موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از علی جوان‌نژاد

در پناه موسیقی l نگاهی گذرا به کارنامۀ رهی معیّری

24 آبان 1401 10:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
در پناه موسیقی l نگاهی گذرا به کارنامۀ رهی معیّری
شهرستان ادب: رهی معیّری شاعر و تصنیف‌سرایی که علی‌رغم کم‌کاری، برای اهالی ادبیات، نامی آشنا محسوب می‌شود و توانسته در بدنۀ اجتماع، رسوخ پیدا کند. به مناسبت سالروز درگذشت این شاعر خوش‌قریحه، علی جوان‌نژاد، جهان شعری او را از منظری متفاوت به تماشا نشسته است. یادداشت جوان‌نژاد را در ادامه می‌خوانیم.

«ای سرو پای‌بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده‌ام»
در جمع‌های خانوادگی «بیوک» صدایش می‌کردند امّا نامش بیوک نبود. نامش حتّی رهی هم نبود. نامش زیبا بود، هرچند جز در کتاب‌ها کسی به آن اسم صدایش نکرد: محمّدحسن معیری. رهی را از روی خاکساری خودش، برای خودش انتخاب کرده بود. رهی یعنی بنده، یعنی بنده‌ای است امّا رهی آزادی بود آزاده.
چهرۀ دلنشینی داشت، زیبا می‌خندید و خوش‌پوش بود. مردی بود نژاده که اصل و نسبش در پیشانی‌اش می‌درخشید. می‌گویند نسبش می‌رسد به فروغی بسطامی. این را مادرش می‌گوید. مادرش می‌گوید رهی از همان کودکی، موسیقی را در سطح خوبی آموخته بود. می‌گوید نوازندگی می‌دانسته است ولی از جایی دیگر دست به ساز نمی‌زند. از جایی ساز رهی کلمات شد. از اینجاست که می‌بینیم شعرهای رهی تا چه اندازه از لحاظ موسیقایی غنی است. مادرش می‌گوید رهی برای خودش روی شعرها موسیقی می‌گذاشت، مدّت‌ها شعر را با خودش زمزمه می‌کرد و تا زمانی که شعرش را با موسیقی زیبا نمی‌دید، دست به نوشتن شعر نمی‌برد. این است که فرایند شاعری و سرودن برای او، فرایندی زمان‌بر است و همین باعث می‌شود مجموعۀ اشعار لاغر امّا گزیده‌ای داشته باشد و بسیاری او را شاعری کم‌کار بدانند.
همین سرشت موسیقایی باعث می‌شود بخش قابل توجّهی از زندگی هنری‌اش وقف همکاری با رادیو و تصنیف‌سازی برای موسیقی‌دانان هم‌عصرش باشد. این دورۀ درخشان زندگی رهی، او را سر زبان‌ها انداخت و باعث شد بیشتر از دیگر شاعران هم‌رده‌اش شنیده شود و در یادها بماند. بسیاری از مردم شاید نامی از رهی نشنیده باشند، شاید جز هاله‌ای مبهم از شعرهایش در ذهن نداشته باشند امّا حتماً «شد خزان گلشن آشنایی» را از بر هستند و با «دیدی که رسوا شد دلم» هم‌نوا می‌شوند. رابطۀ رهی با موسیقی بیشتر از یک تفنّن است. او عضو انجمن موسیقی ایران بود و همکاری‌اش در برنامۀ «گل‌های رنگارنگ» بیشتر از یک تصنیف‌ساز صرف است.
خانوادۀ رهی، خانواده‌ای فاضل و اهل هنر و فرهنگ بودند. این بود که رهی با آثار کلاسیک ایران بزرگ شد و شناخت عمیقی از فنون شعرای کلاسیک داشت. این آگاهی و هم‌زیستی مدام با ادبیات کلاسیک، برای رهی شمشیری دودم است؛ از یک سو دلبستگی رهی به ادبیات کلاسیک باعث شد هرگز با جدّیت به جریان‌های تازۀ ادبی‌اش نپیوندد و او را در حدّ یک شاعر مقلّد نگه دارد، از طرفی امّا این امکان را به او داد که اشعار تقلیدی‌اش محکم و استوار باشد. به عبارتی باعث شد اشعار تقلیدی رهی کپی‌کاری اصیلی باشد از آثار کلاسیک فارسی. رهی کپیِ برابر اصل بود.
بله، رهی زیر آن کت و شلوار و پالتویی که می‌پوشید مولانا، سعدی، نظامی و دیگران را پنهان کرده بود. اشعار رهی به شکل شگفت‌آوری به بزرگان ادبیات نزدیک شده است تا جایی که آدم را به اشتباه می‌اندازد. اگر بدون پیش زمینۀ ذهنی، بدون آنکه بدانید شعر از کیست، با غزل «سوزد مرا سازد مرا» روبه‌رو شوید، حتماً فکر خواهید کرد که شعر را باید در دیوان مولانا یافت. تنها چیزی که باعث می‌شود شما را از جستجو در دیوان مولانا منصرف کند، تخلّص شاعر است که در بیت آخر آمده است:
«بستانَد ای سرو سهی، سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را، دور از بداندیشم کند»
این غزل به طرز شگفت‌آوری بوی مولانا را دارد و تنها برای آنان که با مولانا دم‌خور باشند، روشن است که شعر مولانا شوری دارد که شعر رهی فاقد اوست.
همین قرابت را در مثنوی «راز شب» هم می‌توان دید، با این تفاوت که طرز سخن رهی، پهلو به پهلوی نظامی گنجوی می‌زند. طرز سخن، فصاحت نظامی را دارد و تنها محتوای داستان و بسامد پایین‌تر استعاره باعث می‌شود مطمئن باشید که گوینده حتماً نظامی نیست.
با این همه، رهی در تقلید پای‌بند یک سبک خاص یا یک شاعر خاص نیست. گاه از سبک عراقی و گاهی از شیوۀ شعرای سبک هندی پیروی می‌کند. از طرفی، بر خلاف بسیاری از شعرای مقلّد، دست به استقبال نمی‌زند، یعنی در وزن و قافیۀ شعری معروف شعر نمی‌گوید و تنها در انتخاب کلمات و تا حدّ زیادی در ساختن تصاویر، به شاعری خاص نزدیک می‌شود. این نزدیکی تا اندازه‌ای بی‌ادّعا و نادیدنی است که به نظر می‌رسد حتّی خود او هم واقف به این تقلید نیست. به نظر می‌رسد بعد از سرودن یک بیت یا مصراع، ذهنش در لحن شاعری که به تصاویر و زبان آن مصرع نزدیک است، محدود می‌شود.
پای‌بند نبودن رهی در شعر، تنها در حوزۀ زبان و تصاویر نیست، بلکه در قالب هم رهاست. هرچند بیشتر اشعار رهی غزل است امّا در مثنوی، قطعه و رباعی هم تلاش‌های دل‌نشینی کرده است که برخی از آن‌ها شهرت خوبی هم دارند و نمی‌توان به راحتی از کنارشان گذشت. مثلاً مثنوی نمکین خلقت زن یا مثنوی معروف سنگریزه.

تا اینجا از مهم‌ترین ویژگی‌های شعر رهی گفتیم؛ اینکه در زبان جزء شعرای تقلیدی و بازگشت است، اینکه موسیقی پررنگ‌ترین نقش را در میان هنرسازه‌های شعری او بازی می‌کند و در آخر، توجّه ویژه‌ای که به قالب‌های مثنوی و رباعی دارد. امّا نمی‌شود از شعر رهی گفت و حرفی از محتوای کارهایش نزد. محور اصلی کارهای رهی عشق است؛ عشقی سوزناک که به وصل منتهی نمی‌شود. گفتن ندارد که رهی در این محتوا مقلّد نیست و این‌طور نبوده است که چون بیش از نیمی از اشعار فارسی عاشقانه‌اند، رهی هم در شعر عاشقانه فرو رفته باشد.
زندگی رهی، ناکامی در عشق است. سال‌ها عشق ورزید و سرآخر در تجرّد مُرد، در حالی که حسرت و آرزوی معشوقی را در سر داشت. شاید از لحاظ موقعیت اجتماعی و هنری، رهی را انسانی کامیاب ببینیم امّا در زندگی عاطفی، رهی نماد شکست، ناکامی و نرسیدن است. این نرسیدن هرچند برای رهی معیّری چیزی جز حسرت نداشت، برای ما که شیفتۀ ادبیاتیم، اشعاری به جای گذاشت که روح انسان را لمس می‌کنند.
شاید بگویید این نرسیدن، قدری دید شاعر را به جنس مؤنّث بد کرده است و اشعارش طعم اشعار شعرای واسوخت را دارد. بله، حرف شما درست است امّا این بدگویی و بدبینی بیشتر در اشعاری دیده می‌شود که رگه‌های مشخّصی از طنز دارد. مثلاً پررنگ‌ترین جایی که رهی به بدگویی از زنان پرداخته «خلقت زن» است. شعر با سؤال «کی‌ام من؟» شروع می‌شود و به این حقیقت می‌رسد که تمام هویت گوینده، چیزی نیست مگر دردمندی که از زنی وفا نچشیده است و به خود حق می‌دهد با طنز و تلخی، تمام زنان را به بی‌وفایی متّهم کند:
«زنان چون آتش‌اند از تندخویی
زن و آتش ز یک جنس‌اند گویی
نه تنها نامراد آن دل‌شکن باد
که نفرین خدا بر هر چه زن باد»
این شعر گزنده، در ادامه به توصیف سرشت زنان می‌رسد که از نظر شاعر سرشار از تناقض است یا به قولی جمع نقیضین است. خدا در ذهن شاعر، هر چیز را از جایی به عاریت می‌گیرد تا در قالب زن بریزد و در نهایت، شاعر را به این نتیجه می‌رساند که زن به تنهایی دنیایی دیگر است:
«جهانی را به هم آمیخت ایزد
همه در قالب زن ریخت ایزد
ندارد در جهان همتای دیگر
به دنیا در بُوَد دنیای دیگر»
این شعر بیش از آنکه ناشی از زن‌ستیزی رهی باشد، محصول تجربۀ تلخ او است؛ تجربه‌ای که در نهایت شاعر محجوب خلوت‌گزین را به تنهایی همیشگی سوق می‌دهد.
تجربۀ رهی از عشق یک تجربۀ مستقیم است و این تجربۀ مستقیم باعث شده تا اشعارش تنانگی بیشتری نسبت به قدما داشته باشد. درست است که عشق رهی بی‌شباهت به عشق افلاطونی نیست امّا ذهنی‌گرایی عشق افلاطونی را ندارد. معشوق رهی زن است؛ زنی که لمس‌شدنی است و جسم دارد. همۀ این‌ها دست شاعر را رو می‌کند که شاعر در جهانی دور از جهان کهن می‌زیسته است.
دیگر ویژگی بارز آثار رهی، راوی اوّل شخص است. در سنّت ادبیات فارسی راوی غزل اصولاً اوّل‌شخص مفرد است. این را می‌شود به خود کلمۀ غزل نسبت داد. تغزّل و غزل به معنای نجوای عاشقانه هم هست و قالب غزل به تمامیت سعی کرده است جایی برای این نجوا و واگویی افکار درونی باشد. امّا مثنوی در سنّت ادبی کمتر این ویژگی را دارد. رهی با تمام سنّت‌گرایی، نتوانسته است از رمانتیسمِ حاکم بر عصرش رنگی نگیرد. پس به شیوۀ شعرای رمانتیک، حتّی در مثنوی، راوی افکار و حالات درونی خویش است و کمتر شعری از رهی می‌توان یافت که راوی، اوّل شخص مفرد نباشد.

با همۀ این حرف‌ها، رهی چگونه شاعری است؟ آیا می‌توان او را در تقلیدی با رگه‌های رمانتیک، موسیقی غنی کلمات و عاشقانه‌های افلاطونی خلاصه کرد؟ به نظر قدری بی‌انصافی است. رهی همان‌طور که در قالب و زبان قدمایی دست به طبع‌آزمایی زده است، در محتوا هم پای‌بند عاشقانه نمی‌ماند. رهی اشعاری سیاسی و اجتماعی هم دارد که بر خلاف شعرای کلاسیک، عریان و زمان‌مند هستند. رهی سال‌ها اشعار سیاسی‌اش را با نام مستعار به چاپ می‌رساند و تا مدّت‌ها کسی رهیِ سیاسی را نمی‌شناخت. تنها پس از مرگ زودهنگامش بود که چهرۀ سیاسی‌اش روشن‌تر شد. اشعار کمی که در این حوزه از رهی در دست داریم هم نشان‌دهندۀ میل او به بازگشت است. درست است که در اشعار اجتماعی به شعرای قرن شش و هفت برنمی‌گردد امّا التفاتی هم به اشعار سیاسی هم‌عصرانش ندارد. شعر سیاسی رهی تا حدّ زیادی شبیه اشعار سیاسی دوران مشروطه است، با زبان و لحنی که هنوز به‌روز نشده است امّا دغدغه‌هایی به‌روز دارد:
«گر وزیری گفت از تیمار خلق آشفته است
بشنو و باور مکن زیرا که هذیان گفته است»
شعر رهی با همۀ نقدهایی که می‌شود به او وارد کرد، دلنشین است، پیراسته و دلنشین. گیرم بگویید واپس‌گراست. لابد می‌گویید چیزی جز بازگشتی لطیف نیست. حتماً حق با شماست. حتماً نمی‌توان او را در شمار شعرای درجه‌یک به شمار آورد امّا دلنشین است و همین کافی است. نمی‌شود حسرت نهفته در «یاد ایّام» را فراموش کرد، نمی‌شود کارهایش را خواند و برای حفظ کردن به وسوسه نیفتاد. رهی شاعر بازگشت است امّا از آن‌ها که دوست داری دیوان مختصر و گزیده‌اش را از بر باشی.

کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • در پناه موسیقی l نگاهی گذرا به کارنامۀ رهی معیّری
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.