شهرستان ادب به نقل از روزنامۀ جام جم / قفسه: وقتی مطالعۀ کتاب را تمام کردم، به دوستی که حوصلۀ کتابهای دارای ساختار روایی پیچیده و لایههای فلسفی پیچیده را نداشت، گفتم: «اگر دلت یک کتاب خواست که تا صفحۀ آخر تو را همراهش بکشد و در عین حال، اتفاقات خارقالعاده و غیرقابلباور در آن نباشد، «راز آن صدا» را بخوان»!
اولین و مهمترین نکته دربارۀ این کتاب، همین است؛ روایتی ساده و سلیس، از جنس سنگریزههای کف رودخانه. واژگان و وقایع، مانند این سنگها، آنقدر صیقل خوردهاند که دیگر گوشه و لبۀ تیزی ندارند. داستان خیلی راحت، در یک وعدۀ روز خوانده میشود و سوژه آنقدر گیرا هست که تا صفحات آخر بشود آن را ادامه داد. سوژه هم از جنسی است که برای ردۀ سنی مخاطبش، یعنی «نوجوانان» تمام ویژگیهای لازم را دارد و آنها قانع خواهد کرد.
قهرمانهای نوجوان داستان، مانند نوجوانهای واقعی رفتار میکنند و هیچ ابزار جادویی و خیالانگیزی ندارند، اما از پس حل یک مسئله به خوبی بر میآیند. آنها فقط یک ویژگی مهم ـ و البته منطقی ـ دارند: از پا نمینشینند! برای همین شخصیتهایی هستند قابل همذاتپنداری و در عین حال دوستداشتنی و به عبارت دیگر «قهرمان»!
طراحی جذاب جلد کتاب و نام مبهمی که در آن یک ضمیر اشاره ناشناس یعنی «آن» وجود دارد، راه ورود مناسبی برای کتاب است. اندازه، قطع و کیفیت کاغذ آن هم برای سن نوجوان جذابیت ایجاد میکند. تعداد صفحات هم نه زیاد کم و نه خیلی زیاد است؛ بنابراین میتوان آن را به عنوان یک کتاب هدیه برای یک نونهال یا نوجوان یا جوانی که در مطالعه کمحوصله است، با اطمینان کامل انتخاب کرد.
در کنار همۀ اینها، داستان بهخوبی مخاطب را درگیر ماجرا میکند. همان «ماجرایی» که گفته شد نه زیاد خارقالعاده است و نه عجیب و غریب و نه از پیچوخمهای غیرقابلباور استفاده میکند. بدون هیچکدام از این ابزار، توان ایجاد پرسش در ذهن مخاطب را بهخوبی دارد و او را وادار میکند برود سراغ فصل بعد تا بفهمد سرنوشت تصمیمهای شخصیتها چیست.
جمع کردن تمام این ویژگیها در یک داستان که سوژه و درونمایۀ آن یک «ارزش» و یک «واقعۀ تاریخی» است، تا حدودی سخت است؛ ولی نویسنده بهخوبی از عهدۀ آن برآمده؛ سخت به این دلیل که مخاطبِ این ردۀ سنی، درک ضعیف و سادهای از ارزش و تاریخ دارد. بنابراین نمیتوان زیاد از او توقع درک عمیق و پیچیده داشت. از آن طرف، توقع او برای هیجان و کششِ داستان زیاد است و لازم است نویسنده این توقع را اقناع کند.
با همۀ این قوتها، در کتاب چند نقطهضعف فنی هم دیده میشود؛ رسمالخط خاص کتاب که دلیل آن مشخص نیست یکی از این مسائل است. مثلاً «آوردهی» بهجای «آوردهای» یا نکاتی از این دست.
نکتۀ دیگر، مربوط به بحث «تصادف» در داستان است. گرۀ اصلی داستان در اثر چند «اتفاق» یا به اصطلاح دیگر، تصادف، ایجاد میشود. شخصیتها فقط در پیگیری کردن ماجرا، از خودشان اراده و تلاش و سعی نشان میدهند. بقیۀ مسائل، به خصوص جنبۀ تعلیق روایت، بر روی همین «تصادف»ها استوار است. بر اثر تصادف، همان یکبار نوارکاست داخل ضبط جمع میشود که سهراب داخل خانۀ فروغی، تصمیم گرفته بود شیطنت کند. همان یک باری از مغازه علیتردست دزدی میشود که سهراب، ضبط را برای تعمیر پیش او برده بود. همان یک باری... و این سلسله ادامه پیدا میکند.
در زبان انگلیسی دو واژه برای تصادف وجود دارد، یکی Accident و دیگری Concident؛ فرق این دو در این نکته است که اولی، در اثر خارج شدن یک مسئله از روال معمولی، شکل میگیرد و دومی مجموعهای از رفتارها و قواعد است که همه به صورت اتفاقی پشت سر هم میافتدند. نوع اول، در داستان ایجاد تعلیق میکند. طبیعتاً داستان، روایت معمول زندگی نیست و با اتفاق افتادن یک تصادف از این نوع، روایت وارد ماجرا میشود. تصادف نوع دوم، هرچند ممکن است در زندگی واقعی اتفاق بیفتد، اما در داستان پسندیده نیست. این نوع تصادف، به نویسنده امکان این مسئله را فراهم میکند که بر اساس اراده و تصمیم خود هر جریانی را در مسیر جدیدی هدایت کند. درواقع مسیر وقایع داستانی، از روال منطقی خارج شده و به سمت «ارادۀ نویسنده» معطوف میشوند. به همین دلیل استفاده از آن به باورپذیری داستان از چشم مخاطب، ضربه میزند. آنچه دربارۀ داستان «راز آن صدا» گفته شد، تصادف از نوع دوم است.
مسئلهای که باعث شده در عین شخصیتسازی و شخصیتپردازی قوی و با وجود ماجرایی پرکشش، در بعضی نقاط عطف ـ بهخصوص زمانی که با یک حادثۀ جدید مثل تصمیمِ پسر عتیقهفروش، مسیر داستان عوض میشود ـ داستان قدرت روایی خود را از دست بدهد. در این نقاط عطف، مخاطب از داستان فاصله میگیرد و در پایان داستان حس میکند آنچه خوانده، صرفاً در کتاب قصه (!) اتفاق میافتد. در حالی که جز این مسئله، بقیۀ عناصر داستانی، بهخوبی طراحی و اجرا شدهاند و میتوانستند داستان را دقیقاً در موقعیتی عکسِ این قرار دهند.
نکتۀ دیگر نوع انتخاب راوی است. البته داستان نوجوانان نیاز به راوی «همهچیزدان» دارد. ولی به هر حال در جریان پیشرفت داستاننویسی، راویِ آگاه حذف میشود و به سمت راوی معمولی میرویم که به اندازۀ مخاطب، تشنۀ دانستن است. در این کتاب، بعضی بخشها وجود دارد که راوی میداند دلیل این عمل شخصیت چیست یا از آینده و سرانجام تصمیم او باخبر است یا حتی احساسات درونی آنها را میداند. حذف کردن این قضاوتها، نه تنها ضربهای به فهم داستان نمیزند، بلکه به مخاطب این حس مثبت را منتقل میکند که روایتِ حاضر به دنبالِ تحمیل قضاوت نیست و خود او میتواند بر اساس تحلیلش، ارزشگذاری و قضاوت کند.
با همۀ اینها، کتاب، روایتی خواندنی را ارائه میکند که میتوان آن را خواند و به خاطر سپرد. بهخصوص روایت عاشقانۀ ظریفی که میان دو تا از شخصیتهای اصلی و نوجوان داستان شکل میگیرد، آنقدر ساده، معصومانه و دوستداشتنی است که توانسته در کنار تمام پیچوخمهای موجود در روایت، کشش و جذابیتی مؤثر در ماجرا ایجاد کند. زاویهدید دخترانۀ این رابطه هم در نوع خود جالب است و شخصیت نسیم بهتر از دو شخصیت نیما و سهراب پردازش شده تا این روایت عاشقانه و کودکانه از دریچه نگاه او روایت شود.