یک صفحه خوب از یک رمان خوب | صفحۀ پانزدهم
«عین یک باغچه» به روایت «سیمین دانشور» | از کتاب «سووشون»
18 اسفند 1397
20:44 |
0 نظر
|
امتیاز:
5 با 5 رای
شهرستان ادب: در ستون «یکصفحۀ خوب از یک رمان خوب» سایت شهرستان ادب، هربار به سراغ یکی از شاهکارهای ادبیات داستانی ایران و جهان رفتهایم و صفحهای از آن را با یکدیگر خواندهایم. امروز در هفتمین سالگرد درگذشت زندهیاد استاد سیمین دانشور، پانزدهمین مطلب این ستون را به رمان «سووشون» بانو دانشور اختصاص میدهیم.
سیمین دانشور را اولین نویسنده زن ایرانی می دانند که کتابهایش در عالم ادبیات حرفی برای گفتن دارد؛ دانشور که در سال 1300 شمسی در خانوادهای فرهیخته و اهل شعر وادب به دنیا آمد؛ بعد از گرفتن مدرک دکترای خود از دانشگاه تهران و گذراندن بورسیه خود در آمریکا نویسندگی را به صورت جدی و حرفهای پیگرفت. این بانوی نویسنده گونههای نوشتاری مختلف را تجربه کرده است؛ از نوشتن مجموعه داستان و رمان تا نوشتن مقاله و ترجمه متون؛ ولی رمان سووشون معروفترین کتاب سیمین دانشور است که به 17 زبان دنیا ترجمه شده است و جزو پرفروشترین و مهمترین آثار داستانی ایرانی به شمار میرود.
داستان این کتاب که در شیراز روایت میشود مربوط به سالهای پایانی جنگ جهانی دوم و حضور متفقین در ایران و اوضاع اجتماعی و سیاسی آن دوران است. یک صفحه از این رمان زیبا را با هم میخوانیم:
« خسرو پرسید:"پدر اجازه میدهی من هم بیایم تماشا كنم؟"
_ البته. مگر وقتی دنیا آمد، نبودی؟
_ چرا. خوب یادم است. سحر همان آن پاشد ایستاد. مادیان نافش را با دندان برید و شروع كرد به لیسیدن و بو كشیدنش. شما عبایتان را انداختید روی سحر كه سرما نخورد و بدنش را مالش دادید تا غلام پتو را آورد..." و بعد خندید و افزود :" خیلی شیطان شده، مادرش را دندان می گیرد، بعد پشیمان میشود میلیسیدش ..." و بعد پرسید:" پدر، چرا من این قدر سحر را دوست دارم؟ همهاش دلم میخواهد حرفش را بزنم. در كلاس كه نشستهام همهاش خداخدا میكنم زودتر زنگ را بزنند تا من برسم خانه و با سحر بازی كنم."
پدر گفت:" دوست داشتن كه عیب نیست باباجان. دوست داشتن دل آدم را روشن میكند. اما كینه و نفرت دل آدم را سیاه میكند. اگر از حالا دلت به محبت انس گرفت، بزرگ هم كه شدی آمادهی دوست داشتن چیزهای خوب و زیبای این دنیا هستی. دل آدم عین یك باغچه پر از غنچه است. اگر با محبت غنچهها را آب دادی باز میشوند، اگر نفرت ورزیدی غنچهها پلاسیده میشوند. آدم باید بداند كه نفرت و كینه برای خوبی و زیبایی نیست، برای زشتی و بیشرفی و بیانصافی است. این جور نفرت علامت عشق به شرف و حق است."
خسرو اندیشناک گفت:" بابا باز از كلاس پنجم ابتدایی به بالا حرف زدی."
یوسف پرسید:" نفهمیدی چه گفتم؟"
خسرو گفت:" چرا! فهمیدم ... گفتی دوست داشتن سحر عیب نیست ... بعد گفتی باید غنچهها را آب بدهم..."
زری خندید و گفت:" تا تو منع مو كردی، مو شمردم صد و سی مورچه كه رفت تو ای سوراخو." و رو به خسرو افزود :" به عقیدهی من تو پاشو برو خانهی خانعمو پیش هرمز، سحر را كه نعل كردند برگرد."
یوسف گفت:" نه زری، خسرو باید بداند كه سحر برای كفش بپاداشتن باید چند میخ را تحمل كند. باید بداند كه در این دنیا رنج و درد ..."
خسرو پرسید:" پدر خیلی دردش خواهد آمد؟"
یوسف گفت:" نه مساله مهم ایستادگی است. عادتش دادهایم كه برای چند لحظه دست از شیطنت بردارد و تحمل كند... »
انتخاب و مقدمه: هانیه معینیان
1. در لهجه عامیانه شیرازی «مو» به جای «من»، «ای» به جای «این» و « سوراخو» به جای « سوراخ».
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.