شهرستان ادب: به مناسبت زادروز مهدی اخوان ثالث، علیجواننژاد نگاهی داشته است به عناصر سهگانۀ زبان، لحن و روایت در شعر این شاعر بزرگ معاصر.
یکی از مهمترین اتّفاقات ادبیات معاصر، ربطی به ادبیات ندارد و آن مهاجرت سه برادر از فهرج یزد به مشهد است. یکی از این سه برادر که بعدها به «اخوان ثالث» معروف میشوند، علی است، پدر مهدی اخوان ثالث. شاید از خودتان بپرسید چه ربطی دارد؟ اگر علی به مشهد مهاجرت نمیکرد، مهدی اخوان ثالث نداشتیم؟
اگرهای تاریخی هیچکدام جواب درست درمانی ندارند و این اگر هم استثناء نخواهد بود. امّا مسئله این است که مهاجرت علی به مشهد باعث شد اخوان ثالث در هوای خراسان و زبان خراسانی، در دامان مادری خراسانی رشد کند. همانطور که میدانیم این زبان خاصّ خراسانی در آثار اخوان، چه نثر و چه شعر، شخصیت و هویت متمایزی به اخوان بخشیده است. زبان اخوان، اوّل چیزیست که توجّه هر مخاطب جدّی یا عام را به خود جلب میکند. لازم نیست ادبیاتی باشی تا به زبان بخصوص اخوان پی ببری.
به طور کلاسیک میان ادبیاتیها معروف است که اخوان و شاملو، دو تن از پیروان نیما بودند که هر دو به زبان قرن چهار و پنج ادبیات فارسی بازگشتند، با این تفاوت که زبان شاملو به نثر آهنگین تاریخ بیهقی نزدیک است امّا زبان اخوان به شاهنامۀ فردوسی. میشود با اغماض زیادی این جمله را درست دانست ولی دقّت کافی را ندارد. زبان اخوان، زبان مردم خراسان است، نه صرفاً زبان شاهنامه. مطالعات عمیق اخوان در متون کلاسیک باعث شده مایههای لهجۀ مادریاش را پرورش بدهد و به آن غنایی ببخشد که در بهترین آثارش شاهدیم. توجّه به همین جملۀ ساده، اصلیترین راه ورود به جهان شعری اخوان است. اخوان خود میگوید: «زبان من همان زبان دیگران است، یعنی زبان فارسی، فارسی دری خراسانی. منتها زبان من -میخواهم بگویم- درست و دقیق زبان فارسی.»
زبان اخوان در اصل همان لهجۀ خراسانی است که با استفاده از میراث ادبیات کلاسیک غنایی ادبی یافته. کار اخوان، آوردن رهیافتهای ادبیات کلاسیک به جهان معاصر است، نه بازگشتی صرف به متنی کهن.
اینکه شاعر باید به لهجۀ محلّی خودش و فضای زیستی خودش نزدیک شود، یکی از اصلیترین پیشنهادهای نیما بود. نیما تلاشهای زیادی داشت تا زبان شعرش بر دوش ویژگیهای زبانی لهجۀ مادریاش بنا بشود امّا چندان توفیقی در این زمینه حاصل نکرد و به قول اخوان: «زبانش لق بود». نیما تمام و کمال نتوانست این ایده را عملی کند. شاید به این دلیل که لهجۀ نیما، پیشینۀ ادبی بلندبالایی نداشت و فکر میکرد با گریز زدن به اشعار دورۀ موسوم به آذربایجانی میتواند این خلأ را پر کند. تصوّری که به نظر میرسد موفّقیت چندانی به همراه نداشته است. اخوان برای عملی کردن ایدۀ نیما، راه کوتاهتری در پیش داشت. بخش عظیمی از میراث ادبیات فارسی به لهجۀ خراسانی خلق شده است و اخوان این هوشمندی را داشت که از ظرفیتهای در اختیارش، راه نیمهکارۀ نیما را تمام کند. همۀ اینها یعنی شعر اخوان، صورت طبیعی شعر نیمایی در لهجۀ خراسانی است.
شاید فکر کنید این همه، تأکید بر یک جملۀ ساده بیهوده است امّا حقیقت این است که آنقدر گفتهاند زبان اخوان، زبان قدماست که مخاطب را میترساند. مخاطب عام فکر میکند با زبانی روبهروست که مرده و دیگر گویشوری ندارد. فرو ریختن این دیوار باعث میشود تا ما بتوانیم وارد دومین ویژگی بارز شعر اخوان بشویم: لحن.
بخش عمدۀ لحن در ادبیات از زبان ناشی میشود. شاعر با ابزاری که زبان در اختیارش میگذارد، سعی میکند لحن را به مخاطب بفهماند. زبان خراسانی چه به واسطۀ پیشینۀ ادبیاش و چه به دلیل ویژگیهای ذاتی، بیش از هر چیز تداعیگر صلابت و فخامت است. استفاده از واژههای کهنتر میتواند قدری بر فخامت زبان بیفزاید. این است که شنیدن اسم اخوان، خواه و ناخواه ما را به یاد حماسه میاندازد.
اخوان در انتخاب و استفاده از اوزان متنوّع فارسی، چیرهدست است و با ذوق پرورشیافتهاش میداند برای القای لحن مناسب شعر، کدام وزن، تناسب بیشتری دارد. این تناسب را عدّهای از ادبا با نام وحدت ارگانیک صورت و معنا میشناسند. اینکه تمام ویژگیهای ظاهری شعر با محتوا همخوان و همخون باشد. یک تورّق ساده در دیوان اخوان میتواند مثالهای موفّق زیادی از این وحدت را به ما نشان بدهد، مثلاً در شعر فریاد:
«خانهام آتش گرفتهست، آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را، تارشان با پود»
وزنِ بر پایۀ «فاعلاتن» حسّی شبیه تلاطم امواج را دارد که با بیتابی و اضطراب بر سر هم سوار میشوند. جملات کوتاه و بریدهبریدۀ شعر بر این تشویش میافزاید و همۀ اینها باعث میشود حسّ شعر در ما القا شود: مردی که در میان شعلههای بیامانی که خانهاش را میسوزد، بیآنکه نفسی برایش مانده باشد، دارد این سو و آن سو میدود تا کمکی بیابد. دویدن مانع تنفّس آزاد است. پس شعر هم شما را مجبور میکند تا با حالتی شبیه به نفسنفس زدن کلمات را بخوانید.
مثال دیگری که شهرت بیشتری هم دارد، شعر کتیبه است. شعر کتیبه، تصویر چند زن و مرد است که با زنجیر به بند کشیده شدهاند. ندایی از ناکجا میگوید تختهسنگی هست که رازی بر او نوشته شده است. سنگ را که به هزار زحمت پیدا میکنند امّا رویش نوشته:
«کسی راز مرا داند
که از این سو به آن سویم بگرداند»
وقتی به جان کندنی سنگ را میگردانند، باز همین جمله را میبینند. وزن تا حدّ زیادی رنگ و بوی حماسه دارد امّا با مصراعهای بلند، قدری از تحرّک وزن گرفته شده تا سنگینتر به نظر برسد، مثل تختهسنگی که در شعر حرفش هست، مثل قدمهای سنگینی که زنجیریان به زور برمیدارند. امّا محتوا آیا حماسی است؟ اگر حماسه را به معنای کلاسیکش در نظر داشته باشیم، نه. شعر تلخ است و اگر حرکتی هم در روایت هست، به سختی و جان کندن است. شعر، طنز گزندهای دارد که تلخی شعر را دوچندان میکند. وزن پرابّهت اخوان به ظاهر با معنای شعر که شکست و بیهودگی است، در تضاد است. امّا همین تضاد باعث شده تا طنز گزندۀ محتوا پررنگتر باشد. اخوان در لحنِ اشعارش یک الگوی ثابت را تکرار نمیکند. میتوانست اینجا هم نفس زدن را تداعی کند امّا استفاده از این تضاد وزنی-محتوایی، طنز کارش را شدیدتر کرده است.
از این دست مثالها در آثار اخوان بسیار است. اینکه بگوییم موسیقی شعر اخوان بیشتر با صلابت و با طمطراق است، نوعی جفا به ریزهکاریهای موسیقایی شعر اخوان است. همین دقّت در ریزهکاریهای موسیقایی و زبان خاصّ خراسانی، باعث میشود فکر کنیم که اخوان بیشتر از هر شاعر معاصری شبیه قدما شعر میگوید. حقیقت آن است که اخوان شعر فارسی را یک گسترۀ بههمپیوسته میدید. از نگاه او، شعر نیمایی یک راه جدا در ادبیات نبود، بلکه قالبی دیگر بود که به قالبهای پیشین ادبیات فارسی اضافه شده است. این نگاه اخوان در نوع شعری که میسرود، تأثیر مشهودی دارد که تا اینجا به دو نمونۀ بارزش اشاره کردیم.
از میان ویژگیهای بسیار اشعار اخوان، ویژگی بارز دیگری که نمیشود به آن اشاره نکرد، روایت است. همانطور که اخوان شعر نیمایی را قالبی افزون بر قالبهای دیگر میدانست، تکنیکهای مدرن را هم تکنیکهایی میدانست که بر فنون ادبیات کهن اضافه شدهاند. در نگاه اخوان اینطور نیست که انسان امروز چون انسان دیگری است، پس باید شعری گفت که از گذشته بریده باشد. اخوان هر چیز جدید را بر داشتههای کلاسیک میافزود. این است که روایت مدرن را بر سنّت روایتگری ادبیات رسمی و عامیانه اضافه کرد و به آن وجاهت شاعرانه داد.
اخوان میگوید: «من روایت را به حدّ شعر اوج دادهام، اما شعر را به حدّ روایت تنزّل ندادهام.»
اخوان با آوردن جزئیات، به تصویر درآوردن شخصیتها و مجسّم کردن فضا، موقعیت داستانیاش را به شکلی دراماتیک و در عین حال، شاعرانه، خلق میکند تا به جای شعار دادن و نتیجهگیری، مخاطب را با احساسی که دارد همداستان کند. به بیان داستاننویسها: نمیگوید، نشان میدهد.
اخوان فضاسازی، شخصیتپردازی و تعلیق در روایت را چنان استادانه به کار میگیرد که انگار وسط داستان پرتاب شدهای و آنچه میخوانی در اصل تجربۀ خود توست. از بهترین نمونههای روایی اخوان «خان هشتم و آدمک» است.