شهرستان ادب به نقل از روزنامۀ جوان: شاید اغراق نباشد اگر بگویم اولین و تنهاترین چیزی که باعث شد این کتاب را مطالعه کنم، موضوع آن بود؛ موضوع مهجوری که جای کار بسیاری در آن وجود دارد بهخصوص در زمانۀ ما. در زمانیکه جامعۀ ما شناخت درستی از این قشر ندارد و همان شناخت اندکش نیز براساس تصورها و شنیدههای نادرست شکل گرفته، به چنین داستانها و روایتهایی نیاز داریم تا شاید بتوانیم این تصور اشتباه را تغییر دهیم. برای منی که با اینقشر سروکار دارم و از زوایای پنهان زندگیشان مطلعم، بسیار مهم بود که پرداخت نویسنده چگونه باشد.
شروع داستان در عین دلهرهای که ایجاد میکند، اما روند آرام و ملایمی را پیش میگیرد و تقریباً در طی تمام داستان شاهد همین فضای آرام هستیم. جالب است که این ریتم آرام باعث یکنواختی و در ادامه دلزدگی خواننده نمیشود بلکه دقیقاً حالوهوای یکروستا را به ما منتقل میکند و این همان کمال قلم نویسنده است که با بیانی ساده و روان فضاسازی کاملی انجام میدهد.
از همان ایتدای داستان نگاه متفاوت و آزاردهندۀ مردم به یکروحانی را مشاهده میکنیم. توصیف فضای اتوبوس و مسافران داخل آن و توصیف لحظههای گمشدن اتوبوس در برف و مه غلیظ، هیجان آرامی را به داستان میدهد. در اینجا هم یونس که طلبه است بدوبیراه میشنود و این مظلومیت این قشر را نشان میدهد. با تمام اینحرفها در آخر هم با ادۀ بکر یونس از برف خلاصی پیدا میکنند.
کاملاً مشخص است که نویسنده از اینقشر شناخت کافی دارد و همین شناخت جامع باعث نوشتن داستانی روان و جذاب شده است. عموماً در اینگونه داستانها برای مقدس نگهداشتن این گروه گاهی شاهد کنشهایی هستیم که ما را از زندگی روتین به محیط شعارزدگی پرتاب میکند و دقیقاً از همیننقطه است که ادامهدادن داستان دشوار میشود، اما در داستان «بهنامیونس» با یکطلبۀ بهماهُوَ انسان مواجهیم و همهچیز آنقدر بهقاعده و طبیعی در کنار هم چیده شده که روحانیبودن شخصیت اصلی از خط بیرون نمیزند.
درواقع طلبه و روحانی را مانند همهۀ انسانهای دیگر قصه میبینیم با همان درگیریهای درونی که همۀ ما بارها و بارها برایمان اتفاق افتاده است. شاید تنها وجه تمایز یونس در همین ارتباط درونی باشد؛ یعنی جدال و درگیری او با نفس خود از دیگران بیشتر و مشهودتر است و واقعاً نباید چیزی جر این هم انتظار داشت.
زبان روان داستان، جذابیت آن را دوچندان میکند. مخاطب بهراحتی میخواند و پیش میرود و تنها دغدغۀ او ماجرای داستان است که ادامهاش چه میشود. صحبتهای یونس با خودش بهخصوص هنگام رفتن به چاه و وقایع درون چاه فوقالعاده است. تصویرسازیهای نویسنده چنان زنده است که خواننده کاملاً محیط مرطوب و مشمئزکنندۀ چاه را با تمام اتفاقهای احتمالی و وجود جاوران موذی، با گوشت و پوست خود حس و چهبسا لمس میکند و همزمان با یونس و به همانمیزان دچار استرس و تضطراب است. ماجرای چاه نقطۀ عطف و قلۀ داستان است و انصافاً نویسنده در اینبخش لحظههای نفسگیری را برای خواننده ایجاد میکند و هیجان داستان را به اوج خود میرساند.
کشش و گیرایی داستان آنقدر زیاد است که بهراحتی میتوانید آن را بهعنوان یککتاب خواندنی به دوستان خود هدیه دهید تا شاید کمی با زوایای قشر روحانی آشنا شوند.