موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
دربارۀ «اجاره‌نشین خیابان الامین» اثر تازۀ «علی‌اصغر عزتی‌پاک»

‌قهرمان‌ها اجاره‌نشین اند | یادداشتی از «محمدهادی عبدالوهاب»

24 مهر 1399 16:49 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای
‌قهرمان‌ها اجاره‌نشین اند | یادداشتی از «محمدهادی عبدالوهاب»

شهرستان ادب: ستون داستان سایت شهرستان ادب را با یادداشتی بر کتاب «اجاره‌نشین خیابان الامین» اثر تازۀ «علی‌اصغر عزتی‌پاک»، به قلم «محمدهادی عبدالوهاب» به‌روز می‌کنیم:

کتاب تمام شد و طبق عادت، آمدم یک خطی‌اش را بنویسم. خواستم بگویم «این کتاب، روایت توبه است. داستان بازگشت و آشتی با خدا». دیدم نه؛ خیلی چیزها کم دارد این تعریف. این را می‌شود مثلا درباره فضیل بن عیاض هم گفت. همان دزدی که سر دیوار قرآن شنید و عارف شد. نوشتم «این کتاب، روایت گسل‌های اجتماعی است. دوقطبی‌هایی که به نابودی جامعه می‌انجامد». که بعد بنویسم عزتی پاک دارد با روایت خاطرات یک نیروی به قول خودش مدنی، هشدار می‌دهد که ایران هم از سوریه شدن ایمن نیست. ابتلا به سرنوشتی مشابه، که نتیجه اختلافات داخلی و نادیده‌گیری مسائل جامعه باشد و انتهای‌ش بازشدن پای متجاوز خارجی به وطن. بعد دیدم این که فقط شد سیر آفاق. انفس‌ش کجاست؟ تحول جمال‌ش کو؟ باز رفتم توی فکر. گفتم تابلو را با مدافعان حرم ببرم بالا: «این کتاب روایت مجاهدانی است که جان فدای آرمان کردند. آن‌ها که خاک وطن را با پرچم عقیده آزاد کردند». باز فکر کردم پس این کتاب با روایت خاطرات مدافعان حرم چه تفاوتی دارد؟ یا با خاطرات شهدای دفاع مقدس خودمان؟ راست‌‌ش قصه‌های جمال شبیه هیچ کدام نبود. هر چه زیر و رو کردم، دیدم «اجاره نشین خیابان الامین» همه این‌ها هست و هیچ‌کدام نیست. یک چندوجهی است که در عین سادگی، مفاهیم در هم تنیده‌ای را در کم‌تر از 150 صفحه بیان می‌کند که صرف پرداختن به هرکدام، ظلم به دیگری است. باید چه توصیفی داشت از این کتاب که حق مطلب را ادا کند؟ جرقه‌ای خورد توی سرم: «سفر». این کتاب، روایت سفر است.

جوزف کمبل اولین بار در سال 1949 اصطلاح سفر قهرمان را بر پایه نتایج نگاه روان‌شناختی به اسطوره‌ها مطرح کرد. الگویی که طبق ادعای او، بیشتر اسطوره‌های جهان بر آن پی‌ریزی شده اند. یک مسیر دایره وار شبیه اسفار اربعه خودمان که پلی می‌زند از بیرون به درون. سفر، برای قهرمان از یک دعوت آغاز می‌شود. او که فردی است عادی، غرق شده در مسائل پیرامون، کنج عزلت‌ش را ترجیح می‌دهد. در پاسخ به دعوت، «نه» محکمی می‌گوید و مثل جمال، میز قمار و بساط نشاط و خمارش را ترک نمی‌گوید. دست روزگار اما قوی‌تر از این حرف‌هاست. تقدیر، اراده کرده مرد را پوست بیاندازد. رهای‌ش نمی‌کند و با بهانه‌های مختلف، او را به عرصه می‌کشاند. سفر این‌جا آغاز می‌شود. شروع یک ماجراجویی. باورنکردنی است که جمال، دقیقا طبق الگوی سفر قهرمان، مانند اسطوره‌ها یکی‌یکی مراحل را طی کند و جلو برود. شاید اگر خود جوزف کمبل بود، وقتی امداد غیبی به جمال، دم در حرم حضرت رقیه را می‌دید، می‌گفت «اوه! دیگر توقع نداشتم نقشه را این‌قدر دقیق اجرا کنی!» حالا نوبت مرحله بعد از راه رسیده. جمال را امداد غیبی تکان داده و تصمیم جدیدی گرفته: ادامه سفر. او حالا می‌خواهد مقابل تمام محدودیت‌ها بایستد تا مأموریت‌ش را درست و کامل به انجام برساند. اما این‌جا سرو کله نهنگی پیدا می‌شود که می‌خواهد او را ببلعد و در شکم خود زندانی کند! بله، جنگ، همان نهنگ سفر قهرمان است. جنگی که با زاویه نگاه یک ایرانی به جامعه از هم‌گسیخته سوریه، قابل پیش‌بینی بوده. هشدارهای جمال کارساز نیست. سوری جماعت به فکر خود است و نفع خود را در راستای ضرر همسایه تعریف می‌کند. دزدی و قتل و غارت، رگ غیرت را در شهر خشکانده و جمال کم‌کم ناامید می‌شود. آیا باید ادامه سفر را رها کند؟ ظرفیت این تشرف را از کجا بیاورد؟ او نیازمند پیری است که با دیدن او، خون امید در رگ‌های سردش به جریان بیافتد. چه کسی بهتر از قاسم سلیمانی؟ و چه جایی بهتر از حرم؟ دیالوگ او به دوست‌ش سیدفؤاد، وقتی که از دور و زیرچشمی فرمانده سپاه قدس ایران را می‌پایند، شروع یک مرحله جدید از این سفر است: «آمدن حاج قاسم یعنی که ایران حتما می‌آید این‌جا؛ یعنی حتما پشتیبانی می‌کند از سوریه... اگر این برداشت من درست باشد، دیگر نباید کسی به رفتن از این کشور فکر کند. حالا که او آمده دیگر نباید بترسیم. صبرش هم زیاد است». قهرمان می‌ماند و مبارزه می‌کند. اما بدون تفنگ. او جلوی تمام کسانی که بارها می‌ریزند به خانه‌اش و او را به جرم ایرانی بودن بیرون می‌اندازند، تمام کسانی که می‌گویند «ایران تمام شد. خامنه‌ای تمام شد» و منزل‌ش را به آتش می‌کشند، می‌ایستد و کم نمی‌آورد. چون او دیگر چیزی را می‌بیند که بقیه نمی‌بینند. تصفیه‌ای درون او رخ داده که مرگ جسمانی برایش بی‌اهمیت است. صحنه‌هایی از قتل پیرمردها و نوزادها و تجاوز به زنان ایزادی را به چشم دیده، که دیگر خجالت می‌کشد از آن که مرد است و زنده است و خون در بدن دارد. کمبل در وصف این مرحله می‌گوید «آن‌هایی که می‌دانند که خدای جاودانی نه فقط در درون ایشان است، بلکه آن‌ها و تمامی اشیا در حقیقت چیزی نیستند جز آن وجود جاودانی، این افراد در باغی زندگی می‌کنند که درختان‌ش آرزوها را برآورده می‌سازند، از معجون جاودانگی می‌نوشند، و همه جا موسیقی ناشنیدنی هارمونی ابدی را می‌شنوند». و چه کسی باور می‌کند سفری به قلب تاریخ، جمال فیض‌اللهی را که تا مرز الحاد و بریدن از همه‌چیز کشانده بود، او را که آرمان و هدف و عقیده‌ای جز پول نداشت، به وادی خدا‌ی‌گون بکشاند؟ البته که ماندن و ایستادن نتیجه دارد. این را اسطوره می‌گوید. جنگ به روزهای پایانی نزدیک می‌شود و سفر جمال هم رو به پایان است. او وقتی با عزتی‌پاک مواجه می‌شود، طبق همان الگوی قدیمی می‌گوید «می‌خواهم بمانم. دیگر چیزی جز این‌جا برای‌م مهم نیست». روح او با کاشی‌های حرم، روکش هندی مشکی ضریح و چرخ‌خیاطی و دوختن لباس پاره مجاهدان خو گرفته. او در این‌جا حل شده. حق است که بماند. اما باز تقدیر تصمیم دیگری گرفته. جمال به بازگشت تن نمی‌دهد، اما حرف او، خاطرات و سرگذشت او باید به ایران برگردد. مهره‌ها پشت هم چیده می‌شوند و عزتی نامی سر راه‌ش قرار می‌گیرد که پس از یک گفتگوی ساده، گوهر درون‌ش را به چشم می‌بیند و گیر می‌دهد که «بگو». جمال که انگار فهمیده راهی برای فرار از نقشه‌های آسمانی ندارد، بالآخره مقاومت را کنار می‌گذارد و می‌گوید و می‌گوید تا خبرش به وطن برسد. تا بشود «اجاره‌نشین خیابان الامین».

اسطوره به تکرار زنده است. تکراری که در دل رؤیا و تخیل و قصه، ولی گاه در واقعیتِ محض بازآفرینی می‌شود. احتمالا روزی دست تقدیر، در خانه ما را هم خواهد زد. در این بین نقش روایت اهمیتی اساسی دارد. چه بسیار اسطوره‌هایی از تاریخ این ملت که عدم و ضعف روایت و روایت‌گر، پیوندشان زده به خاک و فراموشی. و چه بسیار برساخته تخیلی از اسطوره‌ها و کهن‌الگوها که ادبیات و سینمای غرب در طَبق اخلاص به جهان عرضه کرده و آرمان و تاریخ‌ش را به این ستون‌ها استوار ساخته. به راستی اگر دوربین آوینی، جنگ ما را روایت نمی‌کرد، چه تحریف‌ها و تناقض‌ها و ابهاماتی که دامن جوان جنگ‌ندیده را نمی‌گرفت و چه سیاست‌مدارانی که با وارونه‌سازی تاریخ، سورنوشت ملتی را تغییر نمی‌دادند. این «اجاره نشین» از آن‌هاست که باید ادامه داد. از آن‌هاست که رفته کسی را که تورلیدر حرم‌های سوریه بوده، گیر آورده و از زیر زبان‌ش سرگذشت یک قهرمان بیرون کشیده. قهرمانی که حالا در گوشه گوشه شهر، به شکل پیرمرد میوه‌فروش، لوله‌کش اجاره‌نشین و کارمند اداره بایگانی نشسته و منتظر قلم جستجوگر و زبان روایت‌گری است که بشنود و بنویسد و دانه‌دانه این پازل‌های گم‌شده تاریخ معاصر ایران را سرجای‌ش بگذارد.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • ‌قهرمان‌ها اجاره‌نشین اند | یادداشتی از «محمدهادی عبدالوهاب»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.