شهرستان ادب: دومین مطلب پروندهکتاب «ویلای کاکاییها» اختصاص دارد به یادداشت خانم «سحر حسینیمقدم»، شما را به خواندن آن دعوت میکنیم:
رابطۀ انسان با طبیعت به درازای حضور بشر بر کرۀ خاکی است؛ آنجا که در زمین سر میچرخاند و ابزارش را با تغییر در شرایط طبیعی میسازد. هرچه پیش میرود، بیشتر با طبیعت عجین میشود و آن را برای زندگیاش مناسبسازی میکند تا میرسد به انقلاب صنعتی و پیشرفت تکنولوژی. در این دوره دیگر همزیستی با طبیعت کفاف نیازهایی که ساختار اقتصادی معرفی میکند، نمیدهد و هجمه علیه آن شروع میشود. هابرماس رابطه میان جهان حیاتی با جهان اجتماعی را استعماری میداند؛ در این رابطه و کنش، استعمار جهان طبیعی شدت میگیرد. اینک عرصه بر جهان حیاتی تنگ شده است، انسان خود را به تجاهل زده و نمیبیند که هر ضربهای که به جهان طبیعی بزند، بر پیکرۀ ساختار اجتماعی برمیگردد.
مجموعهداستان ویلای کاکاییها از این جهت بسیار ارزشمند است که ارتباط کنشی نامتوازن میان جهان حیاتی و جهان اجتماعی را بهخوبی نشان میدهد. داستانها روایت زخمهایی است که انسان بر تن طبیعت میزند و پاسخهایی که دریافت میکند.
داستان مالکین اصلی نوشتۀ معصومه میرطالبی، روایتِ کنشی میان جهان اجتماعی و جهان حیاتی است. این داستان روایت انتقامی است که طبیعت در برابر استعمار انسانها از آنها میگیرد. درهمپیچیدگی جهان اجتماعی با جهان حیاتی باعث شده انسان با بهرهکشی سریع و بیرویه از طبیعت، نسخۀ نابودی خویش را بپیچد. آسیب به طبیعت، آسیب به دنیای انسانهاست. این داستان بهخوبی این جنبه را نشان میدهد. در این داستان مالک اصلی جهان را از آنِ جهان حیاتی میداند، نه در ید قدرت انسان و اینگونه رابطۀ نامتوازن و استعماری انسان را در جهان روایت میکند. در تصویر پایانی وقتی رانندۀ ماشین حمل حفر چاه از سرمای بیایان خود را در برزنت کشیده شده روی دستگاه حفر میپیچاند بلکه از مرگ گریزی پیدا کند، درواقع فراموش کرده است مرگ انتقام سخت جهان حیاتی است که انسان هنوز از آن گریزی ندارد. مرگ در قلمرو جهانی است که بشر در حال بهرهکشی و به نابودی کشاندن آن است، بیآنکه بداند با سوءاستفاده از آن برای رسیدن به منافع خود، خود را در سراشیبی مرگ میاندازد.
در داستان هوایی که در آن نفس میکشم نوشتۀ محمد قارونی، روایت جوان عاشق جنوبی است که از جهانی که بر پایۀ منافع اقتصادی و صنعتی بنا شده، بیزار و ناامید است. گرههای زندگی عاشقانهاش را در این جهان چرک جستجو میکند: « کاش بارون بزنه و بشوره هرچی گند و کثافت رو از این شهر... یک چرک محوی توی هوای این شهره، یک چیزی که از آسمون نمیاد، از درون این آدمها میاد. دیگه من نمیدونم که من اشتباهیم یا اینا عوض شدن، چرک شدن. » (ص60)
چرکین شدن شهری که کارخانههای پتروشیمی احاطهاش کردهاند، نشانی است از گذشتهای که خاطراتش راوی داستان را دلتنگ میکند؛ خاطرۀ شهری با هوای پاک. راوی در تقلاست که جایی را بیابد که از گزند دود و چرک کارخانههای پتروشیمی در امان مانده باشد: «کاش توانایی این را داشتم که برم بالاتر. اصلاً بجای حرکت افقی آدمها در یک مسیر عمودی قدم بردارم.» (ص58)
انسانها با آسیب زدن به جهان حیاتی برای خود هیچ مأمن و پناهگاهی نگه نداشتهاند. کمتر ساحت و فضایی میتوان از جهان حیاتی یافت که از دستاندازی انسانها بهدور مانده باشد. این احساس غربتی است که راوی دارد نشان میدهد؛ جستجو برای یافتن هوایی برای تنفس، هوایی که بتوان در آن عشق گمشده و رفتهاش را تنفس کند. پیوند زندگی عاشقانۀ راوی با محیط زیست، مرثیۀ انسان غرق در تکنولوژی و صنعت است. وقتی کارخانههای پتروشیمی برای سود بیشتر قوانین حفاظت از محیط زیست را دور میزنند، هوا و زمین و محیط چرکین می شود و عشق از این سرزمین آلوده رخت برمیبندد. راوی در جستجوی آرامش و پاکی میخواهد خانهای در آسمانی که دورازدست دودهای کثیف مانده، بنا کند و بگریزد از شهری که عشق را از او گریزان کرده است:: «جایی که نه غباری بر دل بشینه، نه بر ریه.» (ص64)
در این داستان نویسنده برای ارزشهای ازدسترفته مویه میکند؛ شخصیت اصلی نمیتواند دنیای خود را بی ارزشهای گذشته تصویر کند و در تقلاست تا آن را به زندگیاش برگرداند. او سعی دارد با کلمات، عمق فاجعهای را تصویر کند که انسان معاصر ایرانی با آن دستبهگریبان است؛ غربتی که در دنیای اجتماعی عرصۀ زندگی و حیات را بر او تنگ کرده است. همانطور که هوا را کمکم ناپاک کرده و آلودگیاش گزنده است، همانطور عرصه را برای عشق ورزیدن تنگ کرده و ارزشهای گذشته را نیز تحت سیطره گرفته و در حال محو آنهاست. نویسنده در جستجوی انداختن طرحی نو و ساختن مأمنی است دور از آلودگی و ناپاکی، جایی که ارزشهای نوستالژیک فرصتی برای تنفس پیدا کند.
داستان ماه خواهر ندارد نوشتۀ مرتضی فرجی مرا یاد این جمله از جویس انداخت: «من نابودی همۀ فضاها و فروریختن دیوارها و سوسوی آخرین شعلۀ زمان را به گوش شنیدم.»
وقتی که تغییر رخ میدهد، با خود خاطراتی را که نشان از گذر زمان دارند، نابود میکند و باعث سرگشتگی و غربت میشود؛ غریبی که گاه چارهای جز فرار به دامان مرگ باقی نمیگذارد. داستان دربارۀ کوه الوند است و هویتی که از بین رفته است. کوه الوندی که شاه آن با انسان و نیازها و دلواپسیهایش پیوند خورده است و در گذر زمان و هجوم خانهها از هویت خود خالی شده است و اسیر زیادهخواهیهای انسان شده است.
داستان روایت عشق عمونجف به الوند است. عمونجفی که از عشق به یک زن سرخورده میشود و به عشق الوند پناه میبرد و آرامش را مییابد. عمونجفی که شبی با پسری ناشناس در الوند برخورد میکند. وقتی عمونجف اسم او را میپرسد، پسر خود اینگونه معرفی میکند: «مگر من اسم تو را پرسیدم که اسم مرا میخواهی؟! [...] اگر ماه خواهر داشت، میشد خواهر من.» (ص75)
پسر ناشناس به عمونجف میگوید که «اگر دیگر به اینجا نیایی، کس دیگری هم نخواهد آمد.» (ص75)
شبیه دستوری است که جهان حیاتی برای انسان صادر میکند و میخواهد انسان حدودش را بشناسد و پا را از آن فراتر نگذراد. بعد از این دیدار، عمونجف دچار حادثه میشود و پاهای رفتنش به طبیعت بکر الوند را از دست میدهد و دیگر پایش به الوند نمیرسد؛ حتی علیرغم وصیتش مبنی بر به خاکسپاری پای الوند.
داستان دلخوری طبیعت و دستاندازی و زیادهخواهی انسان است؛ وقتی در جایی که جایگاهش نیست، بساط جهان اجتماعیاش را بنا میکند تا «سالیان پیش مردم زیادی آمدند اینجا، کنار رودخانه و دره، خانه ساختند. خانهها روستا شده و روستا هم شهر. آنوقت پرندهها همه فرار کردند، ماهیها مسیر چشمه را تا سرچشمه برگشتند. من هم از آن پایینها آمدم اینجا توی کوهها.» (ص75) ساختن شهرها در فضایی که قبل از انسانها متعلق به پرندهها و ماهیها بوده است و انسان بیتوجه به شرایط زندگی آنها خود را صاحبخانه دانسته و بقیه را فراری داده است. داستان بهزیبایی خواستار بریدن پای انسانِ بیملاحظه و ظالم از طبیعت و بازگرداندن آن به پرندگان و ماهیهاست.
داستان خشک و خالی نوشتۀ محمد سرابی با ترجیعبند «برکت از همهچی رفته» باز به سراغ ارتباط کنشی میان جهان اجتماعی و جهان حیاتی رفته. جهان حیاتی که با افسانهها و اسطورهها با مردم پیوند داشته و حدودی را برای آن قائلند، ولی رفتهرفته با کندن چاههای غیرمجاز آب قناتها را خشک میکند و مجبور به کانالکشی و آوردن آب از نقطهای دیگر به روستا میشوند. سفرههای زیرزمینی خالی از آب باعث نشست زمین میشود.
خطر، دیگر نزدیک نزدیک شده است و این جوابی است که اژدهای زیر زمین به انسانها داده است.