شهرستان ادب: 25 فروردینماه در تقویم ما ایرانیان، روز بزرگداشت عطار نیشابوری نامگذاری شده است. شاعر و نویسندهای که مهمترین آثار عرفانی ادبیات فارسی، از او به جا مانده است. الهه عزیزیفرد در مقالهای به مقایسۀ عرفانِ جنید بغدادی و بایزید بسطامی براساس تذکرهالاولیای عطار پرداخته است. او در این مقاله جنید را نمایندۀ عرفان عابدانه و بایزید را نمایندۀ عرفان عاشقانه در نظر گرفته است. شما را به خواندن این مقاله دعوت میکنیم:
عرفان، تعبیری هنری از رابطۀ بین انسان و خداوند است که مشمول سیر و سلوک و کشیدن ریاضت و تهذیب نفس است و درواقع راهی است که عارف را از دنیادوستی رهانده و بهسوی حقیقت رهنمون میسازد. شناخت و معرفت عرفانی، از طریق حالات روحانی به عارف دست میدهد و این حالات بهسادگی قابل توصیف نیست و نمیتوان چگونگی آن را شرح داد.
عرفان گسترهای جهانی دارد و عرفان اسلامی یکی از زیرشاخههای آن به حساب میآید که منشأ اسلامی و قرآنی دارد. در طول تاریخ، عرفا و مشایخ متعددی زیر نظر عرفان اسلامی تربیت شدهاند.
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری در اثر ارجمند خویش به نام «تذکره الاولیا» به ذکر و یادکرد زندگی و احوال و اندیشههای 72 تن از عارفان و متصوفان نامی پرداخته است. جنید بغدادی و بایزید بسطامی دو تن از عرفای بزرگ و نامدار اسلامی هستند که در تذکره الاولیا به تفصیل به یادکرد و بیان زندگانی و حالات و اندیشههای ایشان پرداخته شده است. این دو عارف، رهبر و پیشوای دو مشرب عرفانی متفاوت و مهم یعنی «عرفان عابدانه» و «عرفان عاشقانه» در عرصۀ عرفان اسلامی هستند؛ از این رو موردنظر نگارندۀ این سطور قرار گرفتهاند.
شیخ ابوالقاسم جنید بن محمدبن جنید بغدادی، از بزرگترین عرفای قرن سوم هجری است که اصالتی ایرانی داشت ولی در بغداد متولد شد. تاریخ ولادت او معلوم نیست، ولی در سال 297 هجری وفات یافته است.
جنید از عرفای نامدار عهد خویش بود که آثار زیادی از او در دست است. از جملۀ آنان میتوان به «قصیدۀ صوفیه»، «السر فی انفاس الصوفیه»، «کتاب المیثاق» و «مسائل فی التوحید» اشاره کرد.
ابویزید طیفور بن عیسی بن آدم بن سروشان بسطامی معروف به بایزید عارف نامی قرن سوم هجری است. او در سال 161 هجری در خانوادهای تازهمسلمانشده به دنیا آمد. خاندان او اصالتاً زردشتی بودند. وی در سال 234 هجری در هفتاد و سه سالگی درگذشت. آرامگاه وی در شهر بسطام در استان سمنان واقع است. به استناد بسیاری از عرفای همعصر بایزید، او را میتوان بزرگترین عارف زمان خودش دانست.
این دو شخصیت نامدار، به لحاظ اسلوبهای عرفانی باهم تفاوت دارند و به ظاهر در تضاد هم هستند.
«بايزيد بسطامي را يکي از پيشوايان طريق سکر و معلم طريق عشق و نظريه پرداز فنا و بقا دانستهاند و جنيد بغدادی از عارفان اهل صحو و شريعت است. پژوهشگران اين دو را به لحاظ مشرب عرفاني در مقابل هم فرض کردهاند. » (شعبانزاده و دریانورد، 1396: 92)
مریدان جنید، پیروان «مکتب بغدادی» و «عرفان عابدانه»، «جنیدیان» یا «اهل شریعت» لقب گرفتهاند و پیروان بایزید، طرفداران «مکتب خراسان» و «عرفان عاشقانه»، «طیفوریان» یا «اهل طریقت» نامیده شدهاند. از اینرو دیدگاههای متفاوت این دو مشرب را تحت عناوین ذیل قرار داده و از هرکدام تعاریف و شاهد مثالهای مربوط را ذکر میکنیم.
شریعت و طریقت
«شریعت در اصطلاح اقوال و اعمال و احکامی است که حق تعالی به زبان پیامبر بر بندگان مقرر فرموده است. » (سجادی، 1386: 504)
از دیدگاه جنید، اعتقاد بر شریعت از اساسیترین اصول عرفانی است و کسی که بخواهد در این راه قدم بردارد، باید قایل بر شریعت پیامبر (ص) و پیرو قرآن و سنت باشد. وی خود نیز بر ادای فرایض دینی بسیار معتقد بوده است. چنانکه عطار از زبان جنید آورده است: «این راه را کسی باید که کتاب خدای بر دست راست گرفته باشد، و سنت مصطفی –صلی الله علیه و سلم– بر دست چپ، و در روشنایی این دو شمع میرود تا نه در مغاک شبهت افتد، و نه در ظلمت بدعت. » (عطار، 1387: 450)
مقصود جنید این است هر که بخواهد در راه عرفان قدم گذارد، باید به قرآن و سنت پیامبر معتقد باشد تا در زیر نور آن دو، در چاه شک و تردید نیفتد و دچار انحراف نشود.
جنید شریعت را لازمۀ عرفان میداند و به مریدان خویش توصیه کرده است که: «همۀ راهها بر خلق بسته است مگر بر راه محمد – علیه السلام – رود، که هر که حافظ قرآن نباشد و حدیث پیغامبر ننوشته باشد، به وی اقتدا مکنید، زیرا که علم به کتاب و سنت بازبسته است. » (همان: 466)
در جایی دیگر عطار نقل کرده است که جنید با وجود اینکه به خاطر چشمدرد از سوی طبیب از وضو گرفتن منع شده بود، ولی ترک وضو نکرد و به عکس، آب باعث بهبود چشمدرد وی شد. «نقل است که يک بار چشمش درد کرد. طبيب گفت: «اگر چشمت به کار است، آب مرسان! ». چون طبيب برفت، وضو ساخت و نماز کرد و به خواب فرو شد چون بيدار شد، چشمش نيک شده بود. آوازي شنيد که: «جنيد در رضاي ما ترک چشم کرد، اگر بدين عزم دوزخيان را از ما بخواستي اجابت افتاد. » چون طبيب باز آمد، چشم او نيک ديد، گفت: چه کردي؟ گفت: «وضوی نماز». طبيب ترسا بود. در حال ايمان آورد. و گفت: اين علاج خالق است نه علاج مخلوق، و درد چشم مرا بود نه تو را و طبيب تو بودي نه من ». ( همان: 456)
و اما طریق یعنی راه وصول به حق و طریقت سیر خاص سالکان راه حق، مانند ترک دنیا و دوام ذکر و توجه به مبدأ است. طریقت تزکیۀ نفس از راه دل است. (همان: 552)
هرچند همۀ عرفای اسلام، پایبند کتاب و سنت بودند، عرفای اهل طریقت به مرحلهای بالاتر از شریعت معتقد بودند. آنان شریعت را پوسته و طریقت را محتوا و درونمایه تلقی کردهاند. بر این اساس در میان این گروه، دل بر عقل پیشی گرفته است.
«بایزید در مقایسه با جنید در مورد شریعت، وسعت مشرب و آزاداندیشی بیشتری دارد و بیشتر از آنکه تابع شریعت باشد، طریقتمدار است. » (شعبانزاده و دریانورد، 1396: 101)
چنانکه عطار از زبان بایزید اینگونه نقل کرده است: «از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی ندیدم. آنچه مراست از فضل اوست نه از فعل من. » (عطار، 1387: 230)
بایزید برای پراکنده کردن مردمی که میان او و یاد خدا فاصله انداخته بودند، دست به کاری خلاف شرع زده و روزهخواری میکند: «پس چون برفت و مدینه زیارت کرد، امرش آمد به خدمت مادر بازگشتن. با جماعتی روی به بسطام نهاد. خبر در شهر اوفتاد. اهل بسطام –به دورجایی- به استقبال او شدند. بایزید را مراعات ایشان مشغول خواست کرد و از حق باز میماند. چون نزدیک او رسیدند شیخ قرصی از آستین بگرفت و –رمضان بود- به خوردن ایستاد. جمله آن بدیدند، از وی برگشتند. شیخ اصحاب را گفت: «ندیدیت مسألهای از شرع کار بستم همۀ خلق مرا رد کردند!» (همان: 214)
صحو و سکر
صحو و سکر را میتوان مهمترین تفاوت مشرب عرفانی جنید و بایزید تلقی کرد. صحو در لغت به معنی هوشیاری است و در اصطلاح حالتی است که نشان دهندۀ هشیاری به لذت وصال است. در حالت صحو عقل در وجود عارف باقی است.
«جنید صحو را از سکر برتر به شمار میآورد و برخلاف برخی که معتقدند صحو، بازگشتن از سکر به حالت طبیعی است بر این باور است که صحو، بازگشت از سکر نیست، بلکه ترقی کردن و به مرحلهای بالاتر رفتن است نه بازگشتن. » (میرباقری فرد و رضایی، 1389: 347)
شیخ عطار از زبان جنید اینگونه بیان کرده است که«شریفترین نشستها و بلندترین نشستی این است که بافکرت بود در میدان توحید. » (عطار، 1387: 466) مقصود این است که در میدان خداشناسی باید با اندیشه و آگاهی وارد شد.
و اما «سکر یعنی مستی. صوفیان گویند سکر عبارت از ترک قیود ظاهری و باطنی و توجه به حق است. » (سجادی، 1386: 468)
در حالت سکر عارف دچار بیخویشی است و از خود بیخود است. طرفداران سکر درحالت بیخودی و به صورت بیپرده بر خداوند خود عشق میورزند، ولی این دوستی در میان یاران صحو باواسطه و هوشیارانه است. پیروان صحو، سکر و مستی عرفانی را گستاخی در برابر پروردگار میدانند حال آنکه طرفداران سکر، صحو را مانع و حجاب میان بنده با خدا به شمار میآورند.
عطار مستی عارفانۀ بایزید را اینطور بیان کرده است: «نقل است که یک روز سخن حقیقت میگفت و لب میمزید و میگفت: «هم شرابخوارهام، و هم شراب و هم ساقی. » (عطار، 1387: 235)
همچنین دربارۀ این که برخلاف اعتقاد صحویان، انسان اختیار و آگاهی در برابر خواست خدا ندارد میگوید:
«او خواست که ما را بیند، و ما نخواستیم که او را ببینیم، یعنی بنده را خواست نبود. » (همان: 237)
بقا و فنا
بقا یعنی دوام صفات عارف در راه سلوک. در این مرحله عارف با حفظ هویت خود قایل به یگانگی خداوند است و وجود خودش را از وجود خداوند جدا نمیداند. طرفداران صحو، فنا را مرحلهای گذرا به شمار میآورند و به مرحلهای بالاتر یعنی بقا قایل هستند. «بقا بالاترین مرحلۀ سلوک است که عارف همۀ هستی را خدا میبیند و به شهود واحد میرسد.» (میرباقری فرد، 1386: 209)
اما فنا خالی شدن از صفات بشری است بهگونهای که وجود عارف از صفات حق تعالی سرشار شود و از هویت عارف چیزی باقی نماند. عرفای اهل سکر مقام فنا را عالیترین مقام عرفانی میدانند، همانطور که حسین بن منصور حلاج وقتی به این مرحله رسید آواز «اناالحق» یعنی فانی شدن در وجود خدا را سر داد.
«فنای صوفیه البته فنا ذات و صورت نیست؛ فنای صفات بشریت است و آنچه در نظر صوفی و عارف حجاب راه وصول است همین صفات بشری است که تا سالک از آنها فانی نشود، به صفات حق تجلی نیابد و به سرچشمۀ بقا –بقا به حق- نرسد.» (زرین کوب، 1389: 105)
به عقیدۀ بایزید عجیب است که کسی خدا را بشناسد و اطاعتش کند؛ زیرا اگر او را به حقیقت بشناسد چنان در نتیجۀ این شناخت محو و فانی شود که حتی یارای اطاعت کردن نداشته باشد. «شیخ مردی را دید که میگفت: عجب دارم از کسی که او را داند و طاعتش نکند. شیخ گفت: عجب دارم از کسی که او را داند و طاعتش کند؛ یعنی عجب بود که بر جای بماند.» (عطار، 1387: 232)
«و گفت: از خدای به خدای رفتم تا ندا کردند از من در من که: «ای تو من!» یعنی به مقام «فناء فی الله» رسیدم.» (همان: 237)
«بار خدایا! تا کی میان من و تو منی و تویی بود؟ منی از میان بردار تا منیت من به تو باشد، تا من هیچ نباشم.» (همان: 255)
در تمام مثالها از محو و نیست شدن مخلوق در وجود خالق سخن رفته است.
محبت و عشق
سالکان راه حق، با استناد به آیۀ « فسوف یأتی الله یحبهم و یحبونه»1 حدیث عشق را در عرفان بنا نهادهاند.
محبت نامی متشرعانه برای عشق است و عشق عرفانی، دوستی بیواسطه و بیحجاب بنده با حق تعالی است.
وجه تمایز عقیدۀ جنید و بایزید دربارۀ این موضوع این است که بایزید از حد محبت فراتر رفته و به کیفیت رابطۀ انسان با خدا نام عشق نهاده است. اما جنید به همان محبت اکتفا ورزیده است. درحقیقت بایزید جسارت بیشتری در این وادی به خرج داده و در سخنانش به تکرر از واژۀ عشق بهره برده است. در طرف مقابل، جنید همانگونه که در قرآن از واژۀ عشق نامی برده نشده، از این قانون تبعیت کرده است و در بیان این رابطه از واژۀ محبت استفاده کرده است.
«محبت امانت خدای است. » (همان: 472)
«به محبت خدای به خدای نتوان رسید تا به جان خویش در راه او سخاوت نکنی. » (همان: 473)
در عرفان عاشقانه، رابطۀ بیپرده و همراه با شوق و وجد بین بنده و خدا برقرار است. رابطهای که در آن چشمداشتی به پاداش و ترسی از عقوبت نیست. بیان چنین عشقی، زبانی بیمحابا و همراه با شور و مستی عاشقانه میطلبد که زبان بایزیدیان است. «در نظر صوفی حقیقی، پرستش خدا از بیم دوزخ یا به طمع بهشت قصور در عبودیت و درخور خامان و نارسیدگان و کودکان است؛ این هردو یعنی عبادت از روی بیم و امید خلاف مذهب عشق است و عشق بالاتر از این همه قرار دارد و از خوف و رجا بری است. عاشق صادق زنده است به عشق و زنده است به ارادۀ دوست، نه میترسد و نه امید دارد، بلکه سعی او در تسلیم محض دربرابر رضای معشوق است، بهشت را با دوزخ در دیدۀ یاربین تو فرقی نیست.» ( مرتضوی، 1395: 1/ 366)
عاشقان را گر در آتش میپسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم
)حافظ، 1375: 269(
عطار در بیان عشق بیمحابای بایزید اینگونه آورده است: «به صحرا شدم، عشق باریده بود، و زمین تر شده، چنانکه پی مرد به گِلزار فرو شود، پای من به عشق فرو میشد.» (عطار، 1387: 231)
«از بایزیدی بیرون آمدم –چون مار از پوست- پس نگه کردم: عاشق و معشوق و عشق یکی دیدم، که در عالم توحید همه یکی توان بود. » (همان: 237)
سخنان هشیارانه و شطح
شطح سخن و گفتاری را گویند که عارف در حالت بیخودی و از شدت شور و وجد بسیار برزبان میآورد و ظاهری کفرآمیز دارد. شطحیات سخنانی بودند که عارفان صحوی مسلک و شریعتمدار به شدت از بر زبان راندن آن دوری می جستند و مردم عامه نیز بر گویندگان آن حکم الحاد و کفر میدادند. بایزید بسطامی و منصور حلاج بزرگترین شطاحان تاریخ هستند که به ترتیب گفتار «سبحانی ما أعظم شأنی»2 و «اناالحق»3 سردادهاند. «همین که مردی زردشتی تبار در گوشۀ شهر بسیار کوچک بسطام، در هزار و دویست سال پیش ازین، در عرصۀ تجربیات الاهیاتی به چنین سخنانی پرداخته و در طول دوازده قرن مایۀ اعجاب و حیرت بعضی شده است و گروهی را به تکفیر و دشنام او واداشته، دلیل اهمیت این حرفها و دلیل برجستگی جایگاه بایزید در حوزۀ اندیشههای عرفانی است. » (شفیعی کدکنی، 1384: 27)
همانطور که عطار نیز آورده است، ممکن بود عرفا این جملات را در حالت غلبۀ مستی عارفانه و بیخویشی بیان کنند و پس از آنکه از غلبۀ وجد و بیخودی خارج شدند از بیان آن اظهار تعجب کنند. زمانی که مریدان بایزید به او اطلاع دادند که در زمان خلوتش با خداوند عبارت «پاکم من و چه والاست منزلت من» بر زبانش جاری شد از آنان خواست که اگر دوباره چنین سخنانی از زبانش خارج شد او را بکشند.
«یک بار که در خلوت بود، بر زفانش برفت که: «سبحانی ما أعظم شأنی!» چون با خود آمد مریدان با او گفتند که: «چنین کلمهیی بر زفان تو برفت». شیخ گفت: «خداتان خصم، بایزیدتان خصم اگر از این جنس کلمهیی بگویم مرا پاره پاره کنید!» پس هریکی را کاردی بداد که: «اگر نیز چنین سخنی آیدم کاردها را بکشید. » (عطار، 1387: 216)
در جایی دیگر بایزید درفش و علم خودش را بالاتر از علم پیامبر دانسته است. «بایزید را گفتند: «فردای قیامت خلایق در تحت لوای محمد –علیه السلام- باشند. » گفت: «به خدایی خدای که لوای من از لوای محمد زیادت است، که پیغامبران و خلایق در تحت لوای من باشند. » (همان: 254- 255)
در سخنان شطحآمیز، بنده چنان اتحادی بین خود با خدا احساس میکند که صفات خداگونه را به خود نسبت میدهد؛ زیرا خود را نیستشده در وجود خالق میداند و زبان خود را با خدا یکی میداند. بدین جهت میان «سبحانک» با «سبحانی» تفاوتی نمیبیند؛ زیرا زبان او زبان خداست.
شطح گفتن در میان اهل شریعت و در عرفان عابدانه نکوهیده است و از گفتن آن امتناع ورزیدهاند. در عرفان عابدانه، عارف و سالک بر سخنان خویش و بر هر کلامی که بر زبان میراند آگاه است و هر بندهای در هر زمانی مسئول کردار و گفتار خویش است.
مجموعۀ موضوعات مطرح شده نشانگر تفاوت بین دو مکتب عرفانی است که جنید و بایزید سردمدار هرکدام از آنان هستند. در پایان، ذکر این نکته حائز اهمیت است که اختلافات بین مکاتب عرفانی بیشتر در نتیجۀ بررسیها و ریزبینیهای پژوهشگران، برجستهتر شده است که در صدد برآمدهاند تا با بزرگنمایی این تفاوتها، دو مشرب را در تقابل هم نشان دهند. هرچند این تمایزات بهواقع وجود داشته است، اما نه بدان معنا که دو مکتب یا پیروان آن بهکل همدیگر را رد کنند و گاه حتی به تأویل آرا و نظریات همدیگر پرداختهاند. همانگونه که جنید در برخی مواقع «برخلاف عارفان اهل صحو، نه تنها عبارات تند اهل سکر را رد نمیکند؛ بلکه به تأویل آنها نیز میپردازد. » (عقدایی- یمینی، 1392: 75)
خاستگاه جغرافیایی و به تبع آن فرهنگی این دو عارف نامدار هرچند عاملی بنیادین در اختلاف عقیدۀ آن دو به شمار نمیآید؛ ولی میتواند تا حدودی بر این تفاوت مشرب، تأثیرگذار باشد و از بایزید عارفی آزاداندیش، جسور، عاشق و اهل سماع و از جنید عارفی عالم و متشرع و محافظهکار و با دیانت بسازد. اما مسئلۀ مهم این است که تمامی این اختلافات مربوط به راه و مسیر سیر و سلوک است و درنهایت امر مقصود همگان و هدف نهایی یکی است که همانا وصال حق تعالی است. «صوفی شریعت و طریقت را بهمنزلۀ چراغ و راه میداند، اما هدف او نه راه است نه چراغ، وصول به مقصدست که از این دو و از هر چیز دیگر برتر است و آن را حقیقت و حق میخواند و تحقق همۀ اشیاء را بدان میداند و وصول به معرفت او را غایت همۀ آفرینش میپندارد و همهچیز را جویای او و طالب معرفت او میشناسد و شریعت و طریقت هر دو را مقدمۀ آن میداند. » (زرین کوب، 1389: 101)
یادداشتها
1- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ فَسَوفَ يَأتِي اللَّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم وَيُحِبّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى المُؤمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرينَ يُجاهِدونَ في سَبيلِ اللَّهِ وَلا يَخافونَ لَومَةَ لائِمٍ ۚ ذٰلِكَ فَضلُ اللَّهِ يُؤتيهِ مَن يَشاءُ ۚ وَاللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴿۵۴﴾
ای کسانی که ایمان آوردهاید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانی نمیرساند؛ خداوند جمعیّتی را میآورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد میکنند، و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شایسته ببیند) میدهد؛ و (فضل) خدا وسیع، و خداوند داناست. ﴿سوره مبارکه المائدة آیه ۵۴﴾
2- پاک و منزهم من، چه بلندمرتبه است جایگاه من!
3- من (محو) خدایم!
_______________________________________________________________________________
منابع
کتابها
- قرآن کریم
- حافظ شیرازی، شمس الدین محمد، 1375، دیوان حافظ شیرازی، تهران، ساحل، چاپ اول.
- زرین کوب، عبدالحسین، 1389، ارزش میراث صوفیه، تهران، امیرکبیر، چاپ چهاردهم.
- سجادی، جعفر، 1386، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران، طهوری، چاپ هشتم.
- شفیعی کدکنی، محمدرضا، 1384، دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایززید بسطامی، تهران، سخن، چاپ دوم.
- عطار نیشابوری، شیخ فریدالدین، 1387، تذکره الاولیا، تهران، اساطیر، چاپ سوم.
- مرتضوی، منوچهر، 1395، مکتب حافظ: مقدمه بر حافظشناسی، تهران، توس، چاپ ششم.
مقالات
- شعبانزاده، مریم و سمیه دریانورد، 1396، «مقایسه عشق و محبت عرفانی بایزید و جنید براساس نظریه هرمنوتیک گادامر»، دو فصلنامه ادیان و عرفان تطبیقی، دوره اول، شماره اول، پاییز و زمستان 96.
- عقدایی، تورج و هما یمینی، 1392، «جنید بغدادی به گزارش تذکرهالاولیا»، فصلنامه تخصصی عرفان اسلامی، سال دهم، شماره 39، بهار 93.
- میرباقری فرد، علی اصغر و حسین آقا حسینی و مهدی رضائی، 1386، «مراتب توحید از دیدگاه جنید بغدادی»، مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز، شماره دوم.
- ـــــــــــ ، ــــــــــ و مهدی رضائی، 1388، «جایگاه صحو و سکر در مکتب عرفانی بغداد و خراسان»، نشریه ادب و زبان، شماره 28، زمستان 89.