شهرستان ادب: یکم اسفند سالروز تولد حسین اسرافیلی، یکی از چهرههای خوشنام شعر انقلاب است. سایت شهرستان ادب ضمن تبریک این روز به این شاعر گرانقدر و اهالی شعر، از خداوند متعال برای ایشان شفای عاجل و طول عمر باعزت مسئلت دارد.
حسین اسرافیلی در سال 1330 در تبریز متولد شده است. 9 ساله بوده که به تهران مهاجرات میکنند و در همین جا ساکن میشوند. شوخی جزء جداییناپذیر کلام اوست. مرد جنگ است و سالهاست که شعر میگوید و نتیجۀ آن دهها دفتر شعر شده که از میان آنها میتوان به دفاتر «شرحهشرحه آتش»، «مثل آتش در دل سنگ»، «مردان آتشنهاد» و «آتش در گلو» اشاره کرد. سال 1366 جزء شاعران برگزیدۀ وزارت ارشاد بوده و همچنین در سال 1378 به عنوان یکی از شاعران برگزیدۀ 20 سال انقلاب، انتخاب گردیده است.
شاعر یا رزمنده، مسئله این است؛
گفتگویم را با این پرسش آغاز میکنم: «حسین اسرافیلی بیشتر شاعر است یا رزمنده؟»
ابروهایش را بالا میاندازد. دستهایش را به هم میمالد. کمی مکث میکند و میگوید: «آدمیزاد معجونی از غرایز و علایق است. هر چیزی در جای خود، ارزشمند است. انسان شاعر، احساسات لطیفی دارد. احساساتی که به او آرامش درونی و آگاهی میبخشد. شاید این آگاهی برای انسان عذاب نیز به همراه بیاورد. همانگونه که دکتر شریعتی در اثر خویش به نام «هبوط» مطرح میکند: «روشنفکری مانند فتح قله است. از 100 نفری که برای فتح قله حرکت میکنند، تنها یک نفر موفق به انجام این کار میشود. در کوهنوری هر آن کس که خسته شود میتواند برگردد. اما در مسیر رسیدن به قلههای روشنفکری، بازگشتی در کار نیست. به هر اندازه که پیش برویم، به همان اندازه نیز باید ناملایمات و سختیهایی را متحمل شویم.» من هنگامی که به گذشته مینگرم و جریان انقلاب را میبینم احساس میکنم کم کار کردهام. به جریان جنگ که نگاه میکنم نیز همین احساس را دارم. همچنین در مورد جریان ادبیات نیز همین حس را دارم. احساسم بر این است که باید بیش از اینها کار میکردم. به بیان دیگر هر کدام از این دو جایگاه خودش را دارد و نمیتوان به طور شاخص گفت که بیشتر کدام هستم.»
یک چالش قدیمی؛
نظرش را در مورد چیستی شعر جویا میشوم. میگوید: «همیشه بر سر این موضوع دعوا بوده است. شاید آخرین تعریف شعر، تعریف استاد «شفیعی کدکنی» باشد که میگوید شعر، اتفاقی است که در زبان میافتد. اتفافی که آن را از زبان روزمره و داستانی و مقالهای جدا میکند.» وظیفۀ شاعر را در اندیشۀ سالم داشتن میداند و میگوید: «شاعر رسالت دارد تا دیگران را به مسیر صالح و روشن هدایت کند.» میپرسم چه شد که به شعر علاقمند شد؟ جوابم را اینگونه میدهد: «وارد عرصۀ شعر شدن، امری ارادی نیست. چیزی در وجود آدم باید غلیان کند. شما در یک سنی، یک سری چیزها میگویی و احتمالاً فکر میکنی که شعر بسیار خوبی گفتهای و حافظ هم دیگر در مقابل شما حرفی برای گفتن ندارد! آرزو میکنی که فرصتی پیدا کنی تا بتوانی کارت را چاپ کنی. و بعد هنگامی که آن را به صاحبنظران نشان میدهی، میپرسند جایی چاپشان نکردهای؟ میگویی خیر. آنها هم میگویند که خوب است؛ پس یواشکی پارهشان کن!» میخندد و ادامه میدهد: «این شروع راه شاعری است. من کارهای ابتداییام را هنوز نگه داشتهام تا برایم درس عبرتی باشد! در نهایت از آنجایی که این امر، امری فطری است؛ انسانی که این استعداد را داشته باشد خود به خود به این سمت کشیده میشود و در اثر ممارست و نشست و برخواست با بزرگان این رشته، رفته رفته با عروض و قافیه و عناصر شعری آشنا میگردد. در اصل آن عنصر درونی و فطری به فعل در میآید و قابل عرضه میگردد.»
اولین تراوشات ذهنی؛
اولین آثارش را در سالهای 48 – 47 در هفتهنامۀ جوانان چاپ کرده است؛ اما فعالیت اصلی و حرفهای خود را با پیروزی «انقلاب اسلامی» آغاز کرده است. چاپ کردن آن آثار را موجب دلگرمی و قوت قلبش در آن دوران میداند: «از هر ده شعری که میفرستادم، در مورد هشت تایش میگفتند که بچه جان برو درست را بخوان! گاهی اوقات هم که شعرم سالم بود و قافیۀ مناسبی داشت، چاپ میکردند. بعدها که خودم مسئول صفحۀ ادبی نشریۀ «پیام انقلاب» شدم، سعی میکردم به دوستان جوانتر راهنمایی کنم که کارشان چاپ شود؛ چرا که میدانستم این امر در روحیهشان تأثیر فراوان دارد.»
تولد در میدان؛
عمدۀ آثار «حسین اسرافیلی» در حیطۀ شعر عاشورایی و شعر دفاع مقدس است. سه اثر مستقل شعر عاشورایی و نیز سه اثر مستقل شعر دفاع مقدس دارد. اما در هر یک از مجموعههایش، چند مورد شعر با مضامینی غیر از عاشورا و دفاع مقدس نیز دیده میشود. اولین دفتر شعرش را در سال 1364 با عنوان «تولد در میدان» منتشر ساخته است. عنوان «تولد در میدان» دو پهلو است و مخاطب را به خواندن کتاب ترغیب میکند. در مورد شرایطی که منجر به انتخاب این نام شد از وی سؤال میکنم. عینکش را از چشمانش بر میدارد و با دستمالی، شیشههای آن را تمیز میکند: «سؤال خوبی است. من بیشتر در حوزۀ شعرهای نیمایی کار میکردم. بعد از پیروزی «انقلاب اسلامی» بیشتر به حوزۀ کار کلاسیک کشیده شدم. در آن سالها، اولین مجموعه و مرکزی که به عنوان محل تجمع هنرمندان مسلمان تشکیل شد، حوزۀ هنری بود. بعد از مدتی که از شروع جلسات شعر گذشت، دوستان شروع به چاپ مجموعۀ اشعارشان کردند. در ابتدای امر، مرحوم «نصرالله مردانی»، اولین مجموعه را منتشر کرد. بعد از ایشان، مرحوم استاد «اوستا» مجموعهشان را با عنوان «امام، حماسهای دیگر» منتشر کردند و سپس آقای «علی معلم» کارشان را با عنوان «رجعت سرخ ستاره» چاپ کردند. بعد هم «سیدحسن حسینی»، مجموعهشان را با عنوان «هم صدا با حلق اسماعیل» منتشر کردند. سپس «قیصر» کارهایش را چاپ کرد. دو مجموعه، یکی با عنوان «تنفس صبح» که شعرهای کلاسیک نیمایی بود و دیگری مجموعهای با عنوان «در کوچه آفتاب» که شامل آثار رباعی و دوبیتیاش بود. خانم «صفارزاده» نفر بعدی بود که مجموعهای به نام «بیعت با بیداری» منتشر ساخت. بعد از آن هم دوستان به من گفتند که مجموعه اشعارت را جمع کن! من هم همین کار را کردم. نام مجموعهام را قبل از چاپ مجموعۀ «بیعت با بیداری» خانم «صفارزاده»، «در امتداد بیداری» گذاشته بودم. در این مجموعه، غزلی تحت عنوان «تولد در میدان مین» قرار دارد. هنگامی که مجموعه شعر را به آقای دکتر «سیدحسن حسینی» دادم تا نظر ایشان را نیز بدانم؛ ایشان پیشنهاد دادند که نام همین غزل را بر مجموعه بگذارم.»
بحث انتخاب یک شعر از میان اشعار این مجموعه که به میان میآید، مکثی میکند و میگوید: «به قول قدیمیها شعر برای شاعر مانند فرزندش است. حتی اگر فرزند ناقصالخلقه هم باشد، در نهایت برای پدر و مادر، فرزند است و نمیتواند یکی را بر دیگری ترجیح بدهد. شاعر همه شعرهایش را دوست دارد، هر شعری بیانگر تفکر و اندیشه و خیالاتش است. در آن سالها بعضی از اشعار بیشتر مورد توجه قرار گرفت. مانند شعر میبرم منزل به منزل چوب دار خویش را / تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را. یا غزلهایی مانند: باز میخواند کسی در شیهۀ اسبان مرا / منتظر استاده در کو چشم این میدان مرا. اما در نهایت اگر بخواهم چند تا از آنها را انتخاب کنم، شعرهایی که قبل از تشریففرمایی حضرت امام(ره) برای ایشان گفته بودم (اشعاری مانند «کاروانی همه بارش خورشید» در قالب نیمایی و شعری که مطعلش اینگونه بود: «بسته قامت به قامتش خورشید/ آمده از فراز آگاهی) و نیز همین شعر «میبرم منزل به منزل چوب دار خویش را» اشعاری هستند که بیشتر با روحیۀ من همخوانی دارند.»
کار در میدان؛
«حین اسرافیلی» در سال 60 همکاری خود با نشریه «پیام انقلاب» را آغاز میکند: «اول انقلاب بود، جوان بودیم و با خستگی غریبه. در آن سالها مسئولیت صفحات «شعر» و «پاسخ به نامهها» و «قصه» و «مقالات ادبی» را بر عهده داشتم. گاهی اوقات تا دیروقت در نشریه کار میکردیم و شب را نیز در دفتر نشریه به صبح میرساندیم! به نوعی بسیجیوار کار میکردیم!» این مسئولیتها را تا سال 69 ادامه میدهد. سال 69 «پیام انقلاب» را به دست جوانترها میسپارد.
در حدود سالهای 66 – 68، مدتی نیز در نشریۀ «کار و کارگر» فعالیت میکند: «در آن سالها من در شرکت قوۀ پارس کار میکردم. در آنجا، دوستانی از خانۀ «کار و کارگر» میآمدند و سر میزدند و از بنده خواستند که در آمادهسازی بخشهای شعر و ادبیات، همیاریشان کنم. پذیرفتم و هفتهای یک تا دو روز به آنجا میرفتم.»
سالهاست که عضو شورای شعر بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس، عضو شورای شعر وزارت ارشاد و نیز عضو شورای شعر سازمان صدا و سیما است: «مرحوم استاد مشفق با بنده تماس گرفتند و درخواست کردند تا در شورای شعر ارشاد شرکت کنم. چرا که آقای «امینپور» به خاطر مشغلهشان دیگر فرصت شرکت در این جلسات را نداشتند. بنده پذیرفتم و اینگونه شد که به عضویت شورای شعر وزارت ارشاد درآمدم. افرادی که در حوزۀ شعر دفاع مقدس فعالیت میکردند یکدیگر را میشناختند. از همان دوران نیز با شورای شعر بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس در ارتباط بودم؛ تا اینکه در سال 1370 به صورت رسمی خواستار همکاری بنده شدند. پذیرفتم و از همان سال فعالیت خودم را در آنجا آغاز کردم، تا اوایل امسال که متأسفانه کمتر توانستهام در خدمتشان باشم. در مورد صدا و سیما نیز اینگونه شد که حدود 8-9 سال پیش، آقای علی معلم، از دوستان مشغول در صدا و سیما تماس گرفتند و خواستند که در جلسات شعری صدا و سیما شرکت کنم.»
در حال حاظر نیز همزمان درگیر آماده کردن چند اثر است و امیدوار است که تا نمایشگاه کتاب آماده شوند: «مجموعه اشعاری در قالب شعر سپید در دست تهیه دارم که شباهتی نیز با اشعار هایکو دارد. این مجموعه، شکار لحظههایی از اجتماع و طبیعت است و دارای مضامینی حسی و عاطفی است. یکی از اشعار این مجموعه از این قرار است: در بهار / زیر بارش نسیم / تن به آب میزند / توی برکه / یاکریم
لحظههایی پیش میآید که حسهایی به آدمی دست میدهد. شاعری، شکار همین لحظههاست. مخصوصاً که الان دیگر تب و تاب جنگ فرو نشسته است. موضوعات عاشورایی هم به اندازه کافی کار کردهام. در حال حاضر قصد دارم به این لحظات حسی و عاطفی بپردازم.
دیگری فرهنگ قافیه است. حس میکنم که شاعران جوان ما دسترسی کمی به منابع دارند. حال یا به خاطر گرفتاریهایی که برای تأمین خرجشان دارند و یا به دلیل حضور در مجامعی که آنها را از خواندن منابع گذشتگان منع میکنند. در چنین شرایطی شاعران جوان ما کمتر مطالعه میکنند و به سمت اشعار غربی سوق داده میشوند که گاهی این اشعار هیچ تجانس و نسبتی با ادبیات ما ندارند. چرا که زیبایی یک تعریف واحد ندارد، تعریفی اقلیمی دارد. به عنوان مثال در نظر بگیرید لباسی که ما در آذربایجان به تن میکنیم با لباسی که بلوچ و یا گیلک به تن دارد، بسیار متفاوت است و هر یک از منظر خودش زیبایی دارد. ادبیات نیز همینگونه است. با توجه به همۀ این شرایط احساس کردم که منبعی برای شاعران جوان نیاز است. در این کتاب تعاریف بزرگان از شعر و عناصر آن را همراه با مثالهایی از شاعران معاصر گردآوری کردهام و تعدادی از کلماتی را که میتوان از آنها به عنوان قافیه استفاده کرد نیز در کنار هم آوردهام. این قافیهها بر اساس حروف الفبایی و نیز حروف رَوی (حرف آخر قافیهها)، چیدمان شدهاند.»
حوزۀ هنری، پناهگاه هنرمندان مسلمان؛
وی از بدو شروع به کار حوزه هنری تا به امروز با این مؤسسه همکاری کرده است. هنگامی که میخواهد در مورد حوزه هنری صحبت کند، دستی به ریشهایش میکشد و میگوید: «عذرخواهی میکنم که تاریخها را کامل به یاد نمیآورم. سلولهای مغزم هم دیگر مانند ریشهایم سفیده شدهاند.» میخندد و ادامه میدهد: آقای «مصطفی رخ صفت» و آقای «تهرانی» در آن سالها در این اندیشه بودهاند که یک مجموعهای از دوستان هنرمند را کنار هم بیاورند و سازمانی تشکیل بدهند که پناهگاه هنرمندان مسلمان باشد. در همان سالهای 56-57 خانم «صفارزاده»، «کانون هنرمندان مسلمان» یا «کانون شاعران مسلمان» را تشکیل داده بودند. آقای «رخ صفت» در جریان این امر بودند و با این دوستان صحبت کرده بودند. «آقای «یوسفعلی میرشکاک» در آن سالها مسئول صفحه شعر روزنامه «جمهوری اسلامی» بودند و مصاحبهای با بنده داشتند. از طریق همین گفتوگو، «آقای رخ صفت» با بنده تماس گرفتند و گفتند که قصد تشکیل چنین کانونی را دارند و از من نیز دعوت کردند تا به آنجا بروم. رفتم و در آنجا با بسیاری از دوستان از جمله، آقایان «حسینی»، «سبزواری»، «مشفق» و نیز آقایان مرحوم «صفارزاده»، «محمود شاهرخی» و همچنین خانمها «وحیدی» و «سپیده کاشانی» آشنا شدم. این آشنایی موجب همکاری من با این دوستان گردید. در طی چند جلسه در مورد چیستی نام کانون صحبت کردیم. پیشنهاداتی شد. در نهایت از آنجایی که قرار بر این بود که مجموعه ارتباطاتی با حوزههای علیمه نیز داشته باشد تا از نظر فکری خطا نرود، تصمیم بر آن شد که نام «حوزۀ اندیشه و هنر اسلامی» را بر آن بگذاریم. نام کتابهای کانون را نیز، سوره گذاشتیم. البته در ابتدا فکر نمیکردیم که فعالیتها تا این اندازه گسترده شود. همچنین آقای «رخ صفت» برای اینکه نظارت کلی فکری بر سر دوستان باشد، از دفتر حضرت امام(ره) در خواست نماینده کردند. آقای «امامی کاشانی» معرفی شدند که هر از گاهی میآمدند و سری به حوزه میزدند. بعد از آن حوزه زیر پوشش سازمان تبلیغات اسلامی رفت و برای اینکه نام آن دستخوش تغییر چندانی نشود، نامش را از «حوزۀ اندیشه و هنر اسلامی» به «حوزۀ هنری» تغییر دادند و همانگونه که میدانید در حال حاظر نمایندهای از دفتر حضرت امام(ره) ندارد.»
شاعری در جنگ با کارمند بودن؛
«حسین اسرافیلی» مدتی در قوۀ پارس کار کرده، بعد از آنجا به کیانتایر رفته و در همانجا نیز بازنشست شده است. از او میپرسم که کارمند بودن با شاعر بودن در تضاد نیست؟ نگاهم میکند، لبخند میزند. عینکش را با نوک انگشتش بالا میبرد و میگوید: «چرا؛ ولی هیچ کدام از مشاغل هنری، به عنوان حرفه تلقی نمیشود. شاید اگر یک نویسنده 2-3 ماه در خانه زمان بگذارد، بتواند یک مجموعه داستان بنویسد؛ چرا که داستاننویسی امری کوششی است. اما شعر امری جوششی است و باید خودش غلیان کند. بنابراین گاهی حاصل 3-4 سال کار تنها یک مجموعه شعر میشود. این است که کار هنری بیشتر یک نوع مرض است. علاقهای درونی است. بنابراین باید کاری داشته باشیم که زن و بچه، ما را از خانه بیرون نیاندازند! » میخندد.
از او میپرسم که چرا به عنوان کارمند وارد حوزۀ هنری نشده است؟ میگوید: «از آنجایی که مجموعه، مجموعۀ کوچکی بود، تعداد محدودی کارمند داشت. اگرچه من مسئول جلسات بودم و در آنجا حضور داشتم. این امر تا سالهای 65 – 66 ادامه داشت. تا اینکه آقای «حجت الاسلام محمدعلی زم» آمد. ایشان با بسیاری از دوستان مشکل پیدا کردند و در نهایت در طی یک نامۀ رسمی به کار بسیاری از دوستان پایان دادند. سالها گذشت و بعد از مدتی دوستان تبریز تماس گرفتند و گفتند که برنامه دارند. آقای «زم» هم از آنجا رفتند و تغییر و تحولاتی در حوزه روی دارد و بنده دوباره رفته رفته ارتباطم را با حوزه برقرار کردم.»
بازگشت به گذشته؛
میپرسم اگر به گذشته برگردید، دوباره هم وارد عرصۀ شعر میشوید؟ بدون لحظهای تردید میگوید: «همانگونه گه گفتم، شعر غریزهای درونی است. شعر گفتن برای کسی که این حس را دارد، یک نیاز است. بنابراین نمیتوان به کسی که این نیاز را دارد گفت که شعر نگوید. اگر به گذشته برگردم سعی خواهم کرد که عاقلانهتر و با مطالعۀ بیشتری وارد این عرصه بشوم.»
از او در مورد شرایط حاکم بر اوایل انقلاب میپرسم. میگوید: «به قول آقای «حسینی» در آن دوران حزبالله هر روز سهم شهادت داشت. همین که میدیدند ریش داری، میزدند. بنده سیاسی که نبودم، فقط شعر میگفتم. با این حال نامۀ تهدیدآمیز در خانهمان انداخته بودند. شرایط به گونهای بود که من وصیتم را در نوار خوانده بودم و در منزل گذاشته بودم. اصلاً معلوم نبود که صبح را بتوان شب کرد.»
شعر امروز؛
میگویم عدهای برای اینکه شعر دفاع مقدس نیز در آثارشان داشته باشند، به صورت کوششی اقدام به سرودن شعر کردهاند. این امر به بدنۀ شعر ما ضربه نمیزند؟ میگوید: «شعر گفتن مانند به دنیا آوردن بچه است. بچه برای اینکه به دنیا بیاید باید مدتی را در محیطی مخصوص بگذراند. شعر نیز همین گونه است. شاعرانی که از کشف و دریافت دیگران برای شعر گفتن استفاده میکنند و از خودشان هیچ کشفی ندارند، مانند بیمارانی هستند که با دستگاه زندگی میکنند. اگر این دستگاه قطع شود، شاعرانگی آنها نیز میمیرد. در جشنوارۀ فجر امسال، نزدیک به صد شعر با اصطلاحات فیلمبرداری به دستمان رسید. نفر اولی که در ابتدا از این اصطلاحات استفاده کرده، حتماً مناسب شعرش بوده است. اما بعد از آن سیل عظیم تقلیدهاست که مشاهده میشود. متأسفانه امروزه اشعار شاعران جوان را که نگاه میکنیم متوجه شباهت بسیار آنها به یکدیگر میشویم. گویی همۀ اشعار را در یک دیگ ریختهاند، جوشاندهاند و مخلوط کردهاند و نفری یک یا دو کاسه به آنها دادهاند. هیچ کدام هویت ندارند. اگر اسم افراد را از کتابها بردارید، گمان میکنید همۀ آنها را یک نفر سروده است.»
دستی به ریشش میکشد و ادامه میدهد: «برای رفع این مهم، شاعران جوان ما باید مطالعۀ بیشتری داشته باشند. باید ادبیات گذشته را بخوانند تا بتوانند کار نو انجام بدهند. البته گاهی اوقات هم دوستان، ادبیات گذشته را مطالعه میکنند و زبان شعرشان تبدیل به زبان پنجم هجری میشود. این هم بد است. گاهی از این سوی بام میافتند و گاهی از آن سو. عدهای دیگر نیز به تنانگی میپردازند. گمان میبرند که اگر شاعران ما به این مقولات نپرداختهاند، توانایی این امر را نداشتهاند. مسئله اینجاست که انسان باید شرم داشته باشد.»
تفاوت شعر دفاع مقدس و شعر مقاومت فلسطین را در عنصر اندیشه میداند و میگوید: «شعر دفاع مقدس ما اندیمشند است، اما به نما توجه کمتری دارد؛ حال شعر در آن سو اندیشمند نیست، اما نمای زیبایی دارد.»
بحثمان به موضوع تصویر در شعر میرسد. میگویم بعضی عبارات در شعر دفاع مقدس تصویر ندارد. یا همانگونه که شما گفتید آن اتفاقی که باید در زبان بیفتد، برای آنها نیفتاده است. میگوید: «متأسفانه ضعف پرداخت در همۀ هنرهای ما موجود است. اگرچه شعر در این سالها، حضور داشته و نسبت به سایر هنرها نقش خودش را بهتر بازی کرده است، اما هنوز این ضعف در آن دیده میشود.»
از او در مورد ویژگیهای شعر انقلابی و شعر جنگ در ایران و جهان میپرسم. میگوید: «دنیا شعر انقلابی ندارد، شعر جنگ هم اگر داشته باشد بیشتر شعر ضد جنگ است. آن هم در کشورهای آفریقا، آمریکای جنوبی و در فلسطین و کشورهایی که مورد ستم قرار گرفتهاند. برای شعر انقلابی نمیتوان مؤلفههای خاصی برشمرد. امروزه هر چیزی که ما را به استقامت، مقاومت، آزادگی، استقلالطلبی، ارزشهای اخلاقی و ارزشها و هویت خودمان دعوت بکند، شعر انقلابی است. شعر انقلابی ایران نتوانسته برای خودش هویت جهانی به دست بیاورد. به دو دلیل. اول آنکه مسئولان فرهنگی ما توانایی عرضۀ اینگونه اشعار را نداشتهاند و دوم آنکه اساساً جهان، جهانی نیست که به ارزشها اهمیت بدهد. جهان امروز، جهانی است که از همۀ جهات، انسان را به تغییر هویت خود فرا میخواند.»
تیتراژ؛
سؤالاتم که تمام میشود متوجه میشوم آنقدر گرم صحبت بودهام که اصلاً نفهمیدهام که سرما رفته رفته بیشتر و بیشتر شده است و تمام صورتم یخ کرده است. احساس میکنم بینیام سر جایش نیست! کتم را میپوشم، با شاعر روزگار جنگ، شاعر دفتر «عبور از صاعقه»، مجموعه شعر عاشورایی «آتش در خیمهها» و نیز مجموعه شعر دفاع مقدس «در سایۀ ذولفقار» دست میدهم و به سمت بیرون میروم.
شهروز بیدآبادی مقدم