شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری فارس: حالا با پیام تبریک و تفقد رهبر انقلاب به مناسبت ۱۰ سالگی شهرستان ادب، این موسسه مسیر سختی پیش رو دارد؛ چرا که انتظارات از موسسهای که در استعدادیابی جوانان و نوجوانان کوشاست، با پیام مهربانانه رهبر معظم انقلاب، بالاتر هم رفته است.
درباره مسیر فرارو و همچنین طریق ۱۰ سال گذشته موسسه شهرستان ادب با «سلمان کدیور»، نویسنده کتاب «پس از بیست سال» گفتوگویی صورت گرفت که در ادامه میخوانید.
به نظر شما شهرستان ادب چقدر توانسته عدالت فرهنگی و عدالت آموزشی را در فعالیتهای خودش رعایت کند؟ مثلا آیا میتوان «مدرسه رمان» را یکی از ساز و کارهای عادلانه و موفق در حوزه آموزش داستاننویسی، حمایت از نویسندگان شهرستانی و گریز از مرکزگرایی در ادبیات و فرهنگ قلمداد کرد؟
چون خود من به صورت مستقیم این مسأله را لمس کردهام، میتوانم بگویم مهمترین تفاوت و وجه تمایز شهرستان ادب با سایر موسسات و انتشاراتیها و کسانی که در فضای ادبیات و شعر هستند، همین مسأله یعنی عدالت فرهنگی و آموزشی در حوزه ادبیات است.
من در اوایل دهه ۹۰ شعر میگفتم، اما شعرها آماتور و چندان قوی نبود. به خاطر همین شعرها بود که از طریق دوستی با شهرستان ادب آشنا شدم. این دوستان به من گفتند به شهرستان ادب زنگ برن و آنجا میتوانی شعرهایت را برای شاعران بخوانی و آنها شعر تو را نقد میکنند. من باور نمیکردم چنان اتفاقی بیفتد اما در کمال تعجب همینطور شد. یعنی من تماس گرفتم و شعرم را برای اولینبار برای آقای عرفانپور خواندم و ایشان هم با محبت خیلی زیادی تشویقم کردند و همین برای من انگیزه خیلی بزرگی برای نوشتن شعر شد. من یادم هست که بعد از آن اگر من هم تماس نمیگرفتم خودشان تماس میگرفتند و از من میپرسیدند شعر تازه نداری؟ برای ما شعر تازه بخوان. خب اینها برای من که در یک شهرستان و خارج از تهران بودم خیلی جالب و البته دور از تصورم بود.
احتمالا شما آن موقع هنوز به لحاظ رسانهای مثل امروز شناختهشده نبودید.
دقیقا. من در شیراز بودم و به عنوان یک دانشجوی پر شر و شور فعالیت میکردم، اما در فضای رسانهای و فرهنگی و سیاسی کشور کسی مرا نمیشناخت. ولی محبت دوستان شهرستان شامل من شد و استعداد ادبیام جدی گرفته شد. به محض اینکه دوستان متوجه شدند که من گاهی داستان هم مینویسم، پیگیر شدند که وقتی تهران هستم، در جلسات داستان موسسه شرکت کنم. وقتی به خاطر کارشناسی ارشدم به تهران آمدم با جدیت بیشتری پیگیر شدند و گفتند که داستان بنویس. بعد هم به واسطه جلسات یکشنبهها، با اساتید داستان نویسی مثل آقای عزتیپاک، شهسواری، مجید قیصری و ... آشنا شدم.
به یاد دارم در یکی از مصاحبههایی که درباره کتاب «پس از بیست سال» داشتید، گفته بودید در داستاننویس شدن من نقش آقای علیمحمد مودب بسیار پررنگ و اساسی است. ظاهرا آقای مودب با دیدن شما در اردوی شعر آفتابگردانها از شما میخواهند که شعر را رها کنید و وارد حوزه داستان شوید. این ماجرا خیلی جالب بود و جالبتر اینکه اولین رمان شما که در موسسه شهرستان ادب هم چاپ شد بسیار موفق شد و مورد اقبال مخاطبین و منتقدان قرار گرفت. قضیه آن دیدار و توصیه آقای مودب چه بود؟
درست است. سال ۹۰ یا ۹۱ بود. دوستان شاعر بعد از یکی دو باری که با هم درباره شعرهای من صحبت کرده بودیم، مرا به اردوی آفتابگردانها که اولین اردوی موسسه هم بود و در ورامین برگزار میشد، دعوت کردند. من رفتم و آن جا خیلی سرپایی و همراه با خجالت با آقای مؤدب چند دقیقهای صحبت کردم. ایشان خیلی محبت کردند و وقتی متوجه شدند در حال تالیف داستان هستم، گفتند اصلا شعر را رها کن.
اولین توصیه ایشان در اولین دیدار و برخورد بسیار جالب است!
بله. آقای مودب به من گفتند اگر میتوانی داستان بنویسی اصلا شعر را رها کن. چون اینجا و در همین اردویی که الآن هستی من میتوانم نزدیک صد و پنجاه شاعر خوب برایت اسم ببرم که خوب شعر میگویند و میتوانند کتاب شعر منتشر کنند، ولی به اندازه انگشتان یک دست هم داستاننویس خوب سراغ ندارم. بنابراین اگر میتوانی شعر را رها کن و به داستان بچسب.
مرا به نوشتن داستان تشویق کردند. بعد که به تهران آمدم، پیگیر شدند که داستانت را در حلقه داستان یکشنبههای شهرستان ادب بخوان. دوستان محبت کردند و به من گفتند اولین داستان در اولین جلسه یکشنبههای موسسه برای شماست. آنجا آقای علی شاهعلی نویسنده مجموعه داستان «گودال اسماعیل» که یکی دو سال پیش به رحمت خدا رفت، خیلی تحویلم گرفت. ایشان به شدت تشویقم کرد. آقای اسطیری، آقای عزتیپاک، آقای خانی و مرحوم شاهعلی از کسانی بودند که در آن جلسه حضور داشتند. خوشبختانه بعد از این ارتباط من با شهرستان ادب با تشویق و دلگرمی بچههای موسسه حفظ شد و منجر به اتفاقات بعدی شد.
پیگیری مستمر، حمایت همهجانبه و کلاسهای آموزش شهرستان ادب چقدر در قوت و موفقیت شما موثر بود؟
خیلی موثر و برایم جالب بود. من آن اوایل فکر میکردم بخت و اقبال با من بوده که بچههای موسسه اینقدر مرا جدی گرفتهاند! اما بعداً فهمیدم نه، بلکه رویه کلی و اصلی شهرستان ادب همینطوری است که از استعدادهای ادبی حمایت مجدانه و فعال دارد. این رفتار برای من خیلی جالب بود. چون من پیش از ارتباط با شهرستان ادب با ناشرین مختلفی صحبت کرد بودم که لطفا بیایید فقط داستان من را بشنوید و بخوانید، اما هیچ اتفاقی نمیافتاد. یعنی حتی حاضر نبودند کار من را بخوانند.
دوستان شهرستان ادب میگفتند ما نه تنها میخوانیم بلکه چندتا صاحبنظر هم انتخاب میکنیم تا در موردش نظر بدهند و راهنمایی هم بکنند. این برای کسی که تازه در ابتدای راه است، نعمت خیلی بزرگی است. برخلاف اوایل که گمان میکردم از چشم و ابروی من خوششان آمده، متوجه شدم که این رویه کلی شهرستان ادب است، به نحوی که گویا یک مرکز ادبی و فرهنگی علیه مرکززدگی و مرکزگرایی در فرهنگ و هنر و ادبیات قیام کرده است.
الآن اگر کسانی به من مراجعه کنند و درباره داستاننویسی راهنمایی بخواهند، با خیال راحت آنها را به شهرستان ادب وصل میکنم. چون میدانم آنجا کسانی حضور دارند که خواهان علاقهمندان و استعدادهای ادبی هستند. من این را به دوستان هم گفتهام که شهرستان ادب وطن ادبی من است و من همیشه عِرق و علاقه خاصی نسبت به آن دارم. فرقی هم نمیکند که من در آثار بعدیام با شهرستان ادب همکاری میکنم یا نه، چون شهرستان ادب برای من در هر شرایطی به مثابه وطن است و من وقتی پیش دوستان میروم، انگار به موطن خودم رفتهام.
پس میشود این سوال را اینطور بپرسم که اگر شهرستان ادب نبود، سلمان کدیور احتمالاً نویسنده نمیشد و «پس از بیست سال»ش اصلاً چاپ نمیشد؟
بله، احتمالش خیلی بالا بود. چون من پیش از رمان «پس از بیست سال» کتابی به یک ناشر مطرح داده بودم و این بنده خدا حتی زحمت نکشید که کارم را بخواند. با چندین ناشر همین تجربه را داشتم که باعث شده بود سرخوردگی عجیبی هم پیدا کنم، به نحوی که دیگر نوشتن را ترک کردم و کاملا دست از نوشتن شستم و گفتم که من دیگر نمینویسم. مخصوصا اینکه آن موقع در شیراز بودم، کسی مرا نمیشناخت. البته من قصد چاپ نداشتم و میخواستم یک صاحبنظر داستانهایم را بخواند و بگوید اصلاً به درد میخورد یا نه؟ به من بگوید این را بریز دور، یا بگوید تو اصلاً جوهره نویسندگی نداری، برو سراغ یک کار دیگر. منتظر همین هم بودم، اما برای همین هم کسی پیدا نمیشد. این شد که مدتی نوشتن را کاملا ترک کردم، اما آشنایی با شهرستان ادب و یکی دو اتفاق کوچک دیگر باعث شد شروع به نوشتن کنم. به همین جهت باز هم میگویم که شهرستان ادب واقعا برای من یک نقطه تحول بسیار بزرگ بود.
سلمان کدیور به عنوان یک فعال رسانهای و همچنین عدالتخواه در برقراری عدالت فرهنگی و آموزشی چه نمرهای به شهرستان ادب میدهد؟
خیلی خوب. عملکرد شهرستان ادب هم در حوزه شعر و هم در حوزه داستان نمونه است. اگر بخواهم ملموستر حرف بزنم باید به این اشاره کنم که خود من هروقت در جلسه یکشنبههای داستان شهرستان ادب شرکت میکردم، میدیدم از همه شهرستانهای کشور در این جلسه حضور دارند. مثلا من خودم از شیراز بودم، یکی از اردبیل بود، یکی از قم، یکی از همدان، یکی از یزد و همینطور از شهرها و استانهای مختلف. حتی بعضیها بودند که به صورت مسافری به جلسه میآمدند و برمیگشتند. از این جهت عملکرد موسسه واقعاً تحسینبرانگیز بود.
از بین آثاری که من خواندهام به نظرم رمان «بیکتابی» یک کتاب عالی است که در ادبیات فارسی شاهکار است و مسألهاش هم واقعاً مسأله عدالت است. هرچند که خواننده فکر میکند مسأله بیکتابی درباره کتاب و عشق یک آدم نسخ خطی است، ولی نویسنده عمیقاً به مسأله عدالت، عدالت اجتماعی و مصادیق و ساحتهای آن در تاریخ ایران توجه میکند. درحال حاضر هم دارم رمان «تشریف» از آقای عزتیپاک را میخوانم که واقعاً کتاب درخور و قابل تحسینی است. کتاب «روایت پسری شبیه به سمیر» از آقای شرفی خبوشان و رمانهای آقای هادی حکیمیان هم کارهای بسیار خوبی هستند. الآن خیلی حضور ذهن ندارم تا از تمام کتابها نام ببرم ولی میتوانم بگویم شهرستان ادب هم در ساختار و برنامهها و مسائل راهبری به مسأله عدالت توجه داشته و هم در آثاری که منتشر کرده توجه این قضیه بوده است.
آثاری را که شهرستان ادب منتشر کرده، چقدر منطبق بر مسأله عدالت میدانید؟
بسیاری از نهادهای فرهنگی که با قدرت شروع کرده بودند پس از چندسال دچار اضمحلال و کندی شدند و این خطر شهرستان ادب را نیز همچون هر نهال و نهاد موثر دیگری تهدید میکند. به عنوان یکی از همراهان شهرستان ادب چه پیشنهادی برای دهه دوم فعالیت آن دارید؟
من فکر میکنم اگر مؤسسه با همین دست فرمان جلو برود، قطعا موفق خواهد بود. عملکرد شهرستان ادب در حوزه ادبیات به نظر من یک پدیده است. این موسسه بسیاری از انحصارها و انحصارگراییها را شکست داد و مدل موفقی از کار فرهنگی ارائه کرد. به نظرم لازم است دیگر موسسات، نهاد و ناشران از تجربه شهرستان ادب استفاده کنند و حتی با این موسسه عملیاتهای مشترک انجام دهند. بسیاری از ناشران میتوانند در انتشار و توزیع کتابهای مدرسه رمان به یاری این دوستان بشتابند و چهرههای تازه داستاننویسی را با انتشار اولین آثارشان هراهی کنند. خیلی از استعدادها در شهرستانها هستند که به خاطر مرکززدگی افراطی مورد توجه قرار نمیگیرند.
هچنین من فکر میکنم موسسه باید تجربه انجمنهای استانی شعر را به نحوی در حوزه داستان هم تکرار کند. مثلا این امکان وجود دارد که اردوهای یکهفتهای مدرسه رماناش را در شهرهای مختلفی مثل جنوب کشور مثل بوشهر یا بندرعباس و دیگر شهرها برگزار کند. با این اتفاق جریانی در آن شهرها به وجود میآید که با برکت است و استعدادهای زیادی کشف میشوند.
حرفی مانده که نزده باشید؟
باید از آقای مؤدب تشکر کنم که قطعا اگر شخصیتی مثل آقای مؤدب در رأس کار نبود، شهرستان ادب نمیتوانست به این قوت بدرخشد. به معتقدم مهمترین نقطه قوت شهرستان ادب نفس حضور آقای مؤدب ماست. به نظر من نباید آقای مودب را در ادبیات و شعر منحصر کنیم. یادم است زمانی که کار خبری میکردم مصاحبهای با ایشان پیرامون نقش خلق خیال در تولد تمدنها و حکومتها داشتم. اینکه چطوری پایه و اساس تمام تمدنها خلق خیال است؟ چرا اولین قدم برای تولد همه تمدنهای دنیا بر روی شالودهای از خیال است؟ ایشان این به حدی این موضوع را جذاب پاسخ دادند که برای من یک باب تازهای درباره نقش خیالپردازی در داستان و شعر و اثر تمدنی آن باز شد. آقای مودب نظرات خیلی بدیعی در مسائل مختلف دارند که به نظرم میشود از آنها واقعاً استفاده کرد. به همین دلیل فکر میکنم نباید ایشان را تنها به شاعر بودن و مدیر یک موسسه فرهنگی بودن منحصر کرد.