موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از محمّدقائم خانی

مصائب مسیح جدید | مقولۀ زیبایی در «رنج‌های ورتر جوان» اثر گوته

02 فروردین 1401 08:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4 با 1 رای
مصائب مسیح جدید | مقولۀ زیبایی در «رنج‌های ورتر جوان» اثر گوته

شهرستان ادب: ستون داستان سایت شهرستان ادب در سال جدید را با یادداشتی از محمّدقائم خانی که به پیگیری مقولۀ زیبایی در کتاب «رنج‌های ورتر جوان» اثر گوته پرداخته است، به‌روز می‌کنیم.

 

مهم نیست که داستان «رنج‌های ورتر جوان» چه‌قدر با زندگی واقعی خود گوته مشابهت دارد یا ندارد. مهم چینشی است که ساختار رمان در وقایع و شخصیت‌ها انجام داده و شکاف اصلی حاضر در جهان جدید را به نمایش گذاشته است. داستان گرد سه شخصیت می‌گردد: آلبرت، ورتر و لوته.

آلبرت نماد کامل یک بورژوای متشخّص و کوشاست. همه چیز او سر جایش است، پس همه‌چیز تحت کنترل اوست. او عقل گرداندن یک زندگی خوب را دارد. می‌داند با زندگی چه‌طور برخورد بکند. دانش کافی برای پیشرفت را دارد. برای رسیدن به اهدافش سفر می‌رود. لوته را دوست دارد و محبّتش را ابراز می‌کند، هر کاری که برای سر پا نگه داشتن یک زندگی لازم است را می‌شناسد و انجام می‌دهد؛ انگار که بورژوازی با عقلانیتِ روشنگری در او محقّق شده باشد. لوته نامزد اوست که به همسری‌اش درمی‌آید.

لوته می‌خواهد زندگی بکند و همراه و یارش در این مسیر، آلبرت است. او آلبرت را دوست دارد، برادران و خواهرانش را دوست دارد و هرجا هست، مایۀ شادی و شادابی و زندگی‌بخش است. او سرچشمۀ زندگی است و دوست دارد به هر کسی، همۀ بهره‌اش از زندگی را (که مستحقّش است) ببخشد. نبض زندگی همه با او می‌زند. او مایۀ سعادت خویشتن و دیگران است.

ورتر امّا به این راحتی قابل شناساندن نیست. او طبیعت را بسیار دوست می‌دارد. دم‌غنیمت است و از هیچ چیز به اندازۀ خود زندگی کردن لذّت نمی‌برد. قلبی سرشار از احساسات پرقدرت دارد و به دنبال سعادت همه است. نمی‌تواند بدون عشق زندگی بکند. او همانند خود گوته، نمایندۀ کامل انسانِ مدّ نظر رمانتیست‌هاست. به وجود انسان بیش از همه چیز اهمّیت می‌دهد و هر چیزی را در خدمت خوشبختی انسان می‌خواهد. همین موضع او هم هست که وی را به عنصری نامطلوب برای دنیای جدید بدل می‌کند.

دنیای جدید، بنا بر عقل ابزاری تنومندی که دارد، انسان‌ها را به دو بخش تقسیم می‌کند. یکی عموم انسان‌ها و دیگری، بورژواها که با نیروی خرد، بار نظم دنیای جدید را بر دوش می‌کشند. نظر ورتر دربارۀ انسان‌های دستۀ اوّل کاملاً مشخّص در رمان بیان شده است: «نسل و نژاد آدمی راستی که از یک قالب و قماش است. بیشتر آن‌ها بیشتر وقتشان را صرف گذران زندگی‌شان می‌کنند و آن اندک فرصتی که برایشان به جا می‌ماند، چنان به وحشتشان می‌اندازد که با هر وسیله و ابزاری از پی دفع و کشتنش برمی‌آیند. آه از این سرشت آدم‌ها!» امّا نظر او راجع به بورژوازی چیست؟ یک انسان بورژوا همانند این مردم نیست. او کسی است که مسئولیت زندگی خویش را بر عهده می‌گیرد و چونان مردم عادّی، از مواجه شدن با خود دچار وحشت نمی‌شود. پس تفاوتش با انسانِ شایستۀ مدّ نظر ورتر چیست؟ به نظرم کلید فهم این تفاوت را باید در یک جملۀ کوتاه که ورتر دربارۀ خودش بیان می‌کند، جستجو کنیم: «هر آن دانشی که من دارم، برای هر کس دیگر هم آموختنی است ولی قلبم مال خودم تنهاست.» انسان‌های بااراده دو دسته‌اند. یک دسته مانند خود ورتر، آن کسانی هستند که به خودآگاهی رسیده‌اند و این جملۀ طلایی را درک می‌کنند. دستۀ دوم آن‌هایند که به بخش دوم این گزارۀ حیاتی دقّت ندارند و قلب انسان را نیز مانند همۀ بخش‌های دیگر، متعلَّق دانش می‌دانند. به عبارتی دیگر، بخش دوم جمله را هم زیرمجموعۀ بخش اوّل می‌فهمند. آن‌ها تبلور این جمله می‌شوند که «هر دانشی برای همه آموختنی است»، حتّی دانش قلب‌شناسی! اگر گوته قطبی باشد که نمایندۀ جملۀ ورتر در آلمان قرن هجدهم باشد، کانت قطب دیگری است که نمایندۀ گزاره دوم است: «هر دانشی برای همه آموختنی است». به همین دلیل است که کانت هم تکلیف معرفت را مشخّص کرده است، هم اخلاق را و هم حتّی زیبایی را. امّا گوته بر سر قلب با کانت می‌جنگد. او قلب هر فرد را یکتا می‌داند. به همین دلیل نمی‌تواند بپذیرد که زیبایی هم به امری عمومی تبدیل شود.

رابطۀ زیبایی نزد ورتر (هم‌چون خود گوته) با انسانیت انسان، هم‌چون رابطۀ ایمان و امر الوهی است. انسانی که قلبش را (فارغ از دانش‌هایش) رو به زیبایی می‌گشاید، ذاتاً با انسان بورژوا که همه چیز را دائرمدار عقل می‌بیند، متفاوت است. البتّه این به معنی آن نیست که دیگر انسان‌ها در خلقت جوهر دیگری دارند، بلکه منظور این است که آن‌ها درِ قلب خود را بسته‌اند و به انسانی نوعی تبدیل شده‌اند و دیگر یکتا نیستند وگرنه آن‌ها هم اگر به کنه خویش توجّه کنند، خود را مانند او در معرض زیبایی خواهند دید که در نگاه ورتر (و گوته)، همان بودن در محضر معنویت است.

ورتر در یکی از یادداشت‌های روزانه‌اش می‌نویسد: «آری! من جز سالک و زائری بر زمین نیستم. آیا شما بیش از این‌اید؟» همۀ انسان‌ها می‌توانند به ملاقات زیبایی (به عنوان امری قدسی) بروند، اگر در قلب خود را نبسته باشند ولی چون چنین نمی‌زیند، درنمی‌یابند که سالک راهی هستند و به زیارت امری الوهی می‌روند، به این دنیا و دانش‌های محدودش مشغول می‌شوند و انسانیت خویش را گم می‌کنند.

وقتی زیبایی هست، پای عشق هم به میان می‌آید. اگر زیبایی با جاودانگی پیوند داشته باشد، دیگر عشق در اختیار عاشق نخواهد بود و به امری فرامادّی تبدیل خواهد شد. لوته که زیباست، حافظ زندگی است. زیبایی پاسدار زندگی است و بدون آن، اصل و اساس زندگی از بین می‌رود و موجودات به سهمی که از خوشبختی دارند، نمی‌رسند. نقص بزرگ آلبرت که هیچ شرّی در او نیست، قطع ارتباطش با زیبایی به عنوان امری بی‌نهایت است. زیبایی و محبّت نزد آلبرت قابل محاسبه است. انگار دانشی وجود دارد که به انسان نشان می‌دهد چه‌طور مراقب زندگی و محبّت و زیبایی هم باشد تا در کنار همۀ چیزهای دیگر برای رفع نیازهای انسان وجود داشته باشند. امّا از نگاه ورتر (و گوته)، آلبرت اشتباه می‌کند. امر بی‌نهایت، همۀ قلب را در مالکیت خود می‌خواهد و نمی‌تواند تنها به بخشی از آن اکتفا کند.

لوته نگاه‌بان زندگی است، به همین دلیل نه می‌تواند از آلبرت دست بکشد و نه از ورتر چشم بپوشد. او همسر آلبرت است، چون با این پیوند است که زندگی ممکن می‌شود. اگر عقل نباشد، لوته هم سر به بیابان می‌گذارد و با ورتر از گرسنگی می‌میرد. امّا لوته نمی‌خواهد بمیرد. او می‌خواهد زنده باشد و از زندگی دیگران هم مراقبت کند. اگر مادر او، خانواده را به وی نمی‌سپرد، باز هم لوته نمی‌توانست زندگی را رها کند. اگر قرار است مراقب زندگی اطرافیان باشد، پس باید به عقل کارافزا تن بدهد، که می‌دهد. آلبرت ضامن بقای زندگی همه است، نه فقط خود آن دو نفر. پس زن نمی‌تواند آلبرت را رها کند امّا از طرفی به عنوان تجلّی زیبایی، نمی‌تواند درِ قلبش را ببندد و به امر لایتناهی پشت بکند. اگر قرار باشد لوته به همه زندگی ببخشد و مراقب سعادت همگان باشد، باید ابتدا خود قلبی زنده و پرتپش داشته باشد. زندگی باید از قلب او بجوشد و به همه سرایت کند و بهرۀ هر کس را به او بدهد. حتّی خود آلبرت هم اگر بخواهد به زندگی ادامه دهد، به لوته‌ای که قلبی پرقدرت دارد، احتیاج خواهد داشت. امّا دریغا که آلبرت نمی‌تواند لوته را از عشق سیراب کند. او به امر لایتناهی پشت کرده است و با محبّت به عنوانِ نیازی محاسبه‌شده، هم‌چون کالایی ضروری برخورد می‌کند. اینجاست که لوته بر سر دوراهی می‌ماند. در اواخر رمان دربارۀ لوته و ورتر آمده است: «از همان نخستین لحظۀ آشنایی، هماهنگی روح و قلبشان با همۀ زیبایی به تجلّی درآمده بود. و این دوستی دراز و تجربه‌های مشترک، تأثیری زوال‌ناپذیر بر قلبش گذاشته بود. همۀ تجربه‌ها و اندیشه‌های جالب خود را عادت کرده بود با ورتر در میان بگذارد و دوری ورتر در دلش شکافی بسا پرناشدنی به جا می‌گذاشت. آخ! کاش می‌توانست در این لحظه او را تبدیل به برادر خود کند. در آن صورت چه خوشبخت بود.» او سعی می‌کند بین آلبرت و ورتر، آشتی برقرار سازد. تنها وقتی که قلب و عقل از درِ آشتی درآیند، بقای زندگی ممکن می‌شود، امّا دریغا که آشتی بین آلبرت و ورتر، یعنی بین بورژوا و عاشق، ممکن نیست.

پس در مثلث خونین آلبرت-لوته-ورتر چه اتّفاقی می‌افتد؟ همان طرح همیشگی مسیحی انداخته می‌شود. یکی آسمان و جاودانگی را انتخاب می‌کند و یکی ضامن نظم دنیا می‌شود. به تعبیر آگوستین قدّیس، یکی متعلّق است به شهر خدا (که در ملکوت برپاست) و یکی شهر زمینی. تا قبل از دنیای جدید، کلیسایی وجود داشت که جسم مسیح بود تا اگر کسی از اهالی شهر زمینی خواست به خیل آسمانیان بپیوندند، راهی باز باشد امّا در دنیای جدید، این امر ناممکن شده است. بعد از نهضت اصلاح کلیسا، غرب به این خودآگاهی رسیده است که هیچ ارتباط ضروری‌ای بین کلیسا و امر معنوی وجود ندارد.

خب، از نگاه گوته چه اتّفاقی در دنیای جدید افتاده است؟ همانی شده که ورتر در نامۀ آخر به لوته توضیح می‌دهد: «من خودم را قربانی تو می‌کنم، بله لوته! چرا نگویم؟ یکی از ما سه نفر نباید که باشد و آن یک نفر، می‌خواهم من باشم.» امّا آیا با رفتن او همۀ مشکلات حل می‌شود؟ آیا لوته چونان گذشته زندگی خواهد کرد؟ خیر، قلبش از هم خواهد پاشید. با مرگ قلب او، نشاط و سعادت هم از زندگی همگان رخت بر خواهد بست و تنها صورتی ظاهری از زندگی خواهد ماند. یک زندگی خشک مکانیکی خواهد ماند که تحت سیطرۀ عقل محاسبه‌گر، همین‌طور ادامه خواهد داشت، بدون آنکه حتّی بورژواها را راضی بکند، چه برسد به عموم مردم! هیچ کاری‌اش هم نمی‌شود کرد. «رنج‌های ورتر جوان» در این نقطۀ بحرانی به پایان می‌رسد.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • مصائب مسیح جدید | مقولۀ زیبایی در «رنج‌های ورتر جوان» اثر گوته
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.