شاعر بودن در زمانۀ ما مثل غریق بودن در دشت کویر لوت، مطربی کردن در قبرستان، آتشنشان بودن در زیردریایی، و... است. بزرگان برای شنیدن شعر خوب، خیلی داشته باشند، کمی حوصله است، نه صله! مردم هم که فقط میگویند، به به!
یکی کنار در مسجدی نشسته بود و به بدبختی خودش گریه میکرد. رهگذری پرسید چرا؟ گفت گرسنهام و پولی ندارم. رهگذر هم کنار او نشست به گریه کردن. طرف گفت: شما خودت را ناراحت نکن! چند تومان بده نانی بخرم. گفت: ببین! اگر ترحم و همدردی میخواهی برایت تا شب گریه میکنم. اما دیگر قرار نشد پول هم بخواهی!
الغرض، شاعر متوسط به پایین که زیاد داریم.
طبق برخی از آمار حد اقل شصت هزار نفر شاعر داریم که شعرشان در جایی چاپ شده. لابد باید چندین برابر شاعر شعر چاپ نکرده داشته باشیم. (هرچند بعید است که با این همه جریده و نشریه داخلی و روزنامۀ دیواری کوتاهی و بروشور و... کسی طاقت بیاورد که شعرش را چاپ نکند!) حالا جالب اینجاست که باوجود این همه آدم ادیب، شمارگان کتابهای شعر دو، سه هزار نسخه بیشتر نیست که آن هم بیشترشان دوباره خمیر میشود.
هنوز نتوانستهایم کار چندانی برای مرحوم مردانی و حسن حسینی و منزوی و... انجام دهیم که خبر فوت محمد رضا آقاسی را هم شنیدیم.
مرحوم آقاسی با هر حساب و کتابی که باشد، شاعر متوسط به پایین نبود. اگر او یکی از معدود شاعران بزرگ معاصر نباشد، پس«بزرگ» یعنی چه و «معاصر» یعنی که؟ «آدم» در چنین وضعیتی کمتر حوصلۀ طول و تفصیل را دارد چه رسد به بنده! اما ملتمسانه خواهشمندم عنایت کنید! ...
الان بسیاری از فرآوردههای تکنولوژی مربوط به نان و آب نیست. مثلا تلویزیون، رادیو، ویدئو، و کلا بسیاری از محصولات دنیای الکترونیک (حتی بسیاری از کاراییهای رایانهها) ماهوارهها و غیره و غیره، فقط برای سرگرمی است. حالا خیلی لطف کنیم، برای فرهنگ و فعالیتهای فرهنگی است. انسان معاصر با تکیه بر علوم جدیده و تکنولوژی فوق پیشرفتۀ معاصر، کموبیش از دغدغۀ آب و نان داشتن عبور کرده. (البته ما هم انسان هستیم، اما معاصر نیستیم! هنوز تحولات دوران هخامنشیان تمام تأثیرات خودش را نشان نداده است و... یعنی دغدغه آب و نان داریم و خوبش را هم داریم)
در چنین دنیایی «هنر» خیلی اهمیت دارد. سابق اگر کسی، مثلا چند دیوان شعر، یا چند تابلوی مینیاتور (یعنی محصولات هنری آن زمان را) نداشت، نداشت و آسمان به زمین نمیآمد! اما امروز میشود تلویزیون نداشت؟ میشود ویدئو سی. دی. نداشت؟ نه نمیشود. چند سال دیگر خواهید دید که نمیشود ماهواره و اینترنت و... را هم نداشت. بسیاری از این وسایل واقعا چه نقشی دارند؟
«شو پنهاور»میگوید: «فعالیت هنری هرچقدر که کمتر سودجویانه (به تصویر صفحه مراجعه شود) باشد هنریتر است. «یعنی هنر برای «سود» و «منفعت» مادی نیست. به هر حال اصل ماجرا این است که در دنیای الکترونیک و سیطرۀ رسانههای جمعی، صنعت و هنر دو روی یک سکهاند و تنها سکۀ رایج در این بازارند. در دنیای ارتباطات، ارتباط میگیریم که چه کار کنیم؟ که حرف بزنیم.
اگر نمیخواهیم حرف بزنیم این همه ارتباط-ارتباط، چه ارتباطی به ما دارد؟ قبلا هم عرض کردهایم که «شعر» بهطور اخص، برترین و والاترین نوع نطق و بیان و «حرف زدن» و... به تبع اینها، ارتباط است. اصلا اگر این همه فلسفه هم نمیبافتیم (بیچاره فلسفه) میشد جور دیگری مسئله را طرح کرد. چرا خداوند متعال، آن حکیم یگانهای که خالق هستی است و هیچ کار بدون حکمت و بیهودهای را انجام نمیدهد، این همه آدم شاعر، آن هم در این دوره و زمانه، خلق کرده است؟ چرا این همه طبع و قریحه و استعداد شاعرانه به مردم ما عنایت کرده است؟
اصلا حقیر بر این باورم که وجود این همه شاعر در سرزمین ما یکی از مصادیق بارز «انفجار نوری» است که امام راحل دربارۀ انقلاب فرمودند. منّت سرتان نمیگذارم، اما واقعا کمی دقت و درنگ بفرمایید! میدانید با این توان شاعرانهای که امروز در مردم ما وجود دارد، در این عصر ارتباطات چه کارها میتوان کرد؟ و لا بد حتما باید کاری کرد. شاید در عالم غیب خبرهایی است که خداوند شصت هزار شاعر، یعنی شصت هزار گیرندۀ امواج «الهام» به جماعت ما عنایت فرموده است. (نکتۀ عرفانی را حظ کردید؟ بنده که خیلی ذوقزده شدم!) کلمات خداوند نزدیک به بینهایت است. این شصت هزار شاعر، لابد آمدهاند بخشی از آنها را بگویند. اینجوری اگر نگاه کنیم، تازه شاعر کم هم داریم. باید بیشتر استعدادیابی کنیم. مردم دنیا، چند وقت بعد، همه پشت گیرندههایی نشستهاند و منتظر حرف شنیدنند.
اما ما با لطف و عنایت الهی چه کردهایم؟
محمد رضا آقاسی کم شاعر بود؟ انصافا حقش بود که مشکل مالی داشته باشد؟ موقع تشییع جنازه خیلیها همین را میگفتند و میپرسیدند. آن خدابیامرز نمیتوانست برای خوانندگان لس آنجلسی ترانه بگوید و برای هر سروده هزار دلار بگیرد؟ البته شأن و منزلت آن بزرگوار خیلی فراتر از این حرفهاست. اما تا کی باید شاهد چنین اوضاعی بود؟ شاعری مثل او نمیتوانست برود کنار خیابان سیگار یا بادمجان بفروشد. اگر کسی بخواهد حرفهای کار کند، مگر ماهی چند غزل میتواند بگوید؟ میگویند در ادارات ما میزان کار مفید هر کارمند، بهطور میانگین نیم ساعت است. اما اگر بنا بود کارمندی را برای شعر سردون استخدام کنیم، روزی نیم ساعت هم کاری غیر از شعر گفتن نمیکرد. شاعر جماعت بدبختیاش این است که نمیتواند کار نکند و شعر نگوید.
چنین آدمی اگر پول داشت، حتی حاضر بود پول هم بدهد و شعر بگوید! شصت هزار که هیچ، شش هزار شاعر توانمند، بلکه صد شاعر توانا و بزرگ کافیاند که فرهنگ کل جهان را تسخیر کنند. برای یک سریال مسخره تلویزیونی که دو ریال هم ارزش فرهنگی ندارد، میلیونها تومان خرج میشود. پول دو تا از این سریالها را بدهند به دویست-سیصد شاعر و بگویند به صورت مزد بگیر، برای انقلاب و اسلام و ارزشهای ملی و قومی و زبانی و... کار کن! مثلا روی مسئلۀ حجاب و ازدواج جوانان تمرکز کنید و شعر و ترانه بگویید. به جوانها بگویید برای ازدواج باید توکل داشت، نه خانه و ماشین. آنوقت نتیجه نخواهد داد؟
چند شاعر و نویسنده را-اصلا به صورت وام-تأمین کنید که بتوانند آسودهخاطر شعر و داستان بنویسند؛ فیلمنامۀ خوب و قوی بنویسند. آنوقت ببینید، مثلا«ارباب حلقهها»به گرد پای کارهای اینها خواهد رسید؟ اگر بناست کار کشکی باشد و اله بختکی، چرا وزارت ارشاد و سمینار و دومینارهای فرهنگی و... را تعطیل نمیکنید. دولت میآید برای تبلیغ کارهایی که کرده یک میلیار دلارد (یعنی هزار میلیارد تومان) بودجه تعیین میکند. یک میلیونیم آن را به یک شاعر و نویسنده وام بدهید و از او کار بخواهید. (اصلا همین پول را بین مردم تقسیم بکنید و بگویید:مردم! کار دولت همین بوده که این پولها را به شما بدهد. تبلیغ بالاتر از این؟ !) این هم از دیگر مظلومیتهای مرحوم محمد رضا آقاسی است که به بهانۀ فوت آن بزرگوار این حرفها را مطرح میکنیم. اما چاره چیست؟ حقیر تأسفم از آن جهت است که آن مرحوم، اگر با چنین مشکلاتی دست و پنجهنرم نمیکرد، میتوانست کارهای مؤثر و بیشتری را ارائه دهد. چند سالی بود که زبان و بیان شعری آن بزرگوار شخصیت فوق العادهای گرفته بود و شناسنامهدار شده بود و میدانید که از بین صدها شاعر بهندرت کسی میتواند به زبان و بیان شناسنامهدار خود برسد. ناگفته نماند که اتفاقا یکی از دلایل پیشرفتی در شعر مرحوم «آقاسی» همان مشکلات یاد شده بودند! که به قول مولانا بیدل:
مایۀ طبع هنرمندان همان دست تهی است/ تا به قید برگ بود از نی نوایی برنخاست!
شاعر راستین هیچگاه لنگ معیشت خود نیست. مگرنه اینکه مرحوم «آقاسی» این چند سالۀ اخیر را فقط به توکل سر میکرد و هیچ درآمد ثابت و مشخصی نداشت... بگذارید کمی از قبلتر شروع میکنیم. آن بزرگوار همزمان با انقلاب وارد عرصههای اجتماعی شد. به جبهه رفت و نهایتا در حوزه هنری اسلامی به کارمندی تن درداد.
یادم میآید که در جلسات شعرخوانی حوزه، هر کس مشغول خواندن شعری بود و احیانا در جایی-حتی به میزانی اندک-شکست وزنی و مشکلی از اینجهت داشت، آن بزرگوار فوری متوجه میشد. یعنی گوش موسیقاییاش به قدری حساس بود که کمترین شکست وزنیها را سریعا درمییافت. در همان دوران شعرهای خوبی هم داشت. اما چهره و جلوه و سکنات و حرکات آن مرحوم، همه و همه، حالتی شاعرانه و جذاب داشت.
گاهی موهایی بلند میگذاشت و گاهی به سیاق قلندران قدیم تمامی سرش را تیغ میانداخت. سری پرشور داشت، برعکس آرام و قراری که اصلا در روح و روحیۀ او نبود... با مسئولان حوزه مشکلدار شد و قهر کرد و رفت. (حتی شنیدهام آنزمان ممنوع الورود-به حوزه- هم شده بود!) خیلی نگذشته بود که در محافل مختلف ادبی آن روزگار شعر شیعهنامۀ او سر زبانها افتاد، اگر روزگاری مجالی شد، خواهیم گفت که این مثنوی از چه جنبههای مختلفی قابل توجه و عنایت است. مثلا ما طیف گستردهای از شاعران را داریم که همگی زبان گویای «یک شاعر»اند انگار همان یک شاعر بزرگ و آرمانی است که گاهی در غزل این و گاهی در مثنوی دیگری خود را نشان میدهد.
مثنوی موردنظر آقاسی نمونۀ کامل و جالبی بود از شعر همان شاعر بزرگ پنهان، و مستتر و منتشر شده در همه. آقاسی در ادبیات بسیاری از این مثنوی کاملا منطبق میشود با آن شاعر بزرگ فرضی. بعد از این مثنوی بود که کارهایی، یکی بهتر از دیگری، از ایشان شنیده میشد. خیلی نگذشت که مرحوم «آقاسی» شاعر تمامعیار بسیجیها و بچه مذهبیهای خاصی از جامعه شد. در هر محفلی که شرکت میکرد، کلی شور و شوق ایجاد میکرد. در شب شعرها نبض کل جلسه را به دست میگرفت و تمام مستمعان را سرحال میآورد.
شعر خواندن او هم نوع خاصی بود و همه را جذب میکرد. عشق به ائمه اطهار(ع) و ارزشهای معنوی در شعرهای این دورۀ شاعر-تا آخر عمر-موج میزد و ادامه یافت. حتی«آقاسی»کمکم به سمت اسطوره شدن هم گام برمیداشت. میگفتند: دیدهاند که در حرم مطهر حضرت معصومه(س) قطرات آب وضو گرفتن آن بزرگوار را مردم تبرک میکردند و به سر و صورت خود میزدند. بگذریم، نقد احوال و شرح آثار آن بزرگوار بماند برای مجالی درخور. با این مقدماتی که در این مقال آوردیم، خیلی مناسب نیست که ادامه دهیم.
شنیدهام این روزها خیلی از بچهها به زیارت مزارش میروند. مزار او نزدیک مزار شهید عطری است! (شهیدی که میگویند همیشه از مزارش شمیم عطرهای بهاری و بهشتی میآید.) الحق، مردم در مراسم سوگواری و بزرگداشت آن بزرگوار نیز سنگتمام گذاشتند.
خداوند روح آن مرحوم را با ارواح طیبۀ شهدا محشور فرماید و به دریای بیکران رحمت خویش به کنارش گیرد. (فاتحهای بخوانیم و صلوات)
نعمتالله سعیدی