موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از محمّدقائم خانی

گزارش اتصال با مطلق | نگاهی به معنویت در «لبۀ تیغ» سامرست موآم

25 آذر 1400 17:18 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
گزارش اتصال با مطلق | نگاهی به معنویت در «لبۀ تیغ» سامرست موآم

شهرستان ادب: به مناسبت سالمرگ سامرست موآم، یادداشتی از محمّدقائم خانی می‌خوانیم بر کتاب «لبۀ تیغ» که به موضوع معنویت در این اثر پرداخته است:

 

اگر بخواهیم رمانی را معرّفی کنیم که به معنای دقیق کلمه، معنویت «موضوع» آن باشد، باید از «لبۀ تیغ» سامرست موآم اسم ببریم. وقتی می‌گوییم معنویت موضوع این رمان است، دو نکته را مدّ نظر داریم: اوّل اینکه نویسنده در تمام طول اثر، معنویت را کاویده و از ابعاد مختلف به آن پرداخته است، شخصیت اصلی را زیر ذرّه‌بین گرفته و مناسبات گوناگون مرتبط با امر معنوی را بررسیده است؛ چونان پژوهشی دربارۀ معنویت، همۀ عناصر را در خدمت شناخته شدن موضوع قرار داده و روایت را معطوف به سیر شخصیت اصلی در این مسیر، کانونی کرده است. دومین نکته هم که باید به آن توّجه کرد، این است که نویسنده تا توانسته از شخصیت اصلی و موضوع رمان یعنی «معنویت» دور ایستاده تا زاویۀ پژوهشی کار، مورد خدشه قرار نگیرد. نویسنده (و راوی) به هیچ وجه با معنویت تماسی پیدا نمی‌کند و موضع خویش را نسبت به موضوع از دست نمی‌دهد. در دورترین نقطه نسبت آن می‌ایستد تا بتواند متنی گزارشی در مورد آن تولید کند. بنابراین خوانندۀ متن هم درگیر معنویت نمی‌شود و تنها ذهنیتش نسبت به آن تغییر می‌کند. نویسنده تصمیم نگرفته تا چونان شخصیت اصلی «به گونه‌ای دیگر» بزید که آن دیگرگونه‌زیستن، دیگران (یعنی خوانندگان متنش) را هم بدان سو بکشاند. او گزارشگر زندگی خاصّ شخصیت اصلی رمان است که الحق هم خوب از عهدۀ آن برآمده است.

ما زمانی با شخصیت اصلی آشنا می‌شویم که جنگ جهانی اوّل تمام شده و وی به عنوان یک خلبانِ ایثارگر، به آمریکا بازگشته است (قهرمانی که مستمرّی دریافت می‌کند و در نتیجه استقلال مالی برای خود دارد). «لاری» پس از جنگ به گونه‌ای شده که دیگران او را عاقل نمی‌دانند. چرا این اتّفاق افتاده؟ آیا در جنگ مصدوم شده؟ خیر. آیا تحت تأثیر اثرات شدید رزم، دچار روان‌پریشی شده است؟ خیر. پس چه شده؟ او صحنه‌ای دیده که از درون منقلب و تمام جهانش را سست کرده است. لاری مواجهۀ وجودی با مرگ پیدا کرده است. 

در یک لحظه، به شناختی جوهری از مرگ و نیستی انسان رسیده است. این شناخت چنان ضربه‌ای به او وارد کرده که همۀ نظام فکری و شناختی او را دگرگون ساخته است. او دیگر نمی‌تواند همان آدم قبلی باشد. پس از این مقطع، کتاب به سفری می‌پردازد که لاری برای یافتن پاسخ سؤال‌هایش آغاز می‌کند. او از شیکاگو قصد پاریس را می‌کند. مدّتی ول می‌گردد. بعد به سراغ کار در معدن می‌رود و با یک لهستانی آشنا می‌شود. آنجا اوّلین بار نام برخی افراد را می‌شنود که تا پیش از این به گوشش هم نخورده بود. این لهستانی هنگام مستی چیزهایی عجیب می‌گوید که لاری را دچار چالش درونی می‌کند. بعد با هم به آلمان می‌روند تا در مزرعه‌ای کار بکنند. سپس لاری، تنها، سفری دیگر را پیش می‌گیرد. در آلمان، در صومعه‌ای با مردی اهل فلسفه و فکر که البتّه راهبی اهل عبادت و معنویت نیز هست، آشنا می‌شود.

تا اینجا، لاری از یک انسان معمولی در آمریکا شروع کرده و به سیر در اروپا پرداخته تا پاسخ سؤال‌های بنیادینش را بگیرد. خیلی زود از کتاب خواندن می‌گذرد (و می‌فهمد که پاسخش در صفحات کتب نیست)، هرچند تا آخر کتابخوان باقی می‌ماند. دست تقدیر او را به هندوستان می‌کشاند تا با جهانی به کل متفاوت آشنا شود. اینجا لاری آمادۀ خارج شدن از ذهنیت غربی است تا معنویت را نه به عنوان مرحله‌ای کامل‌تر از زندگی پیشین، که به مثابه چیزی دربرگیرندۀ تمام عالم دریابد؛ چیزی که جهان او را دگرگون می‌کند و تحت‌الشّعاع خویش قرا می‌دهد. از معنای تقدیر، تصادف و ضرورت در زندگی فهمی نو می‌یابد که هنگام بودن در اروپا به آن نرسیده بود و نمی‌توانست برسد.

چند سال در هند می‌ماند تا جوکی‌های مختلفی را (به عنوان استاد) ببیند و بالأخره به آن نقطۀ شهود بی‌بازگشت برسد؛ لحظۀ اشراق در دل طبیعت که دیگر از ذهنیت محدود خویش بگذرد و با بی‌نهایت مواجه شود. وقتی لاری آن لحظه را با نویسنده در میان می‌گذارد، او از دیدگاه یک غربی، سعی می‌کند که آن حالات را به ویژگی‌های ذهنی-احساسی لاری در آن لحظه مرتبط بداند امّا لاری گوشزد می‌کند که سخنش دربارۀ «واقعیت» هستی است، نه چیزی وابسته به مغز و خیال ما.

تصرّف لاری در واقعیت مادّی نشان می‌‌دهد حالات خاصّی که بر او گذشته، نه یک تکامل ذهنی، که ملاقاتی دیگرگون با هستی بوده است. توصیف نویسنده از حالت معنوی لاری جالب است: «با همۀ صمیمیتش، همیشه مثل اینکه همۀ فکر و دلش اینجا نیست، مثل اینکه در گوشۀ روح خودش، چیزی، سرّی، آرزویی، علمی، نمی‌دانم چه چیزی را پنهان کرده است که او را از دیگران جدا نگه می‌دارد.»

ایزابل می‌گوید: «آدم چون به خودش خوش می‌گذرد، فکر می‌کند لاری هم با او همراه است. فکر می‌کند او هم مثل دیگران دارد خوش می‌گذراند. آن وقت یک‌دفعه احساس می‌کند که او مثل حلقۀ دودی که آدم بخواهد با دست بگیرد، فرار کرده.»

معنویت به چنگ انسان‌های گرفتار در روزمرّگی نمی‌آید. معنویت نوعی پذیرش هستی است، آن‌گونه که هست، اتّصال به مطلق است، در همین دنیا، با همین مردم، درون قواعد همین زندگی.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • گزارش اتصال با مطلق | نگاهی به معنویت در «لبۀ تیغ» سامرست موآم
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.