شهرستان ادب به نقل از روزنامۀ جوان: دختران، جنسی ظریف و روحی احساساتی دارند. جنس گلهایی که برای همیشه توجه میخواهند تا مبادا روی پژمردگی به خود ببینند. شاید اگر لطافت و روحیۀ مهربانی زنان نبود، دنیا رنگی نداشت و خیلی زمخت جلوه میکرد. گاهی این احساسات بلند و عمیق زنانه درگیر فراز و نشیبهای زندگی شده و نه تنها که باعث شکست او، بلکه باعث بالندگیاش میشوند.
رمان نوجوان «شبهای بیستاره» تلاطمهای دختری به نام ستاره است که دوران حساس نوجوانیاش با زمانۀ تنشزای جنگ ایران و عراق گره خورده است.
داستان از زبان ستاره روایت میشود و پر است از حال و هوای دختری که احساس میکند هیچکس در دور و بر او نیست که دوستش داشته باشد. از پدر و مادرش گرفته تا دو خواهرش سمانه و سارا. ستاره با تمام این احساسات باز هم دختری است پر شور و نشاط که با جسارتهایش داستان را پر از کشش میکند.
خانوادۀ ستاره در قم زندگی میکنند، پدرش رانندۀ کامیون است و با اینکه سه دختر دارد، در آرزوی داشتن پسری است و مادرش در این روزها باردار است. سمانه که دختر بزرگ خانواده است، نامزد ناصر شوفر است که به جبهه رفته است. سمانه دختری آرام و مهربان است که اغلب کارهای خانه را به جای مادرش انجام میدهد و البته رقیبی برای ستاره است که دائم با او مقایسهاش کنند. سارا که بچۀ آخر خانواده است و مبتلا به بیماری زال است و در دنیای خود حسرتهای کودکانۀ خود سیر میکند.
ستاره دلش میخواهد مثل تمام نوجوانها به او هم اهمیت داده شود، حرفهایش را مهم بشمارند و به قولی او را هم آدم حساب کنند. این فکرها باعث میشود دست به کارهایی بزند و یا حرفهایی بزند که حتی اوضاعش را بدتر کند و خانوادهاش را از دست خودش ناراحت کند.
در نزدیکی خانهشان انبار جهاد است که کمکهای مردمی جمع و دستهبندی میشود. یکی از جاهایی که ستاره به عنوان پناهگاه از آن استفاده میکند، همین انبار جهاد است. که با خود داستانهایی را هم رقم میزند.
در میانههای داستان، ستاره درگیر دوست داشتنی میشود که مثل تمام احساسات نوجوانی ناگهانی و چهبسا زودگذر است. مسعود که بسیجی است و چندباری پایش به انبار جهاد باز شده، توجه ستاره را به خود جلب کرده است. با اینحال که نه مسعود از این قضیه آگاه است و نه حتی ستاره در ابتدا آن را جدی گرفته است. اما کمکم قضیه برای ستاره جدی میشود. ستاره که متوجه میشود مسعود میخواهد به جبهه برود، به تحریک دوستش «میرزایی» دلش میخواهد کاری بکند؛ اما واقعاً یک دختر راهنمایی که مسئلۀ عشق و عاشقی هم در جامعهاش و هم در فرهنگ خانوادگیاش خیلی قبیح است، چه کار میتواند بکند؟
خانم نفری واقعاً هنرمندانه توانسته است تمام احساسات و حسرتهای یک دختر را بیان کند، طوری که اگر مخاطب، خود دختر باشد خیلی با ستارۀ داستان همراه و همدل میشود.
«خانم فهیمی» که مسئول انبار جهاد است به همراه عمه نگار، دو شخصیتی هستند که ستاره آنها را بسیار دوست دارد. شخصیتهایی که درواقع زنهایی قوی و با ارادهای هستند و توانستهاند در زندگی پر پیچ و خم خود را پیروز میدان بکنند. ستاره در طول داستان با الگوگیری و کنکاش در زندگی این دو میتواند درک درستی از زن و دختر بودن خود داشته باشد.
خانم فهیمی دفتر را گرفت. دستم را فشار داد و پرسید: «دستهات چرا اینقدر یخ شده؟» دستش را گذاشت زیر چانهام... سرم را بالا گرفت.. زل زد توی چشمهایم و گفت: «حال نداریها!.. صبحانه خوردی؟» جواب ندادم... سرم را به بالا تکان دادم... دلم میخواست گریه کنم. دستهایش گرم بود و نرم. نگاه کردم به کفشهایم تا گریهام نگیرد.
- بیا بریم! .. من تو کیفم نون و کتلت دارم... میدونی از وقتی علی رفته، حال و حوصلۀ خونه موندن و غذا خوردن ندارم... یه چیزی میآرم همینجا میخورم.
علی... شوهرش را چه قشنگ صدا کرد. یک کلمه: علی. نگفت اوسعلی، میرزاعلی، شیخعلی، علی آقا، حاج آقامان، شوهرم، فقط گفت علی. چقدر صمیمی!.. من هم اینطوری صدایش میکنم. چه بگویم؟! ... حسن؟! .. سجاد؟! ... کریم؟!... غلامرضا؟! .. فعلاً که اسم ندارد. بالاخره یک نفر پیدا میشود که من را بگیرد و از این خانه ببرد و من راحت بشوم.
(بخشی از کتاب. صفحه 27)
داستان شیرینی خود را مدیون شخصیت خوب ستاره است که کارهایش کاملاً دخترانه و گاه با شجاعت است و مخاطب دلش نمیخواهد کتاب را روی زمین بگذارد. سراسر داستان شاید پر از گله و شکایتهای ستاره باشد، اما هیچکدام تلخ نیستند و حتی گاهی تبدیل به طنز هم میشوند.
یکی از حسنهای دیگر این کتاب، حال و هوای شهر و پشت صحنۀ کشوری جنگزده است و آدم را حسابی به آن دوران میبرد.
به نظر میرسد این کتاب میتواند هدیهای بسیار خوب برای تمامی دختران نوجوان این سرزمین باشد. دخترانی که همیشه آیندۀ یک جامعه به دستان آنها و مادری آنها رقم میخورد.