ریسههای تا ابد روشن | معرفی کتاب «ریسههای خاموش»
01 اسفند 1397
12:37 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 2 رای
شهرستان ادب به نقل از روزنامۀ وطن امروز: به قول قدیمیها در اول هر ماجرایی مثل عید نوروز یا محرمها اولین گروهی که شور و هیجان را به شهر و جامعه منتقل میکنند بچهها هستند و اگر کوچک ترها نباشند بزرگترها خیلی دیر به صرافت ابراز احساسات میافتند. انقلاب هم یکی از مناسبتها بود که کوچکترها هم به هر دری میزدند تا خودشان را وارد موج انقلابی و انقلابیگری بکنند.
کتاب ریسههای خاموش مجموعه داستانی است که از شیرینیها و گاه تلخیهای فضای پر جنب و جوش انقلاب اسلامی را حکایت میکند. انقلابی که باز هم کوچکترهایش به حرارت آن اضافه کردهاند.
خانم سیده زهرا برقعی در این کتاب سعی میکند برشهای کوتاهی از صحنههایی را بیان کند که برای خیلی از آدم بزرگهای کشور ما رخ داده است و شاید نوجوانها بعد از خواندن این داستانها وقتی آن را برای والدین خود تعریف کنند ماجراهای عجیب و غریبتری را هم از آنها بشنوند.
نام اولین داستان این مجموعه « اکبر» است. اکبر از جنس جوانان انقلاب است و برای نوجوانهای محله یک الگو و قهرمان به حساب میآید و جریاناتی در داستان اتفاق میافتد که در آخر اصغرها چون اکبر بزرگ میشوند. داستان بعدی «هیس! یواشتر» است که آدم را میبرد داخل فضای مدرسه و درست کردن روزنامهدیواری که همیشه مسئلهای تنشزا برای بچهها است. داستانهای بعدی «تب دندان» و «ته آن راهروی باریک» است که نشان از همدلی و همراهی قشرهای مختلف جامعه را در انقلاب دارد ولو به اندازه یک قرص یا اهدای خون باشد.
«سهم فشنگ» هم داستان نسرین است که هر چند دختر است اما دلش میخواهد حتما کاری برای انقلاب بکند و از قضا داستانش گره میخورد با سربازی که نمیداند در جریان تظاهرات چه کار بکند.
«پاها» به زمین کوبیده میشد و دستها توی هوا میچرخید. خون پاشیده میشد همهجا. خون راه خودش را تا جلوی پای سرباز هم باز کرده بود. سرباز نوک تفنگش را پایین گرفته بود و میزد. پرده اشک افتاده بود روی چشمانش. میزد، بیهدف و بیهوا. میگشت دنبال جای خالی که تیرهایش را خرج کند. سرهنگ فریاد زد: «بدوید دنبالشان. هیچکس نباید جون سالم به در ببره.» و دستش همانطور پایین مانده بود. فرمان آتش؛ حق تیر؛ جدیتر وارد عمل شده بودند. "(بخشی از کتاب)
«عضویت؛ جمعه» هم داستان سیمین و مهناز را روایت میکند که آنقدر جسور هستند که میخواهند حتما عضو گروهی انقلابی بشوند. و اما داستان آخر «ریسههای خاموش» است که داستان بازگشت یک زندانی انقلابی به خانهاش است و حال و هوای خوشحالی که نه تنها در میان اهل خانه بلکه در تمام محله پیچیده است.
در تمام داستانهای خانم برقعی یک نوجوان حضور دارد که با گرمی و حرارت خودش، داستان را به جنب و جوش درمیاورد. داستانهایی که حتی اگر واقعی نباشند آنقدر مردمی هستند که ما آن را با عمق وجودمان حس میکنیم. در دل داستانها هم مسائلی مثل کمبود نانها، صف نفت و حتی شعارهایی که مردم از خود ابداع کرده بودند جای دارد که آدم را به فضای آن زمان گره میزند.
نکتهی دیگری که در داستانها وجود دارد بزرگترهایی هستند که با وجود خطرهای بسیاری که در درک میکنند مانع فعالیت فرزندان خود نمیشوند و چه بسا آنها را تشویق میکنند تا طعم زیبای مبارزه را حتما بچشند.
داستانها با قلمی ساده و روان نقل میشوند و آنقدر پیچیدگی ندارند و این سادگی زیبایی خاصی به داستانها داده است. همینطور اغلب پایانی خوش و امیدوارانه دارند تا نوجوان را همیشه امیدوار نگه دارند.
طرح زیبای جلد کتاب، که شاید در نگاه اول آن را مرتبط با داستان آخر یعنی ریسههای خاموش بدانیم در واقع میتواند محتوای تمام داستانها را در بر بگیرد. ریسههایی که ما بین چراغهایش انارهای سرخ رنگی آویزان شدهاند نشان دهنده این هستند که ما برای رسیدن به این انقلاب و این پیروزی خونهای بسیاری دادهایم و در واقع ریسههای این انقلاب پر است از انارهایی که گرچه خاموشاند اما برای همیشه سرخ و روشن باقی میمانند.
طاهره احمدزاده
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.