عربلویی چون به فلسفه علاقمند است میکوشد که داستانهایش نیز با فلسفه ارتباطی داشته باشد: «وقتی داستان مینویسم، سعی میکنم نگاه فلسفی به زندگی، و رابطه بین افراد داشته باشم. نگاه فلسفی را در داستانم وارد میکنم.» دو کتاب از این راننده تاکسی داستاننویس در ایران چاپ شده است.
آقای عربلویی که در ارومیه به دنیا آمده است، در تاکسی هم مینویسد، هم کتاب میخواند و هم کتابهای خودش را میفروشد. داستاننویس شدن او هم از تاکسی آغاز شده است: «یک بار خانم پیری سوار تاکسیم شد و بعد از جر و بحث کتابیمان، به من گفت "تو که اینهمه میخوانی، چرا داستان نمینویسی؟" من هم با خودم قرار گذاشتم که بنویسم. بنابراین شروع کردم.»
عربلویی یکی از کتابهایش با عنوان "زن، من، ساراماگو" را به کمک دوستش به زبان آلمانی ترجمه کرده است و آن را چاپ کرده است. او میگوید که همیشه میکوشد تا سر بحث را با مسافرانش باز کند و بعد صحبت را به کتاب بکشاند و در آخر، مسافر را به قول خودش "صید" کند و به او کتاب بفروشد! طعمهاش هم همین کتاب است و تا به حال چهارصد نسخه از آن را در تاکسی به مسافرها فروخته است.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز