شهرستان ادب به نقل از روزنامۀ شهرآرا: طرح رمان «نقل گیتی» شنیدنی و در حوزۀ داستانهای جنگ کمتر دستمالیشده است: سربازی عراقی در جنگ ایران و عراق به این سوی مرزها پناهنده میشود، چون مخالف رژیم بعث است. اینبار روبهروی هموطنانش قد علم میکند و در عملیاتهای شناسایی در جبهۀ ایرانیها میایستد.
«سهیل»، همان مردی که حرفش رفت، در ایران با دختری به نام «گیتی» ازدواج میکند و بعد از اتمام جنگ نیز در ایران میماند. بعد از گذشت 18سال از زندگی مشترکش و ماجرای اعدام صدام، او زمینه را برای برگشت به وطن مساعد میبیند. حالا سنگ بزرگِ پیش پایش راضیکردن «گیتی» برای کوچ به کشور عراق است. چالش بین زن و شوهر آنهم بعد از سالها زندگی مشترک، موضوعی است که داستان بر مدار آن پیش رفته است.
طرح خوب، یک کفۀ ترازوست و پرداخت داستانی آن کفۀ دیگرش. آیا محمد خسرویراد که چنین طرحی را در حوزۀ داستانهای جنگ درانداخته، توانسته پیرنگ محکمی نیز برای اثرش طراحی کند؛ پیرنگی که منطقی، باورپذیر و به دور از تصنع باشد؟
موفقیت در شخصیتپردازی یکی از مهمترین عوامل در شکلگیری پیرنگی قوی است. شخصیتهای اصلی داستان «نقل گیتی»، «سهیل» و «گیتی» هستند که با شگرد نامهنگاری، روایت ماجرا را در دست میگیرند. حالا که «سهیل» بعد از 18سال، بیهیچ تردیدی به کشورش برگشته و «گیتی» در مشهد مانده، از طریق ایمیل برای هم نامه مینویسند. از طریق همین نامهنگاریهاست که مخاطب بهتدریج با هر دوی آنها بیشتر آشنا میشود.
حرفزدن و قضاوتکردنِ سرراست دربارۀ شیوه شخصیتپردازی در داستان «نقل گیتی» کمی دشوار است؛ اینکه بگوییم کمی پیچیده است، احتمالاً تفسیر بهتری باشد. وقتی خواندن داستان به پایان میرسد، تو کاملاً از مقصود نویسنده در خلق شخصیتها آگاه شدهای. میتوانی دربارۀ «گیتی» و «سهیل» و ویژگیهای رفتاریشان حرف بزنی. میتوانی بگویی «گیتی» زنی احساساتی است که حتی انتخاب همسرش را از روی دل انجام داده و نه عقل؛ اما «سهیل» عقلگراست و به قول «گیتی» همیشه عقل عقبی برایش تصمیم میگیرد. «گیتی» خودش جایی میگوید: «یک عمر، تو با سرت زندگی کردی، من با دلم.»
آخرین تصمیم عقلانیِ «سهیل» نیز برگشتنش به عراق بوده، به قیمت از دستدادن سر و همسرش، و اینبار «گیتیِ» احساساتی نیز، خواسته که برای نخستینبار با عقلش تصمیم بگیرد. درست به همین دلیل است که راضی نمیشود دل به دل «سهیل» بسپارد، ترک وطن کند و راهی دیار غربت شود.
اینها ویژگیهای شخصیتهای اصلی رمان «نقل گیتی» است که روی کاغذ آمده و «بیان» شده است، اما فقط «بیان» شده، «نشان» داده نشده. این ویژگیها را در عملها و عکسالعملها ندیدهایم.
این درست که پایان ماجرا به نویسنده میگوییم چهقدر خوب که آخرِ کاری، پایان کلیشهای را در دامن شخصیتهایت نگذاشتی و «گیتی» را مجبور نکردی پاشود دنبال «سهیل» راه بیفتد برود عراق؛ چه خوب که خواستی شخصیت «سهیل» را یکبُعدی نگه نداری و آن روی منفعتطلبش را هم نشانمان دادی که چگونه به طمع رسیدن به پست و مقام در کشور عراق، قید همسرش را زد؛ چه خوب که شما نخواستی تعریف قاطع و ثابتی از شخصیتها ارائه بدهی و آنها را خاکستری کردی. همۀ اینها داستان را از زمینخوردن نجات داده، اما تمامشان فقط به بیان آمده و داستانی نشده است. مگر نه اینکه شخصیتپردازی هم حاصل رفتار با زبان و هم نتیجۀ چگونگی روانشناسی شخصیتهاست؟ پس نباید تنها به بیان مستقیم ویژگیهای روانشناختی شخصیتها بر روی برگه اکتفا کرد. نویسنده باید رفتارش با زبان نیز در خدمت شخصیتپردازی باشد؛ اتفاقی که در «نقل گیتی» نیفتاده است.
به چالشکشیدن معنای «جنگ» و نگاهکردن به این پدیده از جنبۀ انسانی از دغدغههای محمد خسرویراد در داستان «نقل گیتی» است؛ موضوعی که تا حد قابلقبولی از پس آن برآمده است. در نخستین نامههایی که سهیل برای گیتی مینویسد، از روزهایی حرف میزند که هنوز در سنگر عراقیها و در مقابله با جبهۀ ایران قرار داشته است. در این روایتها معنای خوب و بد رنگ میبازد. مخاطب ایرانی به سربازان عراقی به چشم انسان نگاه میکند، نه دشمن. جایی در داستان یک گلولۀ خمپاره، نزدیک ماشین «سهیل» منفجر می شود؛ جیپی که یک سرباز و گروهبان عراقی نیز در آن هستند. وقتی گروهبان میمیرد، مخاطب، مرگ او را بهمثابه مرگ یک انسان میبیند، نه یک دشمن عراقی. یا در بخش دیگری از اثر وقتی «سهیل» سربازش را مجبور میکند که پیرمرد و پیرزن ایرانی را بکُشد او از این کار امتناع میکند و حسی انساندوستانه را به نمایش میگذارد، میتوان گفت مرزها در ذهن مخاطبِ «نقل گیتی» جابهجا میشوند و نویسنده این کار را بهصورت نامحسوسی انجام میدهد.
در بین نامههای ردوبدلشدۀ «گیتی» و «سهیل» یکی از نامهها بیش از بقیه خودش را به رخ میکشد؛ نامهای که سهیل در آن به ماجرای چگونگی خروجش از مرز عراق و پناهندهشدنش به ایران حرف میزند و در خلال آن پای دو شخصیت فرعی، «جعفر» و «امآدم»، را به میانه داستان بازمیکند. فضاسازی در این فصل رمق گرفته و شخصیتها هرچند فرعی هستند دراماتیزه شدهاند، حتی دراماتیکتر از شخصیتهای اصلی اثر. این بخش، تعلیق خوبی نیز دارد. مخاطب تا پایان فصل، با این شک کلنجار میرود که جعفر جاسوس است و عضو استخبارات یا معتمد ایرانیها؟
در این بخش در توصیف خانۀ «امآدم» میخوانیم: «یک طرف حیاط چند اتاق و یک آشپزخانه بود و طرف دیگر تنها دو اتاق داشت که با یک چهارچوب در -که بهجای لت درهاش یک پرده نصب شده بود- به هم وصل میشد. وقتی رفتیم طرف آن دو اتاق، جعفر به من تعارف کرد که در اتاق اولی بنشینم و خودش بههمراه امآدم به اتاق دیگر رفت. پرده را که بالا رفته بود انداخت تا توی اتاق دیده نشود.» (ص 107)
این توصیفات از معدود صحنهپردازیهای اثر است که با جزئیات همراه شده است، وگرنه در «نقل گیتی» نویسنده، خواسته یا ناخواسته، حتی اشارهای به نام شهر اسارتگرفتهشده (خرمشهر) و رودخانۀ (کارون) نمیکند، چه برسد به جزئیپردازی در صحنهها. ما انگار با شهری خرابشده و ازدسترفته در یک ناکجاآباد روبهرو هستیم؛ این در حالی است که شروع رمان، نوید داستانی واقعگرا را میدهد که قرار است در مختصات جغرافیایی مشخصی اتفاق بیفتد: «وقتی جلو آبمیوهفروشی ”خدا را فراموش نکن“، همان که خیابان توحید را یکجورهایی به نام خودش زده، ترمز کردی و گفتی همینجا بمان بروم دو تا لیوان آبمیوه بگیرم، اولین چیزی که چشمانم را گشاد کرد این بود که چرا آقای همسر مثل همیشه از من نپرسید چه میخورم؟»
اگر بقیۀ رمان نیز همانند آستانهاش توجه بیشتری به فضا و صحنههای ماجرا میکرد در ذهن مخاطب، شکل عمیقتر و ماندگارتری به خود میگرفت.
کسی که رمان «نقل گیتی» را میخواند، نمیتواند بهراحتی از کنار دو شخصیت پیرمرد و پیرزن داستان بگذرد. کاراکترهایی که گویا قرار است نمونهای برای یک عشق حقیقی باشند. طراحی چنین خردهروایتی در دل ماجرای اصلی که قرار است به موازات عشق «گیتی» و «سهیل» پیش برود، قابلتأمل و نکتۀ مثبتی است؛ اما این روایت نیز از گزند پلات ضعیف دور نمانده و واکنشها و رفتارهای پیرمرد و پیرزن بیش از آنکه بخواهد از آنها آدمیانی بیهراس، مملو از آرامش و عشق بسازد، بلاهت و غیرعقلانیبودن را به آنها داده است. یک شاهد این ادعا همین است که پیرمرد و پیرزن در معرکۀ دود و آتش، کنار ساحل نشستهاند و زن، جوراب مرد را میدوزد؛ یا وقتی «سهیل» بهسمت پیرمرد شلیک میکند، پیرزن کنار ساحل و در فاصلۀ نزدیک به آنان به ظرفشستن خود ادامه میدهد؛ بیآنکه برگردد و نگاهی به پیرمرد بیندازد.
البته دنیای جادویی داستان نشان داده حتی غیرواقعیترین رفتارها نیز در ساحت داستان میتواند جلد حقیقت به خود بگیرد، چنانچه منطق داستانی آن ساخته و پرداخته شود. به همین خاطر است که بیش از آنکه بخواهیم به نفس و ذات رفتارهای پیرمرد و پیرزن خرده بگیریم، باید از شکست در باورپذیرکردن شخصیتها سخن بگوییم.
محمد خسرویراد نویسندۀ مشهدی است که تاکنون داستانهایی همچون «آب و آتش» و مجموعهداستان «عکس رنگی مشترک» از او منتشر شده است. خسرویراد همچنین تألیفات متعددی در حوزه خاطرهنگاری دفاع مقدس دارد. «نقل گیتی» تازهترین اثر داستانی اوست که انتشارات «شهرستان ادب» آن را در زمستان 97 منتشر کرد. ادبیات جنگ به نگاههای متفاوتی همانند آنچه در کتاب «نقل گیتی» آمده، احتیاج دارد تا بتواند حرفی برای گفتن داشته باشد.