شهرستان ادب: در تازهترین صفحۀ پروندهکتاب «من پناهنده نیستم» یادداشتی میخوانیم از خانم آزاده جهاناحمدی که به نقد و بررسی این اثر پرداخته است:
تصورش هم سخت است، با این حال میگفت فکر کن! دیوارهای منزلت پایین میآیند و کسی که عامل ویرانی آن است، با کمال خونسردی و وقاحت بگوید که برایش مهم نیست و اصلاً مسئولیت خطایش را نپذیرد. میگفت فکر کن! چه ترسی داشتم از دستِ خالی و بیپول، بی هیچ حامی و کمکی، تنهای تنها و با آدمهایی که خودخواه هستند. دروغ نمیگویم، خیلی نمیفهمیدمش. مسئلۀ من نبود. اما «خانه» برای دوستم مسئله بود؛ خانهای که با سختی و زحمت تهیه کرده بود و قرار بود مابقی روزهای عمر و زندگیش را در این خانه بگذراند. خانهای که دیوارهایش برای او مسئله شده بود.
ما چه میفهمیم وقتی یک خانه، منزل، یک زندگی یا خاطرات و خاکت را به زور و کشتار، با وقاحت و پررویی از تو میگیرند. یعنی چه؟
این فقط از دست دادن خاک و خانه نیست، از دست رفتن همۀ آدم است. زخم خوردن غرور و تحقیر است. آدمی که خودش و نسلهای قبل و احتمالاً بعدش یکه و تنها در جهان معاصر تحقیر شده، زخمی، بیخانمان و بیخاطرات میشود مملو از خشم است. خشمی که امیدوار است بالاخره روزی دامان ظالم را بگیرد. آدمهای سرخورده و عصبانی و اندوهگین، اخراج شده از سرزمین آبا و اجدادی قرار است چگونه زندگی را تجربه کند؟ اصلاً زندگی با همۀ جزئیاتش برای آنها چگونه جریانی است؟
زیستن در خاورمیانه تومنی صنار با هر جای دیگر دنیا، حتی آفریقایی که گُردهاش از تازیانۀ نژادپرستی و آپارتاید زخمی است، توفیر دارد. قواعد خودش را دارد و با جنگ و تجاوز و خون و داغ تاریخش را نوشته اند. کافی است مدتی را در خارج از ایران زندگی کنید، خاصه اروپا، آمریکا و یا کانادا. خیلی زود متوجه روند متفاوت ریزش اطلاعات از سمت رسانهها خواهید شد. برخلاف آنجا تقریباً در همۀ بخشهای خبری ایران، اخباری از فلسطین و تقابل با اسرائیل خواهید شنید. آنقدر یکنواخت و شبیه به هم شنیدهایم که تصور میکنیم همهچیز را خوب و یا حتی کمی هم زیادی میدانیم. اما بگذارید صریح با شما بگویم که ما زیاد شنیدهایم، اما خیلی کم میدانیم. این زیاده شنیدن و جریان بیخلاقیت اخبار فلسطین عملاً دیده شدن رمانی با موضوع آن را با مخاطرات جدی روبرو میکند.
رمان من پناهنده نیستم در چهارصد و شصت صفحه نوشته شده است تا این تصور غلط در خواننده را از بین ببرد و یا حداقل با چالش جدی مواجه کند.
«رضوی عاشور» بانوی نویسندۀ مصری داستان آوارگی و تجاوز به روح و غرور آدمها را از منظر و نگاهی زنانه روایت میکند. رقیه راوی داستان به اصرار پسرش «حسن» خاطراتش را مینویسد. نظم حاکم بر داستان به ساختار خاطرهنویسی تنه میزند، اما در یک پلان کلی کاملاً شکل رمان دارد. برای علت این ادعا علاوه بر زاویۀ دید و شخصیتهای داستان، باید به رفت و برگشتهای زمانی هم اشاره کرد. گاهی رقیه سیزده ساله از سال 1948 به هفتاد سالگی و زمان حالش در کانادا میآید. نویسنده با این ترفند علاوه بر تشدید فرم داستانی در کل اثر از ملال در طول داستان هم جلوگیری میکند.
نام فلسطین با جنگ و گلوله و فریاد و تلاش برای حفظ خانه و خاک گره خورده است. اخراج از خاک و خانه یک بخش ماجرای زندگی آنهاست؛ اسکان در اردوگاههای پناهندگی در چادر با حداقل امکانات در حالی که هیچ یاور و فریادرسی در هیچ جای جهان نداری (یک تنهایی عمیق و بی کف و سقف)، بخش مهمتری از زیست فلسطینیهاست. برای همین نویسنده بهواسطۀ زن بودن محور داستانش را دقیقاً زندگی در همین شرایط قرار داده است؛ یعنی علاوه بر روایت همۀ آنچه مسبب رنج، خشم و اندوه است مانند مواجهه با فجایعی مانند کشتار در صبرا و شتیلا، امید مادران برای بازگشت فرزندانی که در جریان اخراج و یا جنگ با متجاوز مفقود شده اند، اشاره به بخشهای دیگری از زندگی فلسطینیها مانند غذاها و خوراکیهای محلی و بومی، ناجی علی کاریکاتوریست معروف، گلدوزی لباس زنان فلسطینی با همۀ جزئیاتش، همه و همه به آشنا شدن با شکلگیری روند منطقی حیات با مختصات آوارگی کمک میکند. عنصر فرهنگ و هنر در کنار مؤلفههای سیاسی و نظامی قرار گرفته است تا با یک زندگی تمامعیار روبرو باشیم. این قدرت زندگی است که در سختترین و بدترین شرایط هم خودش را با همۀ جزئیات تحمیل میکند. درواقع خلاقیت نویسنده برای پرداخت داستانی همراه با روایتی لطیف و نرم و زنانه به درک رنج ناشی از زندگی در فلسطین اشغالی و اردوگاههای پناهندگی یاریگر خواننده برای درک درست و جامعی از حیات در بخشی از خاورمیانه است.
در کنار همۀ این موارد باید اضافه کنم هرچند «رقیه» راوی این داستان است، اما نویسنده در همۀ داستانش مجالی هم برای شخصیتهای دیگر قصه فراهم میکند تا آنها هم حرف بزنند و این راویان متعدد عملاً به چندصدایی و مناظر گوناگون در داستان منجر شده است.
در من پناهنده نیستم فقط خانه و سرزمین موضوعیت ندارد، بلکه در کنار حفظ آنها، روایت جنگ و تلاش مادران برای حفظ خانواده از فروپاشی، حفظ هویت در میانۀ پناهندگی، فرهنگ متفاوت و ساختار دنیای جدید جریان جدی و غالب است. مادران حفظ خانواده را برای برگشت و رجعت به خانههایشان میخواهند و شاید به همین دلیل باشد که دنیا از منظر رقیه، راوی قصه، سیاه مطلق نیست. نشان به آن نشان که وقتی بعد از تداوم مبارزات جنبش مقاومت اسلامی لبنان علیه رژیم صهیونیستی و انجام عملیاتهای موفقیتآمیز آنان و به جای ماندن تلفات سنگین نیروهای اشغالگر، این رژیم مجبور میشود در 24می سال 2000 میلادی (4خرداد 1379) به اشغال 22 سالۀ لبنان خاتمه دهد و با حقارت از این سرزمین خارج شود نور و امیدی قوی و قدیمی در جان رقیه تابیدن میگیرد. همان که رقیه همۀ عمر پس از آوارگی منتظرش بود و باز دقیقاً به همین دلیل است که او در سن هفتاد سالگی، به آبادی بعد از ویرانی میاندیشد و امیدوار است. توصیف نویسنده از مواجهۀ رقیه با خبر پیروزی حزب الله بر اسرائیل، نشان از این امید دارد؛
«عجیب است. این همه اشک از کجا آمده؟ چرا اشکها به غم و غصه وابسته اند؟ پس اشکهای شادی چه؟ نه، نه غم و نه شادی. چیزی بزرگتر است. عمیقتر. پیچیدهتر. مثل نگاهت وقتی نوزادی را که همین الآن از تو خارج شده به دست میگیرند. تو خسته و شاید معلق میان مرگ و زندگی با ضعف نگاه میکنی و اشک از چشمهایت جاری میشود. اشکی که نه اشک غم است، نه شادی، بلکه... بلکه چه؟ بالاتر از آن است که با کلمه توصیفش کنم. شاید سرچشمهای است از یک جای پیچیده درون جسم یا روح یا زمین، مثل سرچشمه غار شرق روستایمان. مادرم میگوید، آب آن مثل آب کوثر گواراست. آب کوثر چیست مادر؟ میگوید، رودخانهای در بهشت است. عجیب است. چطور طعم رودخانه بهشت را میداند؟ یعنی قبلاً آن را دیده؟»
آنچه جهان و زندگی را نجات میدهد، امید همۀ مادران است و در این میانه سهم مادران فلسطینی بیشتر است.