شهرستان ادب: به مناسبت فرارسیدن ماه محرم، پرونده «ادبیات عاشورایی» سایت شهرستان ادب را با شعری از «رضا اسماعیلی» بهروز میکنیم:
من بیتو حرفی ندارم، قفل است راه زبانم
بی اذنِ تو، لالِ لالم، از گفتنت ناتوانم
من بیتو کفری غلیظم، جهلی مرکب که تا حشر
در چشم یکتاپرستات، مولای من! بینشانم
باید بفهمم تو را من، پیش از سرودن، ولی حیف!
از شور فهمیدن تو، خالیست جان و جهانم
میگریمت در مُحرّم، مانند ابر بهاری
میسوزد از داغ سرخت، مولای من! استخوانم
هیأت به هیأت دل من، از داغ تو میگدازد
هیأت به هیأت حسین است، ذکر مُدام زبانم
همسایهام در مُحرّم، با زخمهای غیورت
با حرفهای زلالت...؟ مولا، مکن امتحانم!
میترسم از صبحِ محشر، روز مبادای خونت
چشمی گشایم، ببینم، در حلقۀ کوفیانم!
آری، تو در چشمِ جانم، ای اسم اعظم غریبی
تا فصل فهمیدن تو، باید که قرآن بخوانم
باید بفهمم تو را من، مولای عشق و حماسه
تا در صف یاورانت، تا روز محشر بمانم