موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یاددداشتی از حسن صنوبری در سوگ مرحوم مجتبی فائق

کامنتی برای وبلاگ مرحوم مجتبی فائق/عضو دوره آفتابگردانها 2

12 دی 1391 14:39 | 4 نظر
Article Rating | امتیاز: 2.47 با 99 رای
کامنتی برای وبلاگ مرحوم مجتبی فائق/عضو دوره آفتابگردانها 2




 
به قول مولوی:

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دام دیو درافتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده ی جمعیت جنان باشد

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد

تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟
چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد؟

کدام دلو فرورفت و پر برون نامد؟
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟

دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد



آقا مجتبی! خودت بهتر می دانی مرگ تازه اول زندگی ست،
و مرگ در نوجوانی و جوانی بهترین شروع برای یک زندگی موفق.
کم پیش می آید شاعری زیاد عمر کند، ولی خودمانیم تو هم دیگر خیلی زود رفتی. حالا که به رفتنت فکر می کنم می خواهم سعی کنم از این به بعد بیشتر بروم مسجد فائق و همچنین دیگر مسجدهای محل، بیشتر بروم سر مزار شهدای گم نامِ خیابان ایران، و بیشتر برای کسانی که تو برایشان شعر گفتی (اهل بیت) شعر بگویم، و بیشتر و بیشتر به چیزهایی که تو بهشان فکر کردی فکر کنم. و کمتر زندگی را سخت بگیرم و به چیزهای احمقانه فکر کنم. سعی می کنم.

امام صادق گفت:
مَنْ قالَ فينا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَی اللّهُ لَهُ بَيْتاً فی الْجَنَّةِ
بی شوخی تو با اینهمه بیتی که خرج اهل بیت کردی کم کمش آنجا باید به جای یک خانه یک محله ی بزرگ با یک عالمه خانه ی با صفا داشته باشی. شاید به اقتضای نوجوانی جوگیر شده ای و نام آن محله را هم گذاشته ای خیابان ایران. شاید حتی یک مسجد فائق و یک گلزار شهدا و یک نانوایی تافتانی و یک بازارچه سقاباشی و یک عالمه درخت چنار و یک عالمه پیرمرد عبا و عرقچین دار هم آنجا بکاری تا کمی یادآور خیابان ایران خودمان بشود. شاید هم من اشتباه می کنم، شاید خیابان ایران اصلی آنطرف پل است. علی ایحال هر خیابان ایرانی نیاز به یک سری نوجوان و جوان سر به هوا هم دارد. امیدوارم به جز دوستان دیده ات، به یاد هم محلی ها و دوستان ندیده و کمتر آشنایت هم باشی


رسم بر این است که وقتی شاعری بخواهد در رثای عزیزی از دست رفته یا شاعری درگذشته بنویسد، به جای نثر برایش شعر بگوید. اما این رسم در مورد من و تو صادق نیست. سعید خرقانی شاعر نبود، ولی از دوستان خیلی خوبم بود، او که از دنیا رفت من برایش شعر گفتم. اما برای تو نمی توانم. چون با آنکه دلایل بسیاری برای آشنایی وجود داشت (هم محلی بودن + اردوی آفتابگردان ها + ...) نتوانسته بودیم فرصتی را برای آشنایی با هم پیدا کنیم. مثلا اگر هم با هم صحبت می کردیم من حتما از تو می پرسیدم آیا آقا رمضون و فدرا می روی یانه؟ یا اینکه دوچرخه داری؟  محسن چاوشی گوش می دهی؟ هیئت محبان العباس میایی؟ و هیئت انصار الحسین را می شناسی؟ اصلا هیئت خودتان کدام است؟ یا اینکه چه ربط دقیقی به مسجد فائق داری؟ با آن آقای فائق انجمن هم نسبت داری؟ یا اینکه آقای روزبه پسر مرحوم روزبه _که معلم خیلی خوب من بود و تو در مدرسه ای به نام پدرش درس می خوانی_ را می شناسی یا نه؟ و خیلی سوالات دیگر و اینکه بهت می گفتم خودم هم خیلی دلم می خواست وبلاگی داشته باشم با نام خیابان ایران و تبریک به خاطر این اسم خوب و خلاقانه و اینکه آیا آن عکس گوشه ی وبلاگت هم برای همین گلزار خودمان است؟ و حتی انتقاداتم را خیلی صریح درمورد نحوه ی وبلاگ نویسی ات بهت می گفتم و اینکه چقدر حس و مطلع آن غزلت زیباست : «از خود نوشته ام ورقی را به چاه، چاه! گر می رسانی اش ورقم را به ماه، چاه!» آخر تو با این سن کمت چطور معانی مختلف و قدیمی «ورق» را می دانی و اینقدر خوب در یک فرم نو آن را استفاده کرده ای ... حالا بقیه حرف ها بماند برای آن طرف پل.

الآن اگر مشکلی پیش نیاید می خواهم بروم برای شرکت در دومین شب از شب های شعر انقلاب. شاید اگر بودی می آمدی آنجا، لااقل پیامکش که برایت می آمد. علی ایحال احتمال می دهم بسیاری از دوستانت را بتوانم آنجا ببینم.

خدا نگهدارت و یا علی مدد.


امضا: نوشته شده در خیابان ایران ، بازارچه سقاباشی، وبلاگ حسن صنوبری.


کامنتی برای وبلاگ مرحوم مجتبی فائق

 

به قول مولوی:

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده ی جمعیت جنان باشد

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد

تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟
چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد؟

کدام دلو فرورفت و پر برون نامد؟
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟

دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد


آقا مجتبی! خودت بهتر می دانی مرگ تازه اول زندگی ست،
و مرگ در نوجوانی و جوانی بهترین شروع برای یک زندگی موفق.
کم پیش می آید شاعری زیاد عمر کند، ولی خودمانیم تو هم دیگر خیلی زود رفتی. حالا که به رفتنت فکر می کنم می خواهم سعی کنم از این به بعد بیشتر بروم مسجد فائق و همچنین دیگر مسجدهای محل، بیشتر بروم سر مزار شهدای گم نامِ خیابان ایران، و بیشتر برای کسانی که تو برایشان شعر گفتی (اهل بیت) شعر بگویم، و بیشتر و بیشتر به چیزهایی که تو بهشان فکر کردی فکر کنم. و کمتر زندگی را سخت بگیرم و به چیزهای احمقانه فکر کنم. سعی می کنم.

امام صادق گفت:
مَنْ قالَ فينا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَی اللّهُ لَهُ بَيْتاً فی الْجَنَّةِ
بی شوخی تو با اینهمه بیتی که خرج اهل بیت کردی کم کمش آنجا باید به جای یک خانه یک محله ی بزرگ با یک عالمه خانه ی با صفا داشته باشی. شاید به اقتضای نوجوانی جوگیر شده ای و نام آن محله را هم گذاشته ای خیابان ایران. شاید حتی یک مسجد فائق و یک گلزار شهدا و یک نانوایی تافتانی و یک بازارچه سقاباشی و یک عالمه درخت چنار و یک عالمه پیرمرد عبا و عرقچین دار هم آنجا بکاری تا کمی یادآور خیابان ایران خودمان بشود. شاید هم من اشتباه می کنم، شاید خیابان ایران اصلی آنطرف پل است. علی ایحال هر خیابان ایرانی نیاز به یک سری نوجوان و جوان سر به هوا هم دارد. امیدوارم به جز دوستان دیده ات، به یاد هم محلی ها و دوستان ندیده و کمتر آشنایت هم باشی


رسم بر این است که وقتی شاعری بخواهد در رثای عزیزی از دست رفته یا شاعری درگذشته بنویسد، به جای نثر برایش شعر بگوید. اما این رسم در مورد من و تو صادق نیست. سعید خرقانی شاعر نبود، ولی از دوستان خیلی خوبم بود، او که از دنیا رفت من برایش شعر گفتم. اما برای تو نمی توانم. چون با آنکه دلایل بسیاری برای آشنایی وجود داشت (هم محلی بودن +اردوی آفتابگردان ها + ...) نتوانسته بودیم فرصتی را برای آشنایی با هم پیدا کنیم. مثلا اگر هم با هم صحبت می کردیم من حتما از تو می پرسیدم آیا آقا رمضون و فدرا می روی یانه؟ یا اینکه دوچرخه داری؟  محسن چاوشی گوش می دهی؟ هیئت محبان العباس میایی؟ و هیئت انصار الحسین را می شناسی؟ اصلا هیئت خودتان کدام است؟ یا اینکه چه ربط دقیقی به مسجد فائق داری؟ با آن آقای فائق انجمن هم نسبت داری؟ یا اینکه آقای روزبه پسر مرحوم روزبه _که معلم خیلی خوب من بود و تو در مدرسه ای به نام پدرش درس می خوانی_ را می شناسی یا نه؟ و خیلی سوالات دیگر و اینکه بهت می گفتم خودم هم خیلی دلم می خواست وبلاگی داشته باشم با نام خیابان ایران و تبریک به خاطر این اسم خوب و خلاقانه و اینکه آیا آن عکس گوشه ی وبلاگت هم برای همین گلزار خودمان است؟ و حتی انتقاداتم را خیلی صریح درمورد نحوه ی وبلاگ نویسی ات بهت می گفتم و اینکه چقدر حس و مطلع آن غزلت زیباست : «از خود نوشته ام ورقی را به چاه، چاه! گر می رسانی اش ورقم را به ماه، چاه!» آخر تو با این سن کمت چطور معانی مختلف و قدیمی «ورق» را می دانی و اینقدر خوب در یک فرم نو آن را استفاده کرده ای ... حالا بقیه حرف ها بماند برای آن طرف پل.

الآن اگر مشکلی پیش نیاید می خواهم بروم برای شرکت در دومین شب از شب های شعر انقلاب. شاید اگر بودی می آمدی آنجا، لااقل پیامکش که برایت می آمد. علی ایحال احتمال می دهم بسیاری از دوستانت را بتوانم آنجا ببینم.

خدا نگهدارت و یا علی مدد.


امضا: نوشته شده در خیابان ایران ، بازارچه سقاباشی، وبلاگ حسن صنوبری.

کامنتی برای وبلاگ مرحوم مجتبی فائق

 

به قول مولوی:

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مگری و مگو دریغ دریغ
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده ی جمعیت جنان باشد

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد

تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟
چرا به دانه ی انسانت این گمان باشد؟

کدام دلو فرورفت و پر برون نامد؟
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟

دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد


آقا مجتبی! خودت بهتر می دانی مرگ تازه اول زندگی ست،
و مرگ در نوجوانی و جوانی بهترین شروع برای یک زندگی موفق.
کم پیش می آید شاعری زیاد عمر کند، ولی خودمانیم تو هم دیگر خیلی زود رفتی. حالا که به رفتنت فکر می کنم می خواهم سعی کنم از این به بعد بیشتر بروم مسجد فائق و همچنین دیگر مسجدهای محل، بیشتر بروم سر مزار شهدای گم نامِ خیابان ایران، و بیشتر برای کسانی که تو برایشان شعر گفتی (اهل بیت) شعر بگویم، و بیشتر و بیشتر به چیزهایی که تو بهشان فکر کردی فکر کنم. و کمتر زندگی را سخت بگیرم و به چیزهای احمقانه فکر کنم. سعی می کنم.

امام صادق گفت:
مَنْ قالَ فينا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَی اللّهُ لَهُ بَيْتاً فی الْجَنَّةِ
بی شوخی تو با اینهمه بیتی که خرج اهل بیت کردی کم کمش آنجا باید به جای یک خانه یک محله ی بزرگ با یک عالمه خانه ی با صفا داشته باشی. شاید به اقتضای نوجوانی جوگیر شده ای و نام آن محله را هم گذاشته ای خیابان ایران. شاید حتی یک مسجد فائق و یک گلزار شهدا و یک نانوایی تافتانی و یک بازارچه سقاباشی و یک عالمه درخت چنار و یک عالمه پیرمرد عبا و عرقچین دار هم آنجا بکاری تا کمی یادآور خیابان ایران خودمان بشود. شاید هم من اشتباه می کنم، شاید خیابان ایران اصلی آنطرف پل است. علی ایحال هر خیابان ایرانی نیاز به یک سری نوجوان و جوان سر به هوا هم دارد. امیدوارم به جز دوستان دیده ات، به یاد هم محلی ها و دوستان ندیده و کمتر آشنایت هم باشی


رسم بر این است که وقتی شاعری بخواهد در رثای عزیزی از دست رفته یا شاعری درگذشته بنویسد، به جای نثر برایش شعر بگوید. اما این رسم در مورد من و تو صادق نیست. سعید خرقانی شاعر نبود، ولی از دوستان خیلی خوبم بود، او که از دنیا رفت من برایش شعر گفتم. اما برای تو نمی توانم. چون با آنکه دلایل بسیاری برای آشنایی وجود داشت (هم محلی بودن +اردوی آفتابگردان ها + ...) نتوانسته بودیم فرصتی را برای آشنایی با هم پیدا کنیم. مثلا اگر هم با هم صحبت می کردیم من حتما از تو می پرسیدم آیا آقا رمضون و فدرا می روی یانه؟ یا اینکه دوچرخه داری؟  محسن چاوشی گوش می دهی؟ هیئت محبان العباس میایی؟ و هیئت انصار الحسین را می شناسی؟ اصلا هیئت خودتان کدام است؟ یا اینکه چه ربط دقیقی به مسجد فائق داری؟ با آن آقای فائق انجمن هم نسبت داری؟ یا اینکه آقای روزبه پسر مرحوم روزبه _که معلم خیلی خوب من بود و تو در مدرسه ای به نام پدرش درس می خوانی_ را می شناسی یا نه؟ و خیلی سوالات دیگر و اینکه بهت می گفتم خودم هم خیلی دلم می خواست وبلاگی داشته باشم با نام خیابان ایران و تبریک به خاطر این اسم خوب و خلاقانه و اینکه آیا آن عکس گوشه ی وبلاگت هم برای همین گلزار خودمان است؟ و حتی انتقاداتم را خیلی صریح درمورد نحوه ی وبلاگ نویسی ات بهت می گفتم و اینکه چقدر حس و مطلع آن غزلت زیباست : «از خود نوشته ام ورقی را به چاه، چاه! گر می رسانی اش ورقم را به ماه، چاه!» آخر تو با این سن کمت چطور معانی مختلف و قدیمی «ورق» را می دانی و اینقدر خوب در یک فرم نو آن را استفاده کرده ای ... حالا بقیه حرف ها بماند برای آن طرف پل.

الآن اگر مشکلی پیش نیاید می خواهم بروم برای شرکت در دومین شب از شب های شعر انقلاب. شاید اگر بودی می آمدی آنجا، لااقل پیامکش که برایت می آمد. علی ایحال احتمال می دهم بسیاری از دوستانت را بتوانم آنجا ببینم.

خدا نگهدارت و یا علی مدد.


امضا: نوشته شده در خیابان ایران ، بازارچه سقاباشی، وبلاگ حسن صنوبری.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • کامنتی برای وبلاگ مرحوم مجتبی فائق/عضو دوره آفتابگردانها 2
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: