شهرستان ادب: امروز، بزرگداشت شاعر نامی ایرانزمین، ابوالقاسم فردوسی است. به این مناسبت، یادداشتی میخوانیم، در پروندهپرترۀ فردوسی، از پژمان سرلک که به پرسشی دیرینه درخصوص این شخصیت بزرگ پاسخ داده است؛ اینکه «سرایندۀ داستانهای حماسی رستم و اسفندیار مسلمان است یا از اهالی زردشت؟».
امروز همهکس میداند که فردوسی بزرگترین شاعر ایران و شاهنامۀ او زندهترین شاهکار جاودانی زبان و اندیشه و فرهنگ ایرانی است و بسیاری از محققان بهحق، آن را بزرگترین حماسۀ جهان دانستهاند. با اینحال نباید گفتۀ محقق فقید، استاد مجتبی مینوی را از نظر دور داشت که در یکی از سخنرانیهایشان در خارج از کشور گفته بودند: «دور باد از من اگر بگویم فردوسی بزرگترین شاعر ایران است؛ چراکه برترینهای اینهنر در تاریخ ادبیات ما دست کم شش یا هفت نفراند.
اینسخن از کسی که صاحبنظر است نشان از عظمت هنر این مرز و بوم دارد و چه قلهای بلند و محترمتر از آنی که یکتن قادر به فتح و تصرفش نباشد.
سخن از فردوسی است و مجال، کوتاه. همۀ ما در دورهای از زندگیمان راجع به اینشاعر بزرگ، تصورها و برداشتهایی طبق شنیدههایمان داشتهایم و جملگی بیش و کم در یکمسألۀ مهم، مشترک هستیم که با یکسؤال بسیار بزرگ همراه است و آن اینکه «سرایندۀ داستانهای حماسی رستم و اسفندیار مسلمان است یا از اهالی زردشت؟»
انسانهای بزرگ همیشه در اطرافِ خود ابهام و زوایای پنهان داشتهاند و عجب است اگر بزرگی چون فردوسی چنین نباشد. سرایندۀ بخش عظیمی از شاهنامه باوجودیکه موضوع بسیاری از کتابها و پژوهشها بوده، بسیاری از زوایای شخصیتی، تاریخی و شاعریاش همچنان در سایه مانده و همین قضیه سبب تولید شبهههای بسیاری گشته، از جمله اسلامستیزیاش که همواره مولودِ ذهن پریشان عدهای سودجو و سکوت کاردانها بوده است.
متأسفانه اینسؤال که واقعاً «فردوسی با اسلام است یا علیه آن؟» آنقدر در سایه و بیپاسخ مانده، که عدهای نااهلِ همیشه آمادۀ برداشت بهنفع، وصلههایی که باب میل خودشان بوده را بر تارک این بزرگمرد چسبانده و سرودههایش را آنطور که منافعشان حکم میکرده، آنچنانکه اکنون میکند، مصادره کردهاند. امروزه ما نیاز داریم که بزرگان ادب و فرهنگمان را شده با چنگ و دندان حفظ کنیم، نه برای گوشهاینهادن و تبدیلشدنشان به بهانهای برای دریافتِ تسهیلات بانکی، که برای آیندگان و نشاندادنِ آنچه بودهایم.
کمااینکه تا بهامروز چنین نکردهایم و کشورهای فارسیزبان همسایه آنچه را نباید میکردند، در سکوت مسئولین ما کردهاند. کاری که رسانههای غربی بهظاهر دلسوز نیز کرده و بزرگان متعلق خودمان را به فرزندانمان طوری که نیستند، معرفی میکنند. البته از حق نباید گذشت، در رابطه با زوایای پنهان فردوسی از جمله دیانتاش سخن بسیار رفته، اما خدا ما را ببخشاید، اشکال از جای سخن بوده که در بیراهه بوده و خوراک گشته برای پشتِ میزگردنشینهای دانشمندمآب.
فردوسی هیچگاه آنطور نبوده که ما تصور میکردهایم یا تصویرش را برایمان ساختهاند، در سالهای پیش از انقلاب، درباریها و شاهدوستان، شاعر بزرگ را تا حد سخنگوی شاه و شاهانیها پایین آورده بودند بیاینکه بفهمند هدف فردوسی ستمستیزی بوده است نه درباریپروری. همینموضوع سبب شد که پس از انقلاب عدهای با تصوری بهمراتب غلطتر بر مزارش یورش برده و چیزی نمانده بود آن را با خاک یکسان کنند و حتی قرار را بر این گذاشتند که نام دانشکدهای که فردوسی بود را تغییر دهند.
امروزه اینتصورهای غلط در میان عوام و حتی برخی دانشگاهیها همچنان پابرجاست، عدهای فردوسی را علم شاهدوستان کردهاند برای مقابله با دین و عدهای دیگر عالماش خواندهاند برای پوشاندن عیوبشان، کاری که با لسانالغیب شیراز میشود. در رابطه با اینموضوع که فردوسی مسلمان بوده یا زردشتی یا حتی هیچکدام، در میان فردوسیپژوهان اختلاف بسیار است و هرکدام بهنوعی حق را به جانب خود میدانند.
سعید حمیدیان در کتاب «درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی» به اینموضوع هرچند نه بهطورکامل، در دو فصلِ کوتاه پرداخته است که بهعقیدۀ ناچیز تا حدِ زیادی سایه را از میان برمیدارد. بهگفتۀ حمیدیان که عقیدۀ استاد جلالالدین همایی را «مبنی بر اینکه فردوسی بالمره مخالف با همهچیز عرب از جمله دیانتاش بوده» تقریباً نفی میکند. فردوسی درواقع نژاد ایرانی را برتر از عرب میداند، اما به دین اعراب پایبند است. بهعقیدۀ ایشان شاعر بزرگ، همواره دچار کشاکش و تعارضی درونی بوده است که از سویی ایشان را به برتری نژادی بر اعراب سوق میداده و از سویی به اسلام میکشانده است.
حمیدیان مینویسد: «فردوسی اگر در بسیاری از ابیاتِ شاهنامه اعراب را تحقیر میکند، اما در آخر و بهگونهای ظریف، آنگونه که برازندۀ نویسندهای داناست بر علیه شاهانِ فرو رفته در تجمل و کورشده بر زندگانیِ مردمان، شعار میدهد. درواقع آنان را عامل مصیبتهای واردشده بر سرزمیناش میداند، انگار ناخواسته علتِ جریشدنِ اعراب را هم بیان میدارد.
این به وضوح نشاندهندۀ اینمطلب است که اگرچه شاعر با اعراب ضدیت دارد، اما ستم را هرچند از سوی شاهان باستانی هم باشد، نمیپسندد و مسلماً اینضدیت را نمیشود به علیه اسلام بودنِ شاعر پیوند داد.
نودلکه در اینمورد هرچند نه از جناحی قدرتمند، که تریبونی بهکرات نفیشده از سویِ بسیاری از فردوسیشناسان، در اینباره مینویسد: «گفتههای او در بدو کتاب، عقاید خداپرستی مطلق است و ارتباطی با مسلمانی ندارد». و در ادامه: «تمام اینمطالب طوری بیان شده که در تفسیر کلام آن نمیتوان نتیجه گرفت که شاعر از دینِ اسلام بیزار بوده است، فردوسی دست بالا یکنیمهمسلمان بیش نیست».
تشیع در قرون اول اسلامی بهصورت طریقه و فرقهای برای حفظ خصوصیات ایرانی و مبارزه با خلافت بغداد درآمده بود و عدهای از شعوبیه (مخالفان اعراب، مسلمان و..) که در واقعیت با شیعه و سنی و همچنین هردو مخالف بودهاند برای دستیابی به مقاصد سیاسی و اجتماعی خویش تشیع را به خود میبستند، اما بهگمان بسیاری ازجمله مؤلف کتاب قابلاعتنای «درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی» هیچدلیل قانعکنندهای بر اینامر وجود ندارد که غرض فردوسی از ابراز عقاید شیعی خویش تنها اهداف سیاسی یا برعکس صرفاً عقیدتی بوده باشد.
محمدامین ریاحی در کتاب «سرچشمههای فردوسیشناسی» میگوید: «در بعضی از دستنویسها چهار بیت در ستایش خلفای راشدین آمده که در چاپ دکتر جلال خالقی به حاشیه نقل شده است. بودونبود اینابیات در هالهای از ابهام قرار گرفته است که مستلزم تحقیقی گسترده و جدی خواهد بود».
پروفسور محمود شیرانی، شاهنامهشناس فقید و محیط طباطبایی، اصیلشمردن اینابیات را حدس زدهاند که فردوسی احتمالاً شیعۀ زیدی بوده است؛ چراکه هم علی (ع) را میستاید هم خلفای دیگر را، که البته اگر الحاقیبودن اینابیات حتم گردد ایناحتمال نیز منتفی خواهد شد.
ریاحی در ادامه مینویسد: «ایناحتمال هم وجود دارد که اینابیات از فردوسی بوده باشد، اما در نخستین تدوین کتاب نبوده و شاعر هنگام آمادهکردن نسخهای برای محمود غزنوی اینابیات را بهسان آوردن پانزدهمورد نام و ستایش در آغاز و پایان مجلدات جای داده است، در ابتدای کتاب جای داده باشد. هرچند دکتر زریاب در مقالهای مقدمه را پریشان و متناقص شمرده و آن را ساخته و پرداختۀ کاتبان دیگر دانستهاند».
بعد از مرگ فردوسی، کاتبان بسیاری بودهاند که بر مبنای اعتقادات و منافع خود، عقیدۀ شاعر را تغییر داده و بر شاهنامه بیتهای دیگری افزودهاند که اینامر معمای ما را پیچیدهتر کرده است.
در اینمیان عدهای دیگر هستند که اعتقادی به هیچیک از ایناحتمالها نداشته و محکم بر عقیدۀ خود استوار ایستادهاند که فردوسی نهتنها مسلمان نیست که با آن ضدیت هم دارد. اینان در اکثر مواقع از گفتههای قهرمانان داستانها بهعنوان سند و مدرک یاد میکنند، مانند نامۀ رستم فرخزاد در وصف حال و شمایل فرستادۀ مغیره، سردار عرب که جامۀ کهنه و ظاهری بشولیده دارد.
اینمطلب نه از نگاه محققین، که از نظرگاه عامه نمیتواند صحت داشته باشد، در اکثر مواقع گفتار و کردار شخصیت داستان ارتباطی با عقیدۀ نویسنده ندارد و صرفاً خاصیت پیشبرندۀ قصه را دارد. چه بسیار نویسندگانی که خود عضو نیروی مقاومت فرانسه بودهاند، اما از زبان شکنجهگر اردوگاههای کار آلمانی در جنگجهانیدوم درد دلها کرده است. یا نویسندۀ مسلمانی که شخصیت قهرمان مسیحی را پرداخته و از جانب او سخنها گفته هرچند برخلاف اعتقاد قلبیاش بوده باشد.
حمیدیان در اینباره میگوید: «سخنان رستم در وصف شکوه و خوبی یزدگرد در همانجا (نامۀ رستم فرخزاد) لحنی ابلهانه دارد و پیداست فردوسی تعمدی در بلاهتآمیز نشاندادن فکر و سخن رستم دارد، آن هم در برابر عربی که سخن و منطقی سخت استوار دارد». او در ادامه میافزاید: «اعتقاد شیعی فردوسی را نیز در پیوند با شعوبیت باید مورد توجه قرار داد؛ چون تشیع بهعنوان پدیداری ایرانی، آمیزهای از روح مبارزهجویی ایرانیان و دین اسلام دارد.
سخن در اینباره بسیار است و اختلافهای ریشهدار و پردامنه، اما بهنظر میرسد اسنادی که نشان از مسلمانبودن شاعر دارد، نسبت به قضیۀ مقابل، از اصالت و استواری بیشتری برخوردار است. فردوسی، دهقانی وطنپرست و مانند هر آزادۀ دیگری از مهاجمین بیزار بوده و (چون هر وطنداری) حق طبیعی خود دانسته که آنها را در سرودههایش تحقیر کرده و کوبیده باشد، اما اینبیزاری ارتباطی با ضدیتاش با اسلام ندارد، نیاز به گفتن نیست که نه در آنهنگام و نه امروز عرب اسلام نبوده و اسلام عرب، باید توانایی تفکیک اینمسأله را در خود داشته باشیم.
بههرحال اینموضوع بهسادگی قابل قضاوت نیست. پیش از ما بسیاری از سرِ ناآگاهی قضاوتهای ناصواب کرده و امروزه ما را گرفتار آشفتگیهای عظیمی ساختهاند. باید خواند و پیگیر بود. این کاری خارج از برنامه نیست، بلکه وظیفه است برای هر فردی که در اینمملکت زندگی میکند. افسوس آنچنان که باید جدی گرفته نمیشود، حتی امروز که سایۀ شاهان را از سر برداشتهایم.