شهرستان ادب: تازهترین پروندهکتاب سایت شهرستان ادب، پروندهکتاب «ویلای کاکاییها»ست که بهتازگی شروع به کار کرده است. در این پرونده یادداشت، اخبار و مطالب مربوط به این کتاب را میخوانیم. در اولین مطلب از این پروندهکتاب شما را به خواندن یادداشت محسن حسننژاد دعوت میکنیم. محسن حسننژاد در این یادداشت، به بررسی گفتمانهای محیط زیستی حاضر در کشور پرداخته است و سپس به سراغ ویلای کاکاییها رفته است. در ادامه این یادداشت را با هم میخوانیم:
روزگاری است که از مواجهۀ ما ایرانیان با تکنولوژیهای نوظهور آندیگریخوانده یا به عبارت مرسوم و رایج، غرب میگذرد. برای خیلی از جوانان ایرانی معاصر تاحدزیادی یادآوری مفهوم غرب، با تداعی تکنولوژیهای بسیار پیشرفته ملازم است. ما ایرانیان مغربزمین را بهمثابه پدیداری تکنولوژیک درک کردهایم. برای ما ایرانیان، در بسیاری از موارد، غرب بهمثابه تاریخی نمایان شده است که غایت آن، امر تکنولوژیک تصویر میشود. اما علیرغم مواجهۀ ما با تکنولوژی در ساحات خرد، ما از درک آن تاحدزیادی ناتوان بودهایم. من در این سطور به دنبال تقریری خام و مبناگرایانه از امر تکنولوژیک نیستم و از اساس مخالف آن هستم. بااینحال، ما نتوانستیم زمینه و زمانۀ تاریخی را که تکنولوژی در آن ظهور کرده است، عمیقاً درک کنیم. ما از درک عقلانیت حاکم بر جوامع تکنیکی ناتوان بودهایم. شاید بتوان ریشۀ عقبماندگی تکنولوژیک ما را نیز در همین امر جستوجو کرد.
تکنولوژیهای نسلهای اول و مراحل ابتدایی انقلاب صنعتی، با نوعی جدید از مواجهه با طبیعت توأمان بودهاند. تکنولوژی به شیوههای متفاوت مسبوق به درک خاصی از طبیعت است. طبیعت باید به شیوۀ خاص در برابر انسان آشکار شود تا تکنولوژیهای مدرن ظهور کنند. نمیخواهم بگویم این فرانسیس بیکن بود که تلقی جدید از طبیعت را به روی جهانیان گشود؛ چه بسا این مواجهۀ جدید زمینیان در عصر بود که توسط بیکن صورتبندی شد. با این حال در نوشتار بیکن نوعی دیگر از مواجهه با طبیعت را میتوان مشاهده کرد. باید اسیر طبیعت شد تا امیر آن شد. طبیعت در آراء بیکن خود به مادۀ سلطه تبدیل میشود. طبیعت باید در دل چارچوبهای انسانی محاسبهپذیر قرار گیرد. هرآنچه از طبیعت، که از گردانۀ محاسبات ریاضی بازمیماند، باید طرد شود. طبیعت نه یک جوهر واجد روح و آگاهی، بلکه مادهای بی جان است که باید توسط انسان تصرف شود.
به بیان نظریتر، بیجانپنداری طبیعت و تبدیل آن به مادهای خام و قابل تعرض در زبان دکارتی بهوضوح قابل مشاهده است. دکارت نه تنها طبیعت، بلکه آنچه فهم متعارف ما جاندار میپنداشت را بیروح میدانست. حیوانات ماشین هایی هستند که به صورتی بسیار ظریف توسط خداوند طراحی شدهاند. آنها روح ندارد؛ روح امر متمایز از بدنمندی است. روح (Mental Substance) است که باید بر امر بیجان مسلط شود. بدن انسان، خود مادۀ تصرف است. جهان طبیعت، خود مادۀ تصرف است. بیجهت نیست که بسیاری پزشکی مدرن را علم تعرض به بدن تلقی میکنند. این بدین معنا نیست که پزشکی مدرن کارامد نیست، بلکه مسئله این است که پزشکی مدرن در نوع خود، بدن را بهمثابه آن دیگری میبیند. بدن نیست مگر یک اوبژۀ صرف برای تصرف. بدن مورد هجمه قرار میگیرد، اما سخن این نوشتار بر سر پزشکی نیست -اگرچه دامنۀ بحث فلسفی در باب طبیعت، گستردهتر از آن است که نگارنده را از حاشیه رفتن به شاخههای مختلف باز دارد- مسئله این است، در جایی طبیعت بیجان میشود.
این نگاه را مقایسه کنید با نگاه متفکران باستانی همچون لایوزه و اندیشههای هندی که زمین را بهمثابه مادری تصویر میکنند که از دل آن انسان زاییده میشود. در برابر، جدید دیدن طبیعت سابقۀ چندانی ندارد. تاریخ تمدن انسانی مبیّن آن است که انسان همواره خود را بهمثابه جزیی از طبیعت میدیده است؛ با این حال در یک افق تاریخی، آنچه زمانی مادر خوانده میشد، بهمثابه یک منبع انرژی جلوه میکند، بهمثابه آنچه باید در بند قرار گیرد.
من قصد دفاع از نگرشهای زمینمادرانه را ندارم. پرهیز بیشازاندازۀ این نظریهها از دست بردن در طبیعت، عذابآور به نظر میرسد.برای نمونه میتوان این پرهیزکاری بیشازاندازه را بهصورتخاص در دایوده چینگ لایوزه دید که دست بردن در طبیعت را تنها تا آن جا جایز میداند که اثری از انسان نمایان نشود. ردّپای انسان در طبیعت باید محو شود. هرچه در جهان مدرن ردّپای انسان در طبیعت برجسته است، در نگاه زمینمادران این ردّپا باید محو شود. ماندن این رد، این تعرض به مادرزمین، بهمثابه حماقت و گناهی نابخشودنی جلوه میکند. طبیعت در نگاه زمینماداران به بهترین شکل ممکن کار میکند. هرگونه دست بردن انسان در طبیعت، این چرخه را برهممیزند.
به نظر من فارغ از دو نگاه یاد شده، راه دیگری نیز برای مواجهه با طبیعت وجود دارد. راهی میانه که خود را در استعارۀ دیگری نمایان میسازد. انسان میتواند در طبیعت نقشآفرینی کند. تنها راه دست بردن به طبیعت، حمله و شکنجۀ آن نیست. انسان میتواند باغبان زمین باشد. به باغبان نگریستهای که چگونه از صمیم قلب، از یک برگ گل چون کودکی مراقب میکند؟ آن کودکِ گل را کجا یارای آن بود که رشد کند و بالنده شود، جز به نوازش یک باغبان؟ زمین زنده است، زمین نیکو است، راههایی به ما مینمایاند؛ اما این زمین میتواند بهترین زمین ممکن نباشد. این زمین میتواند رشد کند و بالنده شود. انسان میتواند باغبان زمین باشد. نگاهی که در میان فیلسوفان و هنرمندانی که تاکنون در باب زمین نوشتهاند، فراموش شده است.
من از ادامه دادن نگرشهای فلسفی به طبیعت میگذرم. حال میخواهم اندکی در باب آنچه ما ایرانیان با طبیعت میکنیم، سخن بگویم. اگر روزگاری بیکن، زمین را مادۀ تصرف میدانست و به تصرف آن امر میکرد، از قضا ما تهراننشینان، بر زمین تجاوز کردهایم. تو گویی ما زمین را دشمن خونی خود انگاشتهایم! بهراستی ما را چه شده است؟ ما همان ملتی نبودیم که روزگاری بر لب جوی مینشستیم و گذر عمر میدیدیم؟ امروز میشود بر لب جوی نشست و گذر عمر را نگریست؟ فرض کنیم اصلاً طبیعت مادۀ تصرف است، ریشۀ تفاوت مواجهۀ ما ایرانیان با طبیعت و آنچه که در مغربزمین گذشته است در چیست؟
ما هر دو بر طبیعت تصرف میکنیم، اما وجهۀ پنهان تصرف در طبیعت در جامعۀ ایرانی، تصرف انسان است. در دل فرآینده ابژهسازی ایرانی از طبیعت، ابژهسازی انسان نهفته است! با کانت، انسان مقام سوژگی پیدا میکند. انسان بهمثابه یک سوژه واجد ارزشی ذاتی است. انسان ارزش غایی است. نگاه به انسان بهمثابه ارزشی ابزاری نپذیرفتی و یک خطای بزرگ اخلاقی است. این حکم، تنها در باب انسان موجود نیست؛ انسان آینده نیز واجد این کرامت ذاتی است. برای جامعۀ غربی، این انسان آینده نیز از طبیعت واجد حقی است. اگر نه این است که خود طبیعت، مقتضای برخورد لطیف با آن را دارد، طبیعت بهمثابه یک اکوسیستم انساننشین در نگاه انسان غربی واجد چنین شأنی است؟ هیچ نمیگویم، اما خوب است اندکی بنشینیم و تأمل کنیم که بر ما ایرانیان چه میرود.
علیرغم تمام چالشهایی که جامعۀ ایرانی در قبال طبیعت تاکنون داشته است، فقدان نوعی گفتمان منسجم در باب طبیعت، در بسیاری از حوزههای اجتماعی و سیاستگذارانه احساس میشود. گفتمانها در میان انسانها رشد میکنند و به کمال میرسند، بااینحال برخی نقش بهسزایی در آن دارند. این برخی میتواند شامل هنرمندان، اهالی قلم، اصحاب رسانه و تاحدی هم صاحبان مزاج خشک و آزاردهندۀ فلسفی باشد.
جنبشهای محیط زیست برای ما ایرانیها چه معنایی دارند؟ در این سالها، برخی از دانشگاههای تهران گروهها و انجمنهایی تحت عنوان انجمن محیط زیست را در خود جای دادهاند؟ به این انجمنها چگونه نگریسته میشود؟
دغدغه در باب طبیعت، برای ما همچنان احمقانه و بچگانه جلوه میکند. ما هنوز این بحران را جدی نگرفتهایم. جدی گرفتن طبیعت برای ما همچنان سوسولبازی است! کمااینکه اقدامات سازمانهای حفاظت از محیط زیست، در ایران حقیقت شایستۀ نامیده شدن توسط این عبارت است!
از سیاستپیشگان که نمیتوان در باب طبیعت پرسید. کلاس کاری آنها حکم میکند که بروند و در باب نرخ تورم و آمار اشتغال سخن داد کنند. سخن از بیاهمیت بودن این موارد نیست، مسئله بر سر این است که انگار ما طبیعت را برای خود میدانیم و باید معضل زیستمحیطی از سرمان باز کنیم.
در این میان دغدغۀ انتشارات شهرستان ادب، در جهت انتشار اثری در قالب داستان کوتاه با عنوان «ویلای کاکاییها» بسیار ارزشمند محسوب میشوند. مدعی نیستم که این اثر بینقص است، بااینحال چنین اقدامی حقیقتاً درخور تقدیر است؛ چراکه نشان میدهد دست کم جمعی از اصحاب هنر و ادب، صورت مسئله را دریافتهاند و در باب جنبههایی از آن، در خود به تأمل و کنکاش نشستهاند.
موارد بررسیشده در این اثر برای ما بسیار آشناست. روستایی زیبا که به خاطر تخلیۀ زبالهها در آن به ویرانه مبدل میشود، حیوانات کمیابی که قربانی شکارهای بیرویه و روال غیرقانونمند مواجهه با محیط زیست در ایران میشوند، بیتوجهی طرحهای عمرانی به نتایج زیستمحیطی که به بار میآورند، نمونههایی از مواردی است که در ضمن داستانهایی کوتاه و دلنشین در این اثر از آنها سخن رفته است.
مسلماً این کوشش کافی نیست؛ چراکه این اثر از توجه به پشتوانههای نظری بیبهره است. البته نباید این معضل را به حساب نویسندگان آن گذشت. مسلماً جایی که بنایی از پیش نیست تا طبقات بعدی بر روی آن بنا شود، چنین خیالپردازیها و انتظاراتی جز امیدی واهی نمیتواند باشد. این تنها آغاز راهی است که تا پایان آن قدمهای بسیاری باید پیموده شود. اخلاق محیط زیست در ایران فاقد گفتمان است و بدون ظهور چنین گفتمانی آیندۀ جنبشهای محافظت از محیط زیست، اعم از سیاسی و هنری و...، مبهم جلوه میکند. امید وارم این اقدام، پایان راه تلقی نشود.