شهرستان ادب: ششمین مطلب از پروندۀ تخصصی بررسی ادبیات در کتابهای درسی، گزارش احمدرضا رضایی دربارۀ ادبیات (شعرها، داستانها و...) در کتاب فارسی سال ششم ابتدایی است.
مشخصات گزارشگر این مطلب:
شاعرـ معلم فارسی پایۀ ششم، هفتم و هشتم.
مشخصات کتاب:
گروه مؤلفان پایۀ ششم: نعمتالله ایرانزاده، فردوس حاجیان، علیرضا چنگیزی، حاتم زندی، محمدرضا سرشار، اسدالله شعبانی، زهراسادات موسوی، شهین نعمتزاده، سلیم نیساری و عباسعلی وفایی (اعضای شورای برنامهریزی)
حسین قاسمپورمقدم، فریدون اکبریشِلدَره، نازیلا بهروان، مهتاب میراییآشتیانی، مرجان سجودی، راحله محمدی، حسن ذوالفقاری و محمدرضا سنگری (اعضای گروه تألیف)
محمد دانشگر (ویراستار)
سال انتشار و نوبت چاپ کتاب مورد بررسی: چاپ سوم 1397
تیترها:
• چگونه میشود اصطلاحهای عارفانه را برای دانشآموز معنا کرد؟
• داستانهای کتاب، خوب هستند و به مفاهیم والایی نظیر اتحاد و مهربانی و تواضع پرداختهاند.
مشروح گزارش:
القصه اینکه کتاب فارسی ششم، شش فصل و صد و بیست و هشت صفحه دارد که هرفصل علاوهبر متن اصلی شامل حکایت، شعر حفظی و دانش زبانی نیز میشود. مطلع کتاب، تحمیدیهای از گلشن راز شیخمحمود شبستری و مقطع آن واژهنامه و أعلام است. آن وسطها هم دو تا درس آزاد دارد که دانشآموزان باید زحمت پرکردن آن را بکشند.
پیش از اینکه مَته به خشخاش بگذاریم و به سراغ تکتک درسها برویم، لازم است که سؤالهای اساسی و مهمی را مطرح کنیم. سؤالهایی که میتواند چهارچوبهای حاکم بر کتاب را به چالش بکشد و انتظار ما را از یک منبع آموزشی بالا ببرد: دانشآموزان کلاس ششم دقیقاً در چه شرایطی هستند، ساختار ذهنیشان چیست و چه نیازی دارند؟ این کتاب با چه منابعی و به چه روشی میتواند جلوی تغییر زبان و معنا را بگیرد؟ آیا ادبیات کلاسیک فارسی به فروبستگی رسیده و پنجرهای پیش چشم نسل جدید نمیگشاید، یا اینکه هنوز هم میتواند طبایع لذتجو و معناخواه را با خود همراه کند؟ چه میزان از دانش زبانی به کار نوجوان دوازده ساله میآید و با آن باید چه کند؟ غلطهای محاورهای و نگارشی مرسوم چیست، ریشهاش کجاست و چگونه میتوان از شرش خلاص شد؟ امثال این سؤالها به ما کمک میکند تا بدانیم کجا ایستادهایم و سرنخ را گم نکنیم. پس در ادامۀ یادداشت نیز خود را به پرسیدن بیشتر وادارید و به سؤالهای بالا بیفزایید.
همانطور که در بند اول اشاره شد، کتاب با تکهای از «گلشن راز» آغاز میشود. ابیاتی غامض و انتزاعی که فهم آنها نیازمند گذراندن لاأقل یکیـدو واحد عرفان نظری است. شما جای معلم، مثلاً در توضیح و تفسیر این بیت چه میگویید؟
جهان، جمله، فروغ نور حق دان حق اندر وی، ز پیدایی است پنهان.
یا کلمات ناشناختهای نظیر جان، فضل، فیض و تجلی را چگونه معنا میکنید؟ مؤلفین محترم برای اینکه از پیچیدگی محتوا بکاهند، این کلمهها را سَرسَری گرفته و با تسامح از کنارش گذشتهاند. آنها در برابر «فیض» و «فضل»، بخشش را قرار دادهاند، «تجلی» را پیداشدن معنی کردهاند و برای «جان» نیز هیچتوضیحی نیاوردهاند؛ گو اینکه مسلم میدانستهاند نوجوان دوازده ساله معنای جان را حتی در شعری عرفانی میداند و میفهمد. باز هم شما جای معلم و دانشآموز فلکزده؛ با این ابیات چه میکنید؟
ز فضلش هردو عالم گشت روشن ز فیضش خاک آدم گشت گلشن
به نزد آنکه جانش در تجلی است همه عالم، کتاب حقتعالی است
حال اگر سری به «اصطلاحاتالصوفیه» اثر عبدالرزاق کاشانی بزنیم، میبینیم که مثلاً در معنای تجلی نوشته: یعنی آنچه از انوار غیوب که بر دلها آشکار میشود. پرواضح است که مقصود من از آوردن این شاهدمثال این نیست که برای شیرفهمکردن بچۀ دبستانی از اصطلاحاتالصوفیه استفاده کنیم، بلکه عرضم این است که اگر شعر عرفانی هفتخط میآوری، پای توضیحات دقیق و محکمش هم بایست. آخر پدرت خوب، مادرت خوب! مگر مجبوری کتاب را با شعری شروع کنی که برق از کلۀ دانشآموز بپرد و پای خودت هم در گِل بماند؟
در صفحۀ بعد، چند سطری از تاریخ بلعمی و چند بیتی از سعدی داریم؛ هردو در یک صفحه و بدجا. انگار که نثر و نظم بههمآمیخته و مربوط به کتاب یا ادیب واحدی است. آن چند سطر دربارۀ حمد خدا و ستودن اندیشهورزی و پرستش است و البته بهغایت بیمزه. این هم بماند که علامتهای نگارشی همین چند سطر، نابهجا و گمراهکننده است. بعد از این به ابیاتی از سعدی با این مطلع میرسیم که: باد بهاری وزید از طرف مرغزار. این غزل که وصف بهار است، میبایست در ماه مهر تدریس شود. درحالیکه با یک چرخش ساده، میتوانست در آخر کتاب قرار گیرد و در فصل بهار آموخته شود. باز اینجا هم نظیر درس قبل، واژهنامه گنگ است. در توضیح کلمۀ «معرفت» نوشته است: شناخت به علم و دانش. این دقیقاً یعنی چه؟
در صفحۀ بعد به درک مطلب و تعدادی سؤال عجیب میرسیم. مانند اینکه: بلبل و قمری چه میخوانند؟ چه تفاوتی بین عبادت انسانها با دیگر موجودات هست؟ پس از این قسمت، نوبت به دانش زبانی میرسد. معمولاً هرجا که به دانش زبانی و آموزش آرایههای ادبی برمیخوریم، توضیحات بسیار کلی، کوتاه و نارساست. با یکیـدوـسه جمله قال قضیه را میکَند، بار را روی دوش معلم میگذارد و فلنگ را میبندد.
صفحۀ بعد، داستانی است باعنوان محبت که میخواهد از عفو و گذشت در دوستی بگوید. منبع کتاب چیست و نویسندهاش کیست؟ داستانهای کوتاه از نویسندگان ناشناس! آیا مؤلفین محترم این اندازه هم حوصله نکردهاند که در بازار کتاب کودک و نوجوان چرخی بزنند و از میان هزارها عنوان داستان اینور آبی و آنور آبی، چیزی سرِهم کنند؟ گویا دست در کتابخانه کرده و شانسیشانسی قصهای را یافتهاند که ریشه ندارد، جذابیت که بماند، سبک هم که الفاتحه.
در ادامه به درس پنجرههای شناخت میرسیم که دربارۀ همخانوادههاست. آقای اکبریشِلدره که از مؤلفین کتاب است، در سه صفحه قصهای بیسروته ساخته تا مفهوم کلمههای همخانواده را توضیح دهد. آنقدر این قصه کلیشهای است که نگو. هیچطرح و تعلیقی ندارد. هیچفراز و فرودی در کار نیست. شخصیتها بیچهره و بیلحن و بیزماناند. آدم را یاد قصههای مندرآوردی کتاب دینی میاندازد. در این بحران کاغذ و محدودیت کتابهای درسی، آیا رواست که دو داستان از یک نویسنده آورده شود؟ آیا عمر بچههای مردم بیقدر و بیقیمت است؟
از درک مطلب و واژهآموزی و گوش کن و بگو، بگذریم و شعر حفظی را پیشِ رو قرار دهیم. شعر از ابوالقاسم حالت، در قالب غزل و با موضوع مادر است. غزل، غزل آسانی است و میتوان با اغماض آن را مناسب کودک و نوجوان دانست، اما بهرۀ چندانی از عاطفه و تصویر نبرده است. به نظر من شعر اگر عاطفه نداشته باشد، هیچچیز ندارد. شعر با همۀ نوآوریهایش اگر نتواند مخاطب را تحتتأثیر قرار دهد، به درد جرز دیوار میخورد. گفتم که شعر ابوالقاسم حالت، بیتصویر است. یعنی چه؟ یعنی اینکه شاعر نتوانسته «با استفاده از قابلیتهای دیگر زبان (غیر از قابلیت معنایی) حس و دریافت شاعرانه را در مخاطب برانگیزد.»* شاعر میتوانست به جای این که تنها به منظومکردن بپردازد، از ترکیب کلمهها و ایجاد رابطۀ معنایی برای تصویرگری بهره گیرد. یا اینکه حالت و فضایی را توصیف کرده و در برابر مخاطب قرار دهد تا بتواند احساسات و خیال او را متأثر کند. شعر یادشده حتی از کشف شاعرانه هم تهی است. یعنی در زبان و مضمون و حتی قافیه هم نوآوری نداشته و خواننده را سرِ ذوق نمیآورد. احتمالاً مؤلفین محترم تنها به مشهوربودن این غزل اکتفا کرده و کاری به بقیۀ ماجرا نداشتهاند.
به درس آخر این فصل اشارهای کنم و بگذرم. قصهای ذیل ادبیات تعلیمی و برگرفته از سندبادنامۀ ظهیری سمرقندی است. داستان به زبان امروزی برگردان شده و تقریباً از خاصیت افتاده؛ چراکه لاأقل اگر زبان کهنش گیرایی و ملاحتی داشت، آن را هم طی انتقال به زبان امروز از دست داده است.
برویم سروقت فصلهای دیگر. موضوع فصل دوم دانایی و هوشیاری است که در آن قصهای از واعظ کاشفی، شعری از نظامی، داستانی از اکبریشلدره، حکایت کوتاهی از سعدی، خلاصهای از هفتخوان رستم و در آخر نیز داستانی از محمدرضا سرشار وجود دارد. لابهلای اینها هم از مبالغه و کنایه و شیوۀ جمعبستن در زبان فارسی گفته شده است. در اینجا فقط میخواهم دربارۀ درس هفتخوان بگویم و بگذرم؛ چراکه بقیۀ درسها نه آنقدر جذاب و پرکششاند، نه آنقدر بیمحتوا؛ فقط خنثی و بیبخار هستتند. اولاً تا امروز من ندیده بودم کسی «هفت خوان» را «هفتخان» بنویسد. با جستوجو دریافتم که خان به معنای منزلگاه و مرحله هم آمده، ولی در فرهنگ معین و دهخدا، صورت رایج آن یعنی «خوان» را یافتم:
هفتخوان
( ~. خا)(اِمر.) 1ـ هفت دشواری و کار سخت برای رستم به هنگام نجات کیکاوس، وقتی که در مازندران دربند بود. 2ـ هفت دشواری و کار سخت برای اسفندیار در جنگ با ارجاسب. 3ـ کنایه از: دشواریهای سخت و زیاد.
(فرهنگ فارسی معین)
________________
خوان اول
خوان اول. [خوا/ خا ن ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) یکی از هفتخوان رستم است که جنگ رخش باشد با شیر.
(لغتنامۀ دهخدا)
بعد این که هفتخوان رستم را با آن شور و حرارت در سه صفحه خلاصه نموده، دو تا تصویر بسیار بد هم بیخ ریشش چسبانده و از هستی ساقطش کرده است. درحالیکه میتوانستند فقط در یکی از فصول بهطور کامل به آن بپردازند و حقش را ادا کند. بگذریم.
اسم فصل بعدی ایران من است. آغاز فصل، شعری از نادر ابراهیمی دربارۀ وطن است؛ همهاش ستایش. به چه دلیل؟ خیلی معلوم نیست. صفحۀ بعد حکایتی است از کیمیای سعادت که با تغییر و تلخیص و بازنویسی همراه است. اصل حکایت بدَک نیست و تصویر خوبی هم دارد. بعد به درس آزاد میرسیم. یعنی دو صفحۀ خالی که بچهها باید خودشان یکجوری آن را پر کنند. سپس غزلی است از ایرج میرزا که به همان مرض شعر نادر مبتلاست؛ مرض مدح بیدلیل و متعصبانه. بعدش درسی است دربارۀ دریاقلی سورانی و بعدترش دربارۀ شهید تندگویان. درس دریاقلی به جای پترس فداکار آورده شده است. آن قصهای بود خیالی و این حماسهای مردمی و واقعی است. درس بعد، اطلاعات خوبی دربارۀ شهید تندگویان ارائه داده، ولی به شیوۀ ویکیپدیایی و خشک. فصل ایران من همینجا به پایان میرسد و به دفاع مقدس محدود میشود.
فصل چهارم، داستان زندگی نامآوران است؛ شرححال و قصههایی دربارۀ دهخدا، مولوی و ابنسینا. همچنین حکایتی از مثنوی و شعری از سلمان هراتی دربارۀ شهدا آورده شده است. این فصل، تقریباً معتدل و مناسب است. هرچند جای زنان نامدار خالی است.
راه زندگی، نام فصل پنجم میباشد که با متونی از قابوسنامه، سیاستنامه، گلستان، مرزباننامه و اشعاری از قیصرامینپور و شهریار همراه است. این فصل نیز پرمحتوا و قابل استفاده است. متنها دستکاری نشده و رواناند. به نظر من تنوع در استفاده از متون کلاسیک میتواند مفید باشد که همین نکته هم این فصل را خوشخوان کرده است. باز اینجا هم یک درس آزاد داریم که اصلاً میانهام با آن خوب نیست و احساس میکنم یکجورهایی بیهویت و بیمعنا و بدعاقبت است.
موضوع فصل شش علم و عمل است؛ که در آن آثاری از تاریخ بیهقی و قصهای از مرادی کرمانی و اشعاری از پروین اعتصامی و فردوسی و نظامی آورده شده است، بهاضافۀ شعر مهمی از فردوسی بهعنوان شعر حفظی. اینطور دربارهاش کم گفته و شنیده میشود. شعر نظامی، خوب گزینش شده است. روان است و تصویر خوبی هم دارد و خوب جایی هم آمده است.
تا اینجای یادداشت شرح مفصلی از فصل اول نوشتم و از بقیۀ فصلها باسرعت و به اشاره گذشتم. چراکه اگر قرار باشد برای هرفصل یک دل سیر حرف بزنم، توانی بیش از این میخواهد. در قسمت دوم یادداشت به نظرات برخی از نویسندگان، شاعران، پژوهشگران و معلمان پرداختهام. همۀ دوستان کتاب فارسی ششم را خواندهاند و باتوجه به سابقه و صبغۀ علمی خود، کتاب را نقد کردهاند.
نظر شاعران دربارۀ بخش ادبیات کتاب فارسی سال ششم ابتدایی
مریم کرباسیـ شاعر: بچهها رشد کرده و تیزتر شدهاند و بالتبع کتابها هم سنگینتر شدهاند. این اتفاق خوبی است. متون کلاسیکی نظیر قابوسنامه و تاریخ بیهقی سنگین است و برای این سن جواب نمیدهد. داستانهای کتاب خوب هستند و به مفاهیم والایی نظیر اتحاد و مهربانی و تواضع پرداختهاند. مخصوصاً قصهای که از هوشنگ مرادی کرمانی آمده است. اشعار بهخوبی گزینش شدهاند، یعنی از شاعران مختلف و قالبهای متفاوتی شعر آورده شده، ولی عیب برخی از شعرها تکراریبودن مضمون است و اینکه بهتر بود از شاعران معاصر اشعار بیشتری آورده میشد. نکتۀ دیگر این است که از اشعار نظامی دو بار استفاده شده است. حرف آخر اینکه شعر پشت جلد، جزء شعرهای تراز اول و مهم معاصر نیست و طبیعتاً جایش هم پشت جلد کتاب نیست و بهتر بود که از بزرگان شعر معاصر بهره گرفته میشد.
علی جواننژادـ شاعر و پژوهشگر: کتاب از متون متنوعی نظیر تاریخ بلعمی بهره برده که نکتۀ مثبتی است، ولی صفحهآرایی و گزینش دروس باید بادقت و وسواس بیشتری انجام میگرفت. مثلاً بهتر بود که به جای استفاده از آثار دست چندم معاصر، از آثار درخشان استفاده میشد تا سلیقۀ دانشآموزان تربیت شود. اطلاعات ادبی، رقیق و ضعیف ارائه شده است. بهتر بود که اطلاعات ادبی، بهصورت پخته و کاملتر مطرح شود. آوردن داستان هفتخوان رستم، آن هم اینقدر خلاصه شایسته نیست و میتوان قصههای جذابتری از شاهنامه نظیر هفتخوان اسفندیار را جایگزین کرد.
نظر نویسندگان و داستاننویسان دربارۀ بخش ادبیات کتاب فارسی سال ششم ابتدایی
حسین ابراهیمیـ معلم و نویسنده: بنده به کتاب نگاهی اجمالی انداختم. از آن طور نظرهای پرطمطراق ندارم. بهطور کلی به نظرم خوب است. هم کارهایش مال نویسندههای اسم و رسمدار است و هم اینکه محتوایش خوب است. چون خودم کتاب را تدریس نکردهام، درست نمیدانم. شاید بهتر میبود روی جنبۀ تخیلی ادبیات بیشتر کار میکردند؛ جنبۀ لذت تخیل و گمشدن در تصاویر. میدانید تا هدف یا هدفهای خاصی برای این پایه در نظر نگیریم و نخواهیم به سمتش حرکت کنیم، این کتاب خوب است. اخلاق را یاد داده، با نام خدا شروع کرده و از بزرگان هم جملههایی آورده است؛ عالی اندر عالی. داستان هم دارد. شاید میتوانست از مولوی و سعدی بیشتر بیاورد، ولی اصل آن است که ببینیم هدف چیست؟ وگرنه نثر که خوب است.
امیرحسین روحنیاـ نویسنده: ظاهر کتاب چنان ظرافتی دارد که دلم نمیآید در حقش تطاول روا دارم. ترکیب رنگها، صفحهبندی و فهرست مطالب، زیبا طراحی شده است. نقاشیهای کتاب که تنه بر تذهیب میزنند، شایسته و مرتبطاند، اما تنوع در فونت نوشتههای متن کتاب و همچنین عناوین فصلها و درسها ماهیت ظاهری این اثر را از کتاب درسی کمی دور کرده و آن را شبیه به مجلههای کودک و نوجوان درآورده است. انگار بخواهد به مخاطبش بگوید: «زیاد هم مرا جدی نگیر. اگر این صفحه را خواندی، چه بهتر. اگر هم نخواندی چیزی را از دست نخواهی داد»، در صورتی که احتمالاً باید نکتهبهنکتۀ این کتاب آموزنده و دارای اهمیت باشد.
از صورت که بگذریم، معنا پیش میآید. با دیدن فهرست مطالب، این تصور برایم پیش آمد که ترکیب و ترتیب محتوای آن را از گلستان شیخ اجل سعدی وام گرفتهاند. پیشگفتار، ستایش... عناوین فصلها و در آخر هم نیایش. این تصور آنجا بیشتر جان گرفت که ناخودآگاه یک «در بابِ...» به ابتدای عنوان هرفصل اضافه کردم؛ در باب آفرینش، در باب دانایی و هوشیاری. این اتفاقی پسندیده است و ای کاش در جایی از کتاب به آن اشاره میشد.
سپس پیشگفتار را خواندم. باورم نشد این میتواند پیشگفتار کتاب فارسی باشد؛ زیرا این مقدمه پر است از واژگان عربی و جملهها، ترکیبها و کلمههای سختفهم، مانند این جملۀ: «درس فارسی، پیامآور شکوه و جلال فکر و فرهنگ ایران اسلامی در طول روزگاران است؛ جوهرۀ آثار حکیمان و فرزانگان پهنۀ علم و ادب فارسی، همواره از سرچشمۀ زلال معارف باورشناختی دین اسلام و بنمایههای فرهنگی، مایهور است».
بهخصوص واژگانی مانند معارف باورشناختی، مایهور، یا مهارتهای خوانداری.
بهخدا که اگر ما چنین ترکیبی را در داستان و کتابمان بیاوریم ویراستار درش میآورد، او در نیاورد، ناشر و ممیزی ارشاد از آن نمیگذرند. مگر «مهارت روخوانی متن» چه اشکالی دارد؟ یا اگر به جای مایهور بنویسیم «پرمایه است یا بهره برده است» حق مطلب ادا نخواهد شد؟ و اما ترکیب باورشناختی را نه فقط دانشآموزان بلکه حتی معلم ایشان هم نخواهد توانست درک کند. حال آنکه لُبّ مطلب این بوده است که نگارنده احتمالاً میخواسته بگوید، زحمت انتقال مفاهیم هنر، علم و فرهنگ از دیرباز تاکنون بر شانۀ زبان بوده است و خواهد بود، که البته این خصلتی جهانی است و مختص زبان فارسی نمیشود.
یا مثلاً در ادامه:
«برای تقویت خلاقیت، بهتر است از پرسشهای واگرا و بازپاسخ، استفاده شود».
پرسش واگرا چگونه پرسشی است که برای جوابدادن به آن بهتر است از بازپاسخ استفاده شود؟! مگر واژگان «پرسش چالش برانگیز، یا سؤال پویا، یا پرسش بر پایۀ گفتگوی...» چه ایرادی دارند؟
بازپاسخ؟ آیا همان بازخورد است؟ آیا میتوان از این واژه به این معنی رسید که قرار است دانشآموزان با بهاصطلاح یک «پرسش واگرا» وارد چرخۀ پرسش و پاسخی پویا و محرّک گردند تا از میان آن سؤال و جوابها، مطلب را درک نمایند؟
در نقد ستایش: آنچه مسلم است شیخمحمود شبستری از عارفان و اندیشمندان زمان خود بوده است و در آن شکی نیست. اشعارش لبریز است از نکات ظریف عرفانی، در این هم شکی نیست، اما آیا بهتر نیست برای دانشآموزی که حالا یازده یا دوازده سال سن دارد و در ابتدای راه آموختن شیوۀ تفکر است، سخن از خرد و دانایی باشد. آیا این حد از معنی و عرفان برای این سن مفید است؟ یا ضرورت دارد؟ آیا از کودکی یازده ساله توقع میرود که جانش در تجلی مدام باشد و همۀ عالم را کتاب حقتعالی ببیند؟
پسندیده است که در نعت و ستایش پرودگار یکتا نظم یا نثری آورده شود که بر جنبۀ خردورزی و اختیار انسان تأکید نماید، تا کودک از همین سن بداند: «هرکه نان از عمل خویش خورد» و این عمل، بیاراده و خرد میسر نمیشود.
این شعر بهشدت مرا یاد بیتهای ابتدای شاهنامۀ فردوسی میاندازد. انگار که نعلبهنعل همان معانی را به نظم دیگر روایت کرده باشند، با این تفاوت که سخن حکیم توس بهشدت فارسی و پالایش یافته است، اما شعر شیخشبستر اینگونه نیست. هنگامیکه به این بیت از شاهنامه میرسیم، فردوسی اتمام حجت میکند که: «توانا بود، هرکه دانا بود/ ز دانش دل پیر برنا بود». حالا انصاف را به میان آورید، این نیایش و ستایش، دانشآموز را به آموختن برمیانگیزاند یا ستایش صوفیمآبانۀ شیخشبستر؟!
بعد از این بود که سعی کردم حداقل کتاب را یک دور تا انتها بخوانم. واقعاً سعی کردم. تلاش کردم. حتی اگر بگویم جان هم کندم، پربیراه نگفتهام. آنچه که از کتاب فارسی ششم ابتدایی توقع میرفت، اینی نبود که مقابل چشمانم بود. جزئیاتی که اگر بخواهم به آنها بپردازم، بسیار است و حتماً در انتها به چند مورد از آنها اشاره خواهم نمود. اما یکیـدو نکتۀ کلی نظرم را خیلی جلب کرد. اول اینکه کتاب بهطور واضح از فصل چهارم به بعد به آنچه باید باشد، بیشتر شباهت مییابد. راستش را بخواهید تا قبل از آن کتاب فارسی ملغمهای است از کتابهایی که زمان ما اسمشان تعلیمات دینی و تعلیمات اجتماعی بود، با چاشنی کمی از ادبیات که لابلایشان هم توضیحاتی دربارۀ دستور زبان فارسی آمده است.
بهعنوان مثال متن مختصری که از ابوعلی بلعمی آورده شده هم شامل همان نقد ستایش میشود، اما هنگامی که به سؤالهای درک مطلب میرسیم، بهجای اینکه از فرم زبانی و روایی اثر پرسش شود، کاملاً آدرس دیگری به دانشآموز میدهد که مناسب کتاب تعلیمات دینی است.
ـ مثلاً این سؤال: چه تفاوتی بین عبادت انسان با دیگر موجودات است؟
تصور من این است که این کتاب و این ساعت تدریس احتمالاً باید صرف این شود که چگونه میتوان چنین متونی تولید کرد. (میدانم که فرم و محتوا بههم تنیدهاند)، اما کوچکترین اشارهای به ساختار متن نشده است. دانشآموز نیاز دارد بیاموزد که چگونه میتواند راز و نیازش را به رشتۀ تحریر درآورد.
یا در درس بعدی، آیا در ادبیات قدیم و جدیدمان کم حکایت آموزنده داریم؟ آیا آنقدر فقیر شدهایم که مجبوریم داستانی از نویسندهای ناشناس بیاوریم که حتی نامش را هم نمیدانیم. آن هم داستانی ناقص و پرخاشجو که یک دوست به دوست دیگرش سیلی میزند. طرفه آنکه ما هیچوقت نمیفهمیم چرا بینشان کتککاری پیش میآید.
من هرچه کردم نفهمیدم منظور از درس پنجرههای شناخت چیست! نگارنده با آن زبان سمبلیک و شعاری چه میخواسته بگوید که به زبان ساده بیان نمیشده است. اگر مفهوم همان است که در ظاهر آمده، چه ضرورتی داشته که در این حد از شعارزدگی نوشته شود. آنچه تجربۀ من میگوید این است، این زبان اثر معکوس در مخاطب دارد و دافعۀ آن دو برابر جاذبهاش است.
سؤالهای درک مطلب هم همان نقد قبل بهشان وارد است. (بارها شک کردم دارم کتاب فارسی میخوانم!)
کمی که جلوتر برویم به شعر جناب حالت که خوشفرم و حالتی دارد و خوشمعنی نیز هست، میرسیم. اما ای کاش در متن داستان هدهد، دست برده نمیشد تا بهاصطلاح امروزی و سادهفهم شود. در همان دو سطر اول سه بار نوشته شده «بود» آیا واقعاً امکان نداشت ترکیبی زیباتر و سنجیدهتر ساخت شود؟ این نقد به درس بعد هم که از کتاب انوار سهیلی بازنویسی شده، وارد است. شعر جناب نظامی، نفسی تازه در این بخش میباشد و چون جان در تن کتاب نشسته است.
اما درس داستان من و شما. ترجیح میدهم دربارۀ این درس هیچ ننویسم، اما نمیتوانم نگفته از این معنی بگذرم که اگر برای شناخت و مطالعۀ خورشید مستقیم به آن نگاه کنیم، کور خواهیم شد و دیگر هیچچیز را نخواهیم دید. راستش را بخواهید این فرضیه مردود است که میتوان چیزی را با خودش کاوید، یا آن را پالایش کرد و به شناخت رسید. نمیشود آب را با آب شست تا تمیز شود و قابل شُرب گردد.
حکایت شیخ اجل بیمانند است.
اما هفتخوان که داستانی تمثیلی از نبرد و غلبۀ رستم بر نفس خویش است تا به درجۀ انسان حقیقی دست یابد و بتواند همنوعان خویش را نجات دهد، دگرگونه شده و هیچاشارهای به این مضمون نیامده است. بگذریم از اینکه در نقل اصل داستان هم دست برده شده است. در خوان اول، رستم خواب است و رخش به تنهایی شیر را از پای در میآورد. (البته در متن کتاب نوشته شده رخش شیر را میدرد. مگر رخش درنده است؟ مگر اسب ابزار دریدن دارد؟ او با ضربۀ سُم، شیر را میکشد، همین. از این دست بیدقتیها در کتاب فراوان است). تا آنجا که یادم میآید، جادوگر حماسۀ هفتخوان خودش را در ظاهر زنی جوان به رستم عرضه میکرد، نه پیرمردی شولاپوش و بیجان. نکته بسیار است برای گفتن، اما این را هم بشنوید تا از این درس بگذریم. آن نقاشی که رستم سوار بر اسب با شیر میجنگد که از اساس غلط است. چرا شمشیر رستم ایرانی نیست؟ تو گویی نیزۀ شوالیههای قرون وسطای اروپاییان را در دست دارد. این تصویر غلط است و در ذهن دانشآموز میماند. همینگونه با هجوم اسطورههای مندرآوردی هالیوود چیزی از اسطورههای خودمان نمانده، این هم میشود مزید بر علت فراموشی فرهنگ و هنر خودمان.
داستان دوستان همدل از سرور گرامی جناب سرشار، دلنشین و آموزنده بود. همچنین شعر وطن آقای ابراهیمی و حکایت اماممحمد غزالی.
داستان دریاقلی گیرا، کامل و بهجا بود، اما متأسفانه بیدقتیهایی در نثر آن وجود دارد. مثلاً از عمده ایرادهایی که به آن وارد است، مفهموم و مضمون شعر در تأیید کار دریاقلی است. بندِ بعد از شعر با «اما» شروع میشود، اما دریاقلی همچون دریایی خروشان بود. انگار که مفهوم شعر اینطور بوده که میخواسته دریاقلی را از کاری که دارد انجام میدهد، باز دارد. گویی در شعر، دریاقلی از رفتن و خبردادن منع شده است. در صورتی که کاملاً برعکس است.
نمیدانم این را به چه حسابی میتوان گذاشت و وقتی دانشآموز میپرسد: «اجازه، این یعنی چه؟» معلم چه باید بگوید؟ اگر بگوید در کتاب اشتباه آمده، اعتبار کتاب زائل شده، اگر بگوید درست است، درس غلط داده است. از این دست کاستیها در نگارش زندگینامۀ شهید والا مقام مهندس تندگویان و همچنین در شرح مختصر سرگذشت علامهدهخدا نیز پیش آمده است.
داستان عطار و جلالالدین هم تا جایی که من خواندهام، اینطور نبوده که عطار به دیدن بهاءالدین و فرزندش برود. بلکه آنها به خانۀ شیخ عطار رفتهاند و جناب ایشان کتاب اسرارنامه را به جلالالدین داده است. داستان طاقچۀ بالای سَردَر خانۀ عطار و قرص نان هم در همین زمان رخ میدهد و حجتی میشود برای فریدالدین عطار نیشابوری که جلالالدین محمد همان پسری هست که باید باشد.
راستش را بخواهید از اینجای کتاب تا انتها، همانطور که قبلاً گفتم، بیشتر شبیه کتاب فارسی است و برای کوتاهی سخن از بررسی جزءبهجزء آن میپرهیزم.
اما چند نکته باقی میماند. آیا این کتاب مختص دانشآموزان پسر است و کتاب فارسی دختران متفاوت است؟ اگر چنین است که هیچ، اما اگر هردو همین کتاب را میخوانند، چرا هیچزن و دختری در این کتاب نیست؟! کم نبودند شیرزنانی که همپای مردان در جبهه جنگیدند، یا در راه به ثمر رسیدن انقلاب جانفشانی کردند. همچنین حکایات کهن ما پر است از قصۀ زنانی که از مرز و بومشان دفاع کردند یا چیزی آموختند و یا تأثیری ماندگار بر جامعهشان گذاشتند. اگر داستان سمبلیک و سخت منظور پنجرهها و حکایت هدهد و شعر پروین را به حساب آوریم، نسبت زنان فارسی ششم به مردانشان سه به نود و هفت خواهد بود. خودتان را بگذارید جای دانشآموز دختری که قرار است این کتاب را بخواند، بیاموزد و آزمون دهد.
واژهنامۀ انتهای کتاب ایدۀ بسیار خوبی است؛ زیرا دانشآموزان را با شیوۀ جستجو در لغتنامه آشنا میکند. گرچه این شیوه با گسترش فنآوری و جستجوی آنلاین رو به زوال است، اما به از هیچ است.
اما مطلب آخر، آوردن شرح و توضیح مختصر دربارۀ شخصیتها در انتهای کتاب، علمی است، اما برای دانشآموز ششم ابتدایی کاربردی نیست. بیتعارف بگویم، دانشآموزان متن درس کتابشان را نمیخوانند، چه رسد به توضیح و مؤخرۀ کتاب. هرچندبار هم که معلم بگوید، یک گوش در است و دیگری دروازه. اگر این مختصر توضیح لابلای صفحههای دروس میبود، شاید با هربار ورقزدن کتاب، چشم دانشآموزان به آن میافتاد و بیشتر در خاطرشان میماند.
نظر آموزگاران دربارۀ بخش ادبیات در کتاب فارسی سال ششم ابتدایی
مسعود صفریـ معلم و شاعر: در کل میگویم که باید ادبیات داستانی و داستان در دانشآموز تقویت شود. یعنی آموزش شعر و نثر در قالب داستان باشد. تأکید بر معنی واژه و روخوانی بیشتر باشد. آرایههای ادبی به درد همۀ دانشآموزان نمیخورد. باید دستور زبان به حداقل برسد. پیشنهادم این است که برای رشد و پرورش تخیل، مثلاً ادامۀ برخی داستانها را خود دانشآموز بنویسد. ادبیات تعلیمی و موعظه هم دورهاش گذشته است. نکتۀ دیگری که به ذهنم میرسد این است که ما ادبیات فولکلور غنی داریم که به درد این سن میخورد و جایش در کتاب خالی است. جای خالی طنز هم توی ذوق میزند. بچهها مخاطبان عام ادبیاتند، درحالیکه کتاب فرض را بر این گرفته که آنها مخاطب خاصاند. مخاطب عام با ادبیات فولکلور و طنز ارتباط بهتری برقرار میکند. نکتۀ آخر این که بهتر بود فصلی از کتاب را به معرفی آثار بزرگان ادبیات اختصاص بدهند. مثلاً دانشآموز بداند که سایر آثار هوشنگ مرادی کرمانی چیست و دربارۀ چه.
فرید بدیعیـ معلم و فعال حوزۀ کودک: درسها تغییر کرده، ولی رویکرد کتاب همان رویکرد گذشته است. یک تکه از هرشاعر و نویسنده آورده و پشتبندش سؤال و دانش ادبی قرار داده است؛ همان روش تکراری قدیم، بیهیچ تحلیل درست و درمان و هیچنشانی از کاربرد آنها در زندگی دانشآموز. درحالیکه برای ارتباط با یک اثر باید به دنیای صاحب اثر وارد شد و آن را درک کرد. اگر ادبیات قرار است هویتبخش باشد، نهتنها باید از گذشته بگوید که آینده را نیز ترسیم کند. این در حالی است که نگاه کتاب فقط گذشتهگرایی است. نکتۀ مهم دیگر جای خالی ادبیات بومی اقوام ایرانی است. بدون این قصهها، سخن از وطن و هویت ایرانی ناقص و بیاثر است.
*کتاب جلسۀ شعر، نوشتۀ اسماعیل امینی.