از دست دادهایم دوباره برمیگردد. اما بحث بر این موضوع است که ما چقدر در این جریان مؤثر باشیم و از تلاش خود بهرهمند شویم. به هرحال عادت زمانه است که گنجینههای ارزشمند، روزی از زیر خاک بیرون میآیند و ارزش آنها بیشتر هم خواهد شد. اگر ما غفلت کنیم و بخشی از میراث ما صد سال بعد به سبک زندگی ما بازگردد، ما غفلت کردهایم و جریان مقابل لذت بیشتری خواهد برد که این موارد صد سال نبودهاند و دیرتر بازگشتهاند. ما امیدواریم که نگذاریم که بی نصیب باشیم. کما اینکه این اتفاقات هم میافتد. همین حالا که در این مجموعه هستیم در طبقات بالا جلساتی برگزار میشود که رمان مینویسند و مثلا مثنوی معنوی را با این رویکرد میخوانند که این کتاب برای رمان امروز ما چه چیزی دارد و راجع به آن گفتگو و بحث علمی دارند. نظامی یا فردوسی را با این منظر میخوانند که این شعرا برای رمان چه آوردهای دارند. یا متون دینی ما برای امروز ما چه آوردههایی دارند. در همین ساختمان این بحثها به صورت خیلی جدی بین افراد خوشفکر نویسنده در جریان است و دهها نشست هم برگزار شده است. کلمه رمان غربی است. اما رمانی که اینجا شکل میگیرد، رمان تازهای است و انشاالله پنجاه سال بعد جهان به سمت این رمان خواهد آمد. جهان برای دیدن و شناختن آن میآید. کما اینکه همین حالا هم شروع شده است. کتابهای مؤسسه ما که حتی یک دهه هم عمر ندارد، در حال ترجمه هستند و مخاطب خارجی یافتهاند. به هر حال آینده پر از امید است و نباید نا امید شد. مجری: ممنون از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز