شهرستان ادب: یکی از رمانهای کلاسیکِ ادبیات انگلیسی زبان، رمانِ «تصویر دوریان گری» نوشته اسکار وایلد نویسنده و نمایشنامه نویس مشهور ایرلندیست. در تازهترین صفحه از «یک صفحۀ خوب از یک رمان خوب»های سایت شهرستان ادب سراغ این رمان خواندنی میرویم.
اسکار وایلد با نمایشنامههایی چون «اهمیت ارنست بودن»، «سالومه» و داستانهای کوتاهی چون «روح کانترویل» نامی شناخته شده در ادبیات قرن نوزدهم جهان است. وایلد با انتشار رمانِ «تصویر درویان گری» در سال 1890 شهرتی جهانی پیدا کرد و به زودی کتابش به یکی از آثار محبوب و کلاسیک ادبیات جهان تبدیل شد به صورتی که تا به امروز علاوه بر نقدهای متعدد ادبی، فلسفی که بر این کتاب نوشته شده، چندین فیلم سینمایی نیز با اقتباس از این رمان ساخته شده است.
داستانِ «تصویر درویان گری»، داستانِ جوانی زیبا و برازندهای است که بعد از دیدن پرترهای که یک نقاش از او به تصویر میکشد آرزو میکند که هیچگاه پیر نشود. آرزویی که به زودی براورده میشود ولی تاثیرات منفی بسیاری را بر زندگی درویان گری و اطرافیانش میگذارد. وایلد در رمانِ «تصویر درویان گری» به سراغ تمایل آدمی به جاودانه بودن، میرود و مفاهیم فلسفی بسیاری را از این تمایل ازلی ابدی استخراج میکند.
این رمان اول بار توسط مرحوم رضا مشایخی در سالهای پیش از انقلاب به فارسی برگردانده شد، پس از آن نیز چند ترجمه از این کتاب منتشر شده است که در این میان ترجمه ابوالحسن تهامی (مترجم و صداپیشه مشهور) یکی از بهترین ترجمههاست، علاوه بر این رمان، تهامی دو اثر دیگر از اسکار وایلد را به فارسی برگردانده است، یکی کتاب «ماهیگیر و روحش» که مجموعه داستانهای کوتاه و دیگری «پنج نمایشنامه» که مجموعه نمایشنامههای او است. هر سه کتاب را هم انتشارات نگاه منتشر کرده است.
در ادامه بخشی از فصول ابتدایی رمان که به شرح اولین مشاهده درویان گری از پرتره خود اختصاص دارد، آورده شده است:
"هالوارد پس از ربع ساعتی نقاشی را متوقف کرد، دراز زمانی به درویان گری نگریست و دراز زمانی نگاره را برانداز کرد، نوک یکی از قلمموهای بزرگش را چند بار گاز گرفت و اخمی به چهره آورد. و با فریاد گفت: «تمام شد، سرانجام تمام شد.»
سپس خم شد و نام خود را با رنگ قرمز بر گوشهی چپ نگاره نوشت. لرد هنری جلو رفت و نگاره را بررسید. آن نگاره بی گمان اثر هنری بیبدیلی بود و در همساننمایی نظیر نداشت.
«دوست گرامیم گرمترین تبریک من رو بپذیر. این ظریفترین و کاملترین نگارهیِ عصر ماست آقای گری. بیایید و خودتان رو تماشا کنید.»
جوان تکانی خورد، آن سان که گویی از خوابی برخاستهست، و همچنان که از سکو پایین میآمد زیر لب زمزمه کرد: «کاملاً تمام شده. و تو هم امروز بینقص روی سکو ایستادی. وحشتناک ازت سپاسگزارم.» لرد هنری خود را وارد گفتکو کرد و گفت: «خوب ایستادن امروزش به من ارتباط داره، درست نمیگم آقای گِری؟»
درویان پاسخی نداد و با بیاعتنایی از برابر نگارهاش گذشت و به سوی آن برگشت. وقتی نگاره را دید یکهیی خورد و لحظهای سرخی کم رنگی به گونهاش دوید و نشانههایِ لذت بر چهرهاش آشکار شد. برق شعفی به چشمانش آمد، آنسان که گویی برای نخستین بار خود را شناخته باشد. شگفتزده و بیجنبش در برابر نگاره ایستاد، و نیمهآگاه از این که هالوارد با وی سخن میگوید. و معنای حرفهایش را درنمییافت. درک اهمیت جمالش همچون اشراق یا الهامی در او طلوع کرد. پیشتر چنین درکی برایش پیش نیامده بود. تعریفهای بزیل هالوارد برایش مبالغههای جذاب دوستانه جلوه کرد؛ که به آنها گوش داده، خندیده و از یادشان برده بود. آنها بر سرشتش تاثیری ننهاده بودند. سپس لرد هنری واتن آمده بود با مدیحهسرایی غریبش از جوانی، و هشدار وحشتآورش از کوتاهی آن. هنگامی که آن سخنان را میشنید به خود لرزید، و آن هنگام نیز که ایستاده و سایهیِ مطبوعش را مینگریست، واقعیت کامل بیانات لرد، آذرخشآسا سراسر وجودش را روشن کرد. آری روزی خواهد آمد که آژنگها بر چهرهش نشیند، فروغ و رنگ از چشمانش پرواز کند، و شکوه پیکرش درهم ریزد و زشتی بر او چیره گردد. رنگ ارغوان از لبهایش خواهد گریخت و طلای موهایش به غارت خواهد رفت... آن زندگی که بنا بود سازندهی روحش باشد جسمش را تباه خواهد کرد. او وحشتناک، و نفرتآور و تحملناپذیر خواهد شد.
در میانهی این اندیشهها ضربهی تیز دردی بر درونش فرود آمد و هر بافت ظریف پیکرش را لرزاند. چشمانش ناگهان یاقوت ارغوان شد و مه اشک بر آنها نشست. احساس کرد که دستی یخین قلبش را میفشارد. هال-وارد که از خاموشی جوان اندکی رنجیده بود و معنای آن را درنمییافت، با صدایی بلند و پرسشگرانه گفت: «میپسندی؟»
لرد هنری بیدرنگ پاسخ داد: «البته که میپسنده، چه کسی هست که این رو نپسنده؟ این نگاره یکی از درخشانترین قطعات نگارگری نوینه. من این رو از تو میخرم و هر قیمتی هم که طلب کنی میپردازم. من باید این نگاره رو داشته باشم.»
«این نگاره متعلق به من نیست هری»
«متعلق به کیه؟»
«کاملاً آشکاره. متعلق به درویانه.»
«چه جوان نیکبختی.»
درویان گری که هنوز چشم از تصویر خود برنداشته بود، زمزمهکنان گفت: «چه غمانگیر! چه غمانگیز! من پیر و زشت و ترسناک خواهم شد. اما این نگاره همیشه جوان خواهد ماند. این نگاره هرگز از این روز ماه ژوئن پیرتر نخواهد شد... کاش وضع وارونه میشد و من جوان میماندم و تصویر رو به پیری میگذاشت. اگر چنین چیزی امکان داشت، حاضر بودم هر بهایی برای اون بپردازم. حتا... حتا حاضر بودم روحم رو به شیطان بفروشم.»."
انتخاب و مقدمه: محمدامین اکبری