شهرستان ادب به نقل از روزنامۀ جام جم: «ریزهمیزه بود. مو مشکی، چشمهایش هم همینطور. قدکوتاه و کمی پر. با دو بافتۀ مو و چالهای گونه. صورتش همیشه صبحی پر از لبخند بود».
توصیفی است دلانگیز و ادیبانه از دخترکی زیبا که معشوق پسر جوانی بوده است و فقط چندسطر بعد متوجه میشویم با پدر و مادر و همۀ اعضای خانوادهاش در ساختمانی در بیروت و زیر بمباران هواپیماهای اسرائیلی کشته شده است. از این توصیفهای عجیب و دللرزان در رمان «من پناهنده نیستم» اثر نویسندۀ توانای مصر، «رضوی عاشور»، بهکرات خواهید خواند. وقتی میخواستم مطالعۀ این کتاب نسبتاً حجیم را آغاز کنم، هنوز دودل بودم که وقتگذاشتن برای اثری که موضوعش برای ما ایرانیها تکراری بهنظر میرسد و نویسندهاش دستکم برای خوانندۀ معمولی ایرانی ناشناخته است، آیا ارزش دارد؟! موضوع فلسطین شاید از این نظر برای مخاطب عام ایرانی، تکراری و حتی غیرجذاب بهنظر میرسد که رسانههای رسمی و صداوسیما به کرات دربارهاش حرف میزنند و چهبسا نحوۀ تبلیغ آنها دربارۀ این حادثۀ تراژیک قرن بیستم، آنچنان کلیشهای، کانالیزه و تکراری شده که دیگر تأثیرگذاری خود را در افکار عمومی از دست داده و حتی گاهیاوقات اثر معکوس میگذارد و واکنش منفی ایجاد میکند! ما چه اندازه پیگیر اخبار، گزارشها، تحلیلها و آنچه دربارۀ فلسطین و اسرائیل از رسانههای خود میشنویم، هستیم؟ و تا چه اندازه وجدان و احساسات خود را درگیر بحرانها و مصائب آنها میکنیم؟
وقتی خواندن کتاب را آغاز کردم، منتظر بودم تا روایتی کلیشهای بشنوم؛ شبیه آن شعارهای تکراری که مدام و بیوقفه از صداوسیما پخش میشوند و تقریباً بر مخاطبشان بیاثر هستند، اما اشتباه میکردم. اثری در برابرم بود با شاخصههای زیباییشناختی هنر، یکرمان بود با همۀ جذابیتها، تعلیقها، توصیفهای بکر و اصیل. همچنین توانمندی نویسنده در خلق روایت بینظیر است و چنان با خواننده ارتباط برقرار میکند که محال است شما کتاب را در نیمه، رها کنید و آن را تا آخر نخوانید.
داستان از زبان راوی اولشخص روایت میشود. زنی فلسطینی به نام «رقیه» که در ابتدای نوجوانی، همراه خانوادهاش از روستای زادگاه خود آواره میشود و این آوارگی، سرآغاز داستان آوارگی سهنسل از مردم فلسطین است. مردمی که اکنون نسل سوم آنها در آن سوی مرزهای میهن و در کشورهای مختلف به دنیا آمده و پراکنده شدهاند. شروع داستان، شروعی تراژیک است؛ خانوادهای که همهچیز دارند و ظاهراً در روستای خود خوشبختاند، اما انگار میدانند قرار است چیزی مصیبتبار بر همه نازل شود. حملههای یهودیهای مهاجر که حالا مسلح و سازماندهی شدهاند، آغاز شده و عاقبت به روستای راوی داستان هم حمله میشود و این سرآغاز آوارگی است:
«ناگهان همینطور که با دست به تپهای از اجساد اشاره میکردم، داد زدم و محکم بازوی مادرم را گرفتم. مادرم به آن سمت نگاه کرد و داد زد: جمیل! جمیل! پسرخاله! اما من باز هم با دست چپ به بازویش چنگ زدم و با دست راست به جایی که پدرم و برادرهایم بودند، اشاره کردم. جسدهایشان کنار جسد جمیل، چندمتر آنطرفتر از ما، روی هم افتاده بود. آنجا را نشان دادم و مادرم همراه امجمیل شیون و زاری میکردند. بقیۀ زنها هم زار میزدند و کودکان از ترس گریۀ مادرانشان به گریه افتاده بودند و پیرمردها مثل چوب، خشکشان زده بود».
از این صحنهها که میتواند بهراحتی با احساسات مخاطب درآمیزد و مانند فیلمی مستند، آنها را برابر چشمان خواننده زنده کند، در این کتاب کم نیست، اما گمان نکنید سرتاسر کتاب مملو از رنج و ناامیدی و حیرت و سرگردانی است. «من پناهنده نیستم» سرشار از امید و زندگی است. همانقدر که لحظههای دردناک دارد، شادی و لبخند هم دارد. رقیه و خانواده و دوستانش آوارۀ غربتاند، اما هنوز زندگی ادامه دارد و آنچه باعث میشود خواننده (حتی خوانندۀ ایرانی) با داستان بهخوبی ارتباط برقرار کند، شباهت زندگی رقیه، آرزوهایش و خواستههایش با زندگی هرانسان دیگری حتی خود ماست. او گرچه آواره است، ولی بزرگ میشود، ازدواج میکند و صاحب فرزندانی میشود که آنها هم باید بزرگ شوند، درس بخوانند، کار کنند و ازدواج کنند و این جریان زندگی است که در عین مصیبتها، جنگهای داخلی لبنان و اشغال بیروت، ادامۀ جنایتها در حق آوارگان فلسطینی در لبنان و آسیبهایی که همچنان به قهرمان داستان وارد میشود (مرگ همسرش که یکپزشک است در حملۀ فالانژها به بیمارستان عکا) همچنان راه خود را میرود، اما نقطۀ عطف داستان، نه صرفاً در ادامۀ این جریان به ظاهر عادی زندگی است که برای همۀ مردم در سراسر جهان امری بدیهی به نظر میرسد، که در رهیافتی است که رقیه و بسیاری دیگر از همنسلهای او به مقولۀ آوارگی و راندهشدن دارند. مادر رقیه همچنان کلید خانهاش را نگه داشته و آن را مانند شیئی ارزشمند به گردنش میاندازد و رقیه کمی بعدتر میفهمد بسیاری از زنان و مادران آواره، همچنان کلید خانههای خود را نگه داشتهاند. همانطور که مردانشان سندها و اوراق مالکیت زمینهای غصبشده را در صندوقخانهها و یا جیبهایشان حمل میکنند. آنها آواره هستند، اما پناهنده نیستند. تابع سرزمینی جدید نیستند و گرچه نسلهای جدید و جدیدتر در غربت متولد میشوند، هنوز هویت فلسطین را از آن خود میدانند و به این هویت، رنگ و معنا میبخشند. برای دیدار با هم مجبورند در کشورهای ثالث یا حتی در پشت سیمهای خاردار در مرز لبنان و فلسطین اشغالی قرار بگذارند، اما امید و هویت در آنها رنگ نمیبازد و همین امید و هویت است که همراه با جریان عادی زندگی، آنها را از مرگ فرهنگی و سیاسی محافظت میکند.
«من پناهنده نیستم» به قلم «رضوی عاشور» و با ترجمۀ بسیار خوب «اسما خواجهزاده»، توسط انتشارات شهرستان ادب در سال 1397 منتشر شده است. خواندن این رمان احساسبرانگیز که با قلمی توانا روایت بخشی از تاریخ دردناک منطقۀ غرب آسیاست را از دست ندهید.