شهرستان ادب: به بهانۀ سالروز اعدام خسرو گلسرخی، علی داودی نگاهی تازه داشته است به جایگاه این شاعر و همفکرانش در ادبیات معاصر و عالم شعر. در ادامه این یادداشت را با هم میخوانیم.
گلسرخی را بیش و پیش از شعر و چگونگیاش و تحلیل نظرات ادبی و هنریاش، با آن جملات تاریخی در واپسین دفاعیۀ خود به یاد میآورم: «من که یک مارکسیست لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم.» با مکثی طولانی بر این نطق، انگار نه انگار که موضوع سخن، یک شاعر است و طبعاً باید قطعات شعر از وی نقل کرد، این سؤال پیش میآید که شاید همین رفتار در واپسین لحظات زندگی یک شاعر، خود ترجمان و تجسّم شعر باشد.
چهرههایی چون گلسرخی با هر تخصّص بیش و کمی در هر زمینه که باشند، در واقع یک پدیدهاند که برای تحلیل آنها باید همزمان چند عامل را کنار هم و در تکمیل هم دید؛ از شرایط اجتماعی و فرهنگی و شخصی و جمعی تا تحوّلات جهانی.
پافشاری عامدانه و نمادین و ابراز گرایش فردی و جمعی تا پای جان در کنار اتّهام اقدام جسورانۀ ترور شاه، یعنی مبارزه با شدیدترین شکل، خواه ناخواه، کاری سترگ و طبعاً مؤثّر است امّا در وجه اجتماعی، گلسرخی که یک چهرۀ ادبی و شعری یعنی نماد شخصیت فرهنگی در جامعۀ خویش، ایران، است. در میدان مبارزه، سلاحی به جز قلم ندارد. امّا جالب آنکه همین چهره به لحاظ اعتبار ادبی، شعری چندان برجسته و شاخصی نسروده است.
با معمّایی مواجهیم که به رغم تلاشهای مغرضانه یا دوستانه، هر دو، نه جایگاه ممتاز نظامی و نه حتّی ادبی دارد. لذا برای شناخت وی بابد مجموعهای از عوامل و دلایل، اعم از شاعری و اجتماعی را رصد کرد.
اساساً کسوت اعتراض و مبارزۀ سیاسی بر قامت شاعران ایران، خلعتی قدیمی و مندرس است. از ناصر خسرو و سنایی به شکلی تا شاعران معاصر در مشروطه، اعم از عارف و فرخی و عشق و لاهوتی و تا بهار، بر این سیاق بودهاند. با همین حساب سرانگشتی نیز متوجّه سنگینی وزنۀ اعتراض در شعر معاصر میشویم. پس نکته به شعر معاصر باز میگردد.
شعر نو اساساً که مجال و میدان حضور انسان است، ساختاری مبارزهای دارد و در پی به رخ کشیدن انسان و آلام و دنیای اوست. شعر نو، مجال و میدان حضور انسان است. از طرفی، میل به دگرگونی و تحوّل در جامعه و در منش انسانها، بخش جداییناپذیر شعر نو است.
شکلگیری شعر نو، امکان حضور نوگرایان و روشنفکران را در جامعه مهیّا کرده بود. نمونههایی از این همزبانی را از نیما تا شاملو و فروغ و... فراوان میبینیم.
امّا تکاپوی اجتماعی شاعران نو، علاوه بر ذات نوجویش، متأثّر از روح جهان در عصر گلسرخی است، یعنی دهۀ چهل ایران که روزگار فعّال شدن کانونهای روشنفکری در سراسر جهان در مبارزه با سیستم قدرت است و مقاومت بینالمللی از شرق تا غرب در آسیا و آفریقا و آمریکا و اروپا، از ویتنام تا کوبا. در کشور ما نیز این نگرش جدا از هر چیز، متأثر از حضور مستقیم ابرقدرتها در عرصۀ فرهنگی کشور است، از چپها و سوسیالیستها و کمونیستها تا همۀ «ایست»ها!
سیمای روشنفکری که همیشه با فاصله گرفتن از جماعت و مردم تعریف شده بود، حالا در محکی تازه، ادّعا و آرمانهای خود را به آزمون گذاشته و برای تثبیت و اجرای آنها تا پشت میلههای زندان و شکنجه و پای دار رفته بود. لذا مردم، در ادبیات ایشان؛ خلق، معنایی تازه پیدا کرده بود به عنوان رفیق و همرزم. امثال گلسرخی یک تفاوت اساسی را با نویسندگان حرفهای دارند که مردم نه به عنوان مخاطب و مصرفکنندۀ شعر او که به شکل موضوع کار و همرزم زندگی او درمیآیند.
متقابلاً جامعه نیز با درک این تفاوت و تحوّل، گلسرخی را نه صرفاً یک شاعر که قهرمان همنوع و همکیش خود میدانست، آن هم در روزگاری که با ورود به دورۀ جدید نظام اجتماعی جهانی و حاکمیت انواع محدودیتها، اسطورهسازی و قهرمانپروری در عرصههای مهم چنان رواج داشت که از غرب تا شرق، ظهور انواع و اقسام چهرههای مخالفخوان را شاهدیم، از محمّدعلی کلی و تختی و چهگوارا و مارادونا و یاسر عرفات و چارلی چاپلین تا آلنده؛ ورزشکار و سیاستمدار و بازیگر و هنرمند. گویا جهان در آستانۀ فصلی سرد، آخرین قهرمانان خود را میجست و به یاری میطلبید تا با جبری موهوم مقابله کند، با تکیه بر شعاری مبهم به نام آزادی!
میل به دگرگونی و تحوّل در جامعه و در منش انسانها و جامعه، بخش جداییناپذیر شعر نو است. طبعاً نسبت این تفکّر با شعر مانوس و مألوف فارسی زیاد نیست. بین این دو تنشی بنیادین حاکم است. نگاه نوجو با هر امر ساکن (و چه بسا ریشهدار) مبارزه میکند، به صرف آنکه مانع آزادی بشر باشد. پیامد این تنش، شکلگیری انواع تقابلهاست بین جریانها و زیستها و آرمانها.
یکی از این چهرههای ناساز و پرخشاگر که روح زمانه را شناخته بود، شاعری است به نام خسرو گلسرخی. وی با ایمان به ایدئولوژی خود پا در میدان گذاشته، با کمترین توانایی که در شعر دارد، مقاله مینویسد و به جنگ منتقدان و صاحبنظران ادبی میرود، حال آنکه متقابلاً چیزی برای ارائه ندارد. البتّه این مقال، مجال نقد شعر وی نیست. مهم کارکرد گونۀ رفتار وی است.
گلسرخی ادبیات را مدافع و بلکه عامل جامعۀ محتاط میداند، لذا با آن هم درمیافتد؛ از یک سو به مردم و خلقش عشق میورزد و از سویی به بزرگان آن میتازد. تقریباً تمام چهرههای ادبی آن سالها را در شعر و داستان از دم تیغ گذرانده است. معیار وی در نقد و بررسی شعر، گلوله و نارنجک است و محک آنها، میزان خون موجود در شعرها. با کوبیدن پر شور و هیجان بر طبل ادبیات متعهّد، عناصر محوری شعر و هنر از جمله خیال را مردود میداند و با حمله به زیباییشناسی، فرم را به نفع محتوا حذف میکند. این رویکرد نیز تازه نیست در بین انقلابیها و محتواگراها و طیف عظیمی که ادبیات را وسیلهای در خدمت آرمان میدانند. همین مورد، تبدیل به اصلی خدشهناپذیر شده است که ادبیات صرف بیان، بدون کمترین وجه هنری و زیبایی. حاصل این برخورد و نگاه، ترویج نمونهای در شعر است به نام شعر چریکی.
امّا با توجّه به نوع و سطح شعر و نوع برخورد با جامعۀ ادبی، این سؤال مطرح است: اغراق دربارۀ گلسرخی ناشی از چیست؟ شاعری متوسّط با بیانات تند و نقد افراطی، علاوه بر دستگاه حاکمه، طبعاً در بین همصنفان ادبی نیز رفیق چندانی نخواهد داشت مگر دوستان حزبی. از این نظر گلسرخی یک قربانی است؛ قربانی آرمانهای خویش و وفاداریاش به مفهومی به نام مردم. طبعاً حامی وی نیز جز خلق کسی نخواهد بود. لذا وی با اتّکا به همین موقعیت، خلأ حضور شاعران در عرصۀ پیکار تا پای جان را پر میکند و بر آن است که شعر خود را با مردم بسراید و زمزمه کند.
ویژگی مردمی بودن و برچسب حکومتی نداشتن، در وجوه دیگری هم هست. گلسرخی ژورنالیست است، یعنی در مقابل اعتبار دولتی، وجهی کاملاً مردمی دارد. در عرصهای که نوع نوشته چندان وابسته به معیاری ادبی نباشد، ارائۀ محتوا درگاه و جایگاهی دیگر میخواهد برای بیان به صریحترین شکل. مطبوعات که به لحاظ فرم و محتوا نماد حضور ملًت، تریبونهای قدرتمندیاند، در آن سالها زمینۀ مساعدی برای آن شعرها و نقدها و نوشتهها فراهم آورده بود.
در شعار هم محور آرمانخواهی گلسرخی، عدالت اجتماعی و نهایتاً تقابل است؛ تقابل یعنی عالمی دیگر در قبال عالم موجود، عالم که آدمی دگر بسازد. این اصل بنیادین به اشکال مختلف خود را مینمایاند؛ از درگیریهای طبقاتی، فقیر-غنی، روستایی-شهری و پایین شهر-بالاشهر و بد گفتن از شهر و ستودن روستا و صفا و معرفت او را به رخ شهریان کشیدن که بعدها در جریان شعر چریکی، نهایتاً اذهان طبیعت جو را سوق میدهد به کوه و جنگل و حسّ طبیعتپرستی و در نهایت، مصادره به نفع جنبش سیاهکل. کما اینکه از قهرمانهای مورد ستایش گلسرخی، یکی میرزاکوچکخان است. در کنار رسانه مطبوعات و جامعۀ ادبی و تبلیغات حزبی، تقدیر شگفت پخش تلوزیونی محاکمۀ وی و بازتاب دادن آن، چهرهای اسطورهای از گلسرخی برساخت که نماد مبارزه و پایمردی باشد.
عواملی از این دست، زمینۀ ظهور قهرمانی رمانتیک و پاپ و بهروز و بیباک و سرسخت شد که شعرش هنوز به قالب درنیامده ولی بازنمایی حسّی و هیجانی آن به قدری بود که هم زبان تودههای مردمی شود.
در آخر اینکه با احترام به آن مرد مجاهد باید گفت شاعر به عنوان منتقد همیشگی جهان و معترض همیشگی اجتماع و سیاست و دین و... نهایتاً مصلحی اجتماعی است و اگر قرار باشد شعر جهانی دیگر بسازد، این جهان مبتنی بر خلاقیت و زیبایی خواهد بود، نه بر شعار، هرچند نیّت و بیان صادقانهای هم داشته باشد.